انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 41 از 65:  « پیشین  1  ...  40  41  42  ...  64  65  پسین »

A Pure Poetry | یک شعر ناب


زن

 
تـــــــــــوجه
کاربران عزیزی که زحمت میکشید پست می ذارید
تالار ادبیات قوانینی دارد
از این به بعد پستی های که بولد نشده ٰ، رنگ بندی نشده و ابیات جدانشده باشند در جا پاک میشود
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
مرد

 
آری آغاز دوست داشتن است
امشب از آسمان دیده‌ی تو
روی شعرم ستاره می‌بارد
در زمستان دشت کاغذها
پنجه‌هایم جرقه می‌کارد

.
شعر دیوانه‌ی تب‌آلودم
شرمگین از شیار خواهش‌ها
پیکرش را دوباره می‌سوزد
عطش جاودان آتش‌ها

.
آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست

.
شب پر از قطره‌های الماس است
از سیاهی چرا هراسیدن
آنچه از شب به جای می‌ماند
عطر سکرآور گل یاس است
.
آه بگذار گم شوم در تو
کس نیابد دگر نشانه‌ی من
روح سوزان و آه مرطوبت
بوزد بر تن ترانه من
.
آه بگذار زین دریچه باز
خفته بر بال گرم رویاها
همره روزها سفر گیرم
بگریزم ز مرز دنیاها
.
دانی از زندگی چه می‌خواهم
من تو باشم.. تو.. پای تا سر تو
زندگی گر هزار باره بود
بار دیگر تو.. بار دیگر تو
.
آنچه در من نهفته دریایی ست
کی توان نهفتنم باشد
با تو زین سهمگین طوفان
کاش یارای گفتنم باشد

.
بس که لبریزم از تو می‌خواهم
بروم در میان صحراها
سر بسایم به سنگ کوهستان

تن بکوبم به موج دریاها
.
بس که لبریزم از تو می‌خواهم
چون غباری ز خود فرو ریزم
زیر پای تو سر نهم آرام
به سبک سایه به تو آویزم
.
آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه نا پیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست


فروغ فرخزاد
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود
     
  
مرد

 
نه دسترسی به یار دارم
نه طاقت انتظار دارم
هر جور که از تو بر من آید
از گردش روزگار دارم
     
  
مرد

 
نه دسترسی به یار دارم
نه طاقت انتظار دارم
هر جور که از تو بر من آید
از گردش روزگار دارم
     
  ویرایش شده توسط: maryy   
مرد

 
زیبای من ،عروس ِ قشنگ ِ شمالها
ای انـتـهای خـوب ِ همه احتمالـها


تا از خطوط ِ ممتد ِ چشمان ِ من روی
پـر می شود تمام ِ شبم از سئوالها



حوای با مرام ِ منی مـی شناسمت
می چینم از خیالِ تو سیب ِ محالها



از سایه سار آیه ی ِ رحمت رسیده ای
از یک طلوع ِ ریخته در زیـر ِ شالها



رویای کهکشانی من در تو گم شده
ای دامن ِ تو کوچه ی آهو خصالها



بالای گونه های تو فانوس ِ بندری
پیراهنت قصیده ای از پـرتـقـالها



دلواپسم بـرای شما نـازنین ِ مـن
می تـرسم از نگاه ِ سیاه ِ شغالها



بانو زمین بـرای شما آفـریده شد
تا پر شود به شوق ِ تو تقویم ِ سالها
Signature
     
  
مرد

 
عشق قشنگ است ولی ...


بچه ها عشق قشنــگ است ولـی
سهم عاشق دل تنــگ است ولـی

بین معشـــوقه و عاشــــق گه گـاه
زندگی صحنه ی جنــگ است ولـی

دل معشـــــوقه و عاشـــــق با هـم
مثل آیینـــــه و سنــــگ است ولـی

با سیــــاهی و سفیــــــدی ترکیـب
عشق یعنی که دو رنگ است ولی

درد بسیــــار شکســــت عشقـــی
بدتـــــــر از زخم پلنــــگ است ولـی

دوستــــــانم همه تان می دانیــــــد
عشق بی زور تفنـــــگ اسـت ولـی

خودمـــــــانیم بـــــــــدون عشقــــی
کـــــــار دنیا همه لنــــگ است ولـی

بچه ها بـا همــــه ی ایـــــن اوصــاف
بخـــــدا عشق قشنــــگ است ولی
Signature
     
  
مرد

 





از غـــــم تقاضا ڪرده ام ،
ازخــود گریزانت ڪند
هـــــرگـــــز مبادا غصہ اے ،
ســــر در گریبانت ڪند
از ترسِ نامحرم تو را ، در سینہ پنهان مے ڪنم
درهاے قلبــــــــم بستہ شد ،
تا خوب پنهانت ڪند
از این شب وحشے نترس ،
مــن با تو هستم نازنیـــــن
با ماه صحبت مے ڪنم ،
مهتاب مهمانت ڪند
گفتے هوایے مےشوے وقتے ڪہ باران مے زند
با ابر صحبت مے ڪنم تا بوسہ بارانت ڪند
از مرگ صحبت ڪردے و گفتے ڪہ مے ترسے از آن
با مرگ صحبت ڪرده ام
من را به قربانت ڪند ...
نه دسترسی به یار دارم
نه طاقت انتظار دارم
هر جور که از تو بر من آید
از گردش روزگار دارم
     
  
مرد

 


خود ِمن از خود ِمن گاه بدش می آيد
آدم از آدم  ِخودخواه بدش می آيد

بايد از درد بنالم ولی از بخت ِبدم
سينه از ناله و از آه بدش می آيد

چه كسي پنجره را بُرده كه من تاريكم!؟
آينه از شب ِ بی ماه بدش می آيد

توشه برداشته ای ميروی از من به سفر
گندم از ماندن  ِدر كاه بدش می آيد

شايد از تلخي قهوه است كه خاتون قجر
انقلابی شده از شاه بدش می آيد

شانه كن ! گيس بِلندت به سر شانه بريز
شاعر از گيسوی كوتاه بدش می آيد

آي يعقوب ! كجايي كه ببينی امشب
يوسف از مصر  ِته ِ چاه بدش می آيد...

نه دسترسی به یار دارم
نه طاقت انتظار دارم
هر جور که از تو بر من آید
از گردش روزگار دارم
     
  
زن

 

بيشه داران ، با تبر داران ،تبانی کرده اند
قامت بالا بلندان را ،کمانی کرده اند

ريشه خواران فسون ،بر تک درخت پيرباغ
زاغ را ، مامور برج ديده بانی کرده اند

صحبت از بزم بهار و جام های لاله نيست
داس ها ،گلگشت ها را ،ارغوانی کرده اند


ساحت پاک پگاه کفتران ،خاکستری است
بس که صيادان در آن ،کرکس پرانی کرده اند

آبياران ، با شب و مرداب ،پيمان بسته اند
اين دو رنگان ،آبها را هم ،روانی کرده اند


آرزوی مردن خورشيد و تکرار شب است
آنچه خفاشان ،به شوقش ،پر فشانی کرده اند

عاشقا ! برگرد ! راه عشق را پيچانده اند
رهزنان ،معشوق را هم،بی نشانی کرده اند ...
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

andishmand
 
قطار شو که مرا با خودت سفر ببری
به دورتر برسانی ، به دورتر ببری


تمام بود و نبود من در این دنیا
که تا ابد چمدانی ست مختصر ببری


که من تمام خودم را مسافر تو شوم
تو هم مرا به جهان های تازه تر ببری


سپس نسیم شوی تو و بعد از آن یوسف
که پیرهن بشوم تا مرا خبر ببری


مرا به خواب مه آلود ابرهای جهان
به خواب های درختان بارور ببری


و بعد نامه شوم من ...چه خوب بود مرا
خودت اگر بنویسی ، خودت اگر ببری


عجیب نیست که هیزم شکن بیآشوبد
درخت اگر که تو باشی ، دل از تبر ببری

غروب زوزه باد و شکستن جاده
چه می شود که مرا با خودت به سفر ببری

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 41 از 65:  « پیشین  1  ...  40  41  42  ...  64  65  پسین » 
شعر و ادبیات

A Pure Poetry | یک شعر ناب

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA