انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 42 از 65:  « پیشین  1  ...  41  42  43  ...  64  65  پسین »

A Pure Poetry | یک شعر ناب


مرد

 

من از نادان درس آموز می ترسم
من از دیوانه ای دلسوز می ترسم

نمی ترسم من از افتادن این درس
من از استاد ترس آموز می ترسم

نمی ترسم من از تاریکی شبها
من از شمع دروغ افروز می ترسم

نمی ترسم من از دشمن، خیالی نیست
من از هم سنگر مرموز می ترسم

نمی ترسم که غیری کینه می ورزد
من از یاران کین اندوز می ترسم

نمی ترسم من از عريانيم حتی
من از خیاط تهمت دوز می ترسم

نمی ترسم من از امروز و فردا هیچ
من از فردای بی امروز می ترسم.....

نه دسترسی به یار دارم
نه طاقت انتظار دارم
هر جور که از تو بر من آید
از گردش روزگار دارم
     
  

 
ﭼﺸﻤﻤﺎﻥ ﺧﻮﺭﺩ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺻﺎﻋﻘﻪ ﺯﺩ ﭘﻠﮑﻢ ﺳﻮﺧﺖ . . .
ﻧﯿﺰﻩﺍﯼ ﺟﻤﺠﻤﻪﺍﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮔﻠﻮﺑﻨﺪ ﺗﻮ ﺩﻭﺧﺖ
ﺳَﺮﻡ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺑﻪ ﺟﻮﺵ ﺁﻣﺪ ﻭ ﻣﻐﺰﻡ ﭘﻮﺳﯿﺪ
ﺳﺮﻃﺎﻧﯽ ﺷﺪﻡ ﻭ ﻣﺮﮒ ﻟﺒﻢ ﺭﺍ ﺑﻮﺳﯿﺪ
ﺩﻭﺯﺥِ ﻧﯽ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺷﻌﻠﻪ ﺩﻭﺍﻧﺪﻡ ﺑﻪ ﺗﻨﺖ
ﺷﻌﻠﻪ ﭘﻮﺷﯿﺪﻡ ﻭ ﻣﺸﻐﻮﻝِ ﭘﺪﺭ ﺳﻮﺧﺘﻨﺖ
ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﺁﻣﺪﻡ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺗﻮﯾﯽ ﺩﺭ ﻣﻦ ﺑﻮﺩ !
ﺍﯾﻦ ﮐﻤﯽ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺩﻝ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﺑﺴﺘﻦ ﺑﻮﺩ . . .
...
من سالها عاشق شدم بی او ...
ی حس بی تفسیرِ وحشتناک . . .
     
  
زن

 
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلا به تو افتاد مسیرم که بمیرم

یک قطره ی آبم که در اندیشه ی دریا
افتادم و باید بپذیرم که بمیرم

یا چشم بپوش از من و از خویش برانم
یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم

این کوزه ترک خورد ! چه جای نگرانی است
من ساخته از خاک کویرم که بمیرم

خاموش مکن آتش افروخته ام را
بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم


فاضل نظری
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
زن

 
خانه ی دوست
.....
.....
خانه ی دوست کجاست؟؟
پلکِ این واژه کجا می رود آرام به خواب؟؟

رهگذر مکث نکن..
با شقایق...
با نگاهِ رازقی
با سکوتِ یاسهای در چمن..
با گلِ یاسمنِ در گذر از باغِ دلت بحث نکن
فکرِ تاریکیِ شن های غریب
فکرِ نجوای نسیم
فکرِ پرپرزدنِ چلچله در باد نباش
از چپرهای دل خسته ی من
تا سپیدارِ بلندِ سرِ باغ
ته کوچه
در سراشیبیِ تنهاییمان
وسرآغازِ همان حسِ بلوغ..
پای فواره ی جاویدِ اساطیر زمین
دو وجب؟؟
یا دو قدم؟؟
یا کمی بیشتر از طولِ حیاتِ گلِ سرخ..

هر چقدر
هر کجا؟؟
از معمای خودت دورشوی.؟؟.
به سرانجامِ سفر..
و همان خانه ی دوست
در افق های دلت نزدیکی..
پرسش از خانه ی در دور چرا؟؟
به صنوبر سوگند
و به آرامشِ یک سلامِ گرم
در هوای کوچه ای..
که کمی سبزتر از خوابِ خداست..
در عروجِ شب روحانیِ عشق
جیبِ احساسِ تو از مریمِ پرواز پراست
پس چرا شوقِ سقوط...
پس چرا عزمِ عبور
جایِ پرسیدن از آن خانه ی دور؟؟!!
بی صدا در دل خود زمزمه کن..
خانه ی دوست خیالیست که تو
بی نشانی..
از گمانی...
به گناهی...
پی آن آمده ای ....
ای به اِحرامِ گل از قبله ی سرخ
ای غمت سرد و سترک
دوری انگار؟؟!!..
دوری از خانه ی دوست؟؟
کعبه ی وصلِ نگاهت به خدا نیّت توست


با وضو شعر بخوان
قامت از مثنوی و
روزه با ذکرِ غزل باز بکن
خانه ی دوست به افطار من از گونه ی تو نزدیکست
اشکِ پنهان شده در چهره ی من را
به تمنای قلم پاک نکن
ای که سیمای تو در پشتِ شبِ پنجره پیداست

در اذانم..
به غمی ..
بیشتر از خنده ی یاس...
در نمازت...
با من آرام ..
در این واژه کمی اشک بریز
پچ پچِ قاصدکان را
لی لی شاپرکان را
به سکوتِ شب من دار بکش

خوابم اما؟؟
تو مرا..
در شبِ تنهایی خود،...
مردِ بیدار بکش
آنچه گفتی کجاست ؟؟؟
یاکدامین شب ما
در کجا؟؟
سجده اش می رسد آرام به نزدیکی یک شاخه ی یاس؟؟

یا همان خانه ی دوست..
که از آن لحظه ی پرسیدن تو...
شده مینای غزل در دلِ خاک
...به خدااو ..
فقط او..
آنچه در کعبه ی احساسِ تو پیداست ....خداست..
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
خانه‌ام آتش گرفته‌ است، آتشی جانسوز
هر طرف می‌سوزد این آتش
پرده‌ها و فرش‌ها را ، تارشان با پود
من به هر سو می‌دوم گریان
در لهیب آتش پر دود
وز میان خنده‌های‌ام تلخ
و خروش گریه‌ام ناشاد
از درون خسته‌ی سوزان
می‌کنم فریاد، ای فریاد! ای فریاد!

خانه‌ام آتش گرفته‌ست، آتشی بی‌رحم
هم‌چنان می‌سوزد این آتش
نقش‌هایی را که من بستم به خون دل
بر سر و چشم در و دیوار
در شب رسوای بی‌ساحل
وای بر من، سوزد و سوزد
غنچه‌هایی را که پروردم به دشواری
در دهان گود گلدان‌ها
روزهای سخت بیماری
از فراز بام‌هاشان ، شاد
دشمنان‌ام موذیانه خنده‌های فتح‌شان بر لب
بر منِ آتش به جان ناظر
در پناه این مُشَبّک شب
من به هر سو می‌دوم گریان ازین بیداد
می‌کنم فریاد‌، ای فریاد! ای فریاد!

وای بر من، همچنان می‌سوزد این آتش
آن‌چه دارم یادگار و دفتر و دیوان
و آن‌چه دارد منظر و ایوان
من به دستان پر از تاول
این طرف را می‌کنم خاموش
وز لهیب آن روم از هوش
زان دگر سو شعله برخیزد، به گردش دود
تا سحرگاهان، که می‌داند که بود من شود نابود
خفته‌اند این مهربان همسایگان‌ام شاد در بستر
صبح از من مانده بر جا مُشت خاکستر
وای، آیا هیچ سر بر می‌کُنند از خواب؟
مهربان همسایگان‌ام از پی امداد؟
سوزدم این آتش بیدادگر بنیاد
می‌کنم فریاد، ای فریاد! ای فریاد!


مهدی اخوان ثالث
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
هربار به تو فکر می‌کنم
یکی از دکمه‌هایم شل می‌شود
انقراض آغوشم یک‌نسل به تأخیر می‌افتد
و چیزی به نبضم اضافه می‌شود
که در شعرهایم نمی‌گنجد


کافی‌ست تورا به نام بخوانم
تا ببینی لکنت، عاشقانه‌ترینِ لهجه‌هاست
و چگونه لرزش لب‌های من دنیا را به حاشیه می‌بَرد

دوستت دارم
با تمام واژه‌هایی‌که در گلویم گیرکرده‌اند
و تمام هجاهای غمگینی‌که به‌خاطر تو شعر می‌شوند


دوستت دارم با صدای بلند
دوستت دارم با صدای آهسته
دوستت دارم
و خواستن تو جنینی‌ست در من
که نه سقط می‌شود،
نه به دنیا می‌آید.
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
نه تو می مانی،
نه اندوه
و نه هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود قسم
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم خواهد رفت
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند
لحظه ها عریانند
به تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز
تو به آیینه، نه! آیینه به تو خیره شده ست
تو اگر خنده کنی او به تو خواهد خندید
و اگر بغض کنی
آه از آیینه دنیا که چه ها خواهد کرد
گنجه دیروزت، پر شد از حسرت و اندوه و چه حیف!
بسته های فردا همه ای کاش ای کاش!
ظرف این لحظه ولیکن خالی ست
ساحت سینه پذیرای چه کس خواهد بود
غم که از راه رسید در این سینه بر او باز مکن
تا خدا یک رگ گردن باقی ست
تا خدا مانده به غم وعده این خانه مده
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
مرد

 
رویای من...

فکر و ذهنم همه درباره ی توست

من نمی دانم چرا

تو کجای دل من جا داری ؟

شب و روزم شدی و بی خبری

نه ...! این چنین خواهد نماند

یک لحظه و یک دفعه و یک باره

تو غرورم را خواهی شکست

هرچند که احساس دلم یک طرفه است

من این حس بد و از دلم می خوانم

و من آگاهانه این را می دانم

که تو هرگز مال من خواهی نماند

پس چرا باز می اندیشم من ؟

به تو و روز دگر

به تو و لحظه ی دیدار دگر

به امید همه شوقم که تویی

باز من روی تو را خواهم دید

علی قهرمانی
Signature
     
  
زن

andishmand
 

تو چه مي‌خواهي از اين فصل غم‌انگيز، از من؟
از دلم، از تن خشكيده پاييز،‌‌ از من؟

من مگر از تو بجز عشق چه مي‌خواهم، كو
شور چشمت كه شوي يك شبه لبريز از من؟


سبزي دشت‌ترين شالي بابل از توست
سرخي باغ‌ترين شاخه تبريز از من

آتش بكر جهنم به رگانم جاري‌ست
آي ققنوس‌ترين حادثه! برخيز از من


اين چه جنگي‌ست ميان من و تو؟ زخم از توست
چشم پر خون و دل غرقه به خون نيز از من

من اگر كفرم، از اين پس تو خدا باش و ببخش
باز پيغمبري از عشق براگيز از من


اعتمادي به من و عشق و دل شاعر نيست
پي آرامش خود باش؛ و بگريز از من ...
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
مرد

 
ای ردیف غزلم ، ورد زبانم ، نفسم
حاکم گستره ی فن بیانم ، نفسم



تو چه کردی که دلم این همه خواهانت شد؟
حکم کرده است فقط با تو بمانم نفسم



گوشه ی دنج اتاقم شب شعری برپاست
گرم چندین غزل پر هیجان ام نفسم



بیستون چیست ؟ بگو تا دل البرز بِکن
امتحان کن به گمانم بتوانم نفسم



چه شده راحت من ! این همه ناآرامی؟
غرق تشویش شدی من نگرانم نفسم



بسته ای بار سفر را به کجاها بی من
من که همراه تر از هر چمدانم نفسم



زندگی بی تو اگر مرگ نباشد زجر است
با تو تنظیم شده هر ضربانم نفسم



شب سپید است ، کنار تو تنم نورانی ست
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم...
Signature
     
  ویرایش شده توسط: mohan25   
صفحه  صفحه 42 از 65:  « پیشین  1  ...  41  42  43  ...  64  65  پسین » 
شعر و ادبیات

A Pure Poetry | یک شعر ناب

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA