انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 44 از 65:  « پیشین  1  ...  43  44  45  ...  64  65  پسین »

A Pure Poetry | یک شعر ناب


زن

 
تو کدوم کوهی که خورشید

از تو چشم تو می تابه

چشمه چشمه ابر ایثار

روی سینه ی تو خوابه

تو کدوم خلیج سبزی

که عمیق ، اما زلاله

مثل اینه پاک و روشن

مهربون مثل خیاله

کاش از اول می دونستم

که تو صندوقچه ی قلبت

مرهمی داری برای

زخم این همیشه خسته

کاش از اول می دونستم

که تو دستای نجیبت

کلیدی داری برای

درای همیشه بسته

تو به قصه ها می مونی

ساده اما حیرت آور

شوق تکرار تو دارم

وقتی می رسم به آخر
اگر شاد بودی آهسته بخند تا غم بیدار نشود،
اگر غمگین بودی آرام گریه کن تا شادی ناامید نشود...
     
  
زن

andishmand
 
به یاد ان کسى که چشم هایش برده جانم را
تفال میزنم هر شب مَفٰاتیحُ الجَنانَم را


من آن آموزگارم که سوال از عشق میپرسم
ولیکن خود نمیدانم جواب امتحانم را

کمى از درد ها را با بُتم گفتم مرا پس زد
دریغا که خدایم هم نمى فهمد زبانم را


به قدرى در میان مردم خوشبخت بدنامم
که شادى لحظه اى حتى نمى گیرد نشانم را

تو دریایى و من یک کشتى بى رونقِ کُهنه
که هى بازیچه میگیرى غرورم ، بادبانم را


شبیه قاصدک هاى رها در دشت میدانم
لبت بر باد خواهد داد روزى دودمانم را

دلم مى خواهد از یک راز کهنه پرده بردارم
امان از دست وجدانم که مى بندد دهانم را
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
این قلب ترک خورده ی من بند به مو بود
من عاشق او بودم و او عاشق "او" بود

باشد که به عشقش برسد هیچ نگفتم
یک عمر در این سینه غمش راز مگو بود


من روی خوش زندگی ام را که ندیدم
هر روز دعا کرده ام ای کاش دو رو بود

عمر کم و بی همدم و غرق غم و بی تو
چاقوی نداری همه دم زیر گلو بود


من زیر سرم سنگ لحد بود و دلم خوش
که زیر سرش نرم شبیه پر قو بود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
حق نداری به کسی دل بدهی الا من !
پیش روی تو دو راهست فقط من یا من

عاشقم دست خودم نیست، به هم میریزم
که تو با بقیه هم خوب شوی، هم با من

لااقل عاشق من هم نشدی عاقل باش
لطفا آلوده نکن سهم من است آن دامن

اعتباری به تو و قول و قسم های تو نیست
باوررت کرده ام از ساده دلی ، اما من

مثل یک شاخه طوفان زده در پاییزم
با شکوفا شدنت می روم از اینجا من

هیچ وقت نوبت تنهائی من با تو نشد
کمتر از سقف و در و پنجره ام آیا من ؟

دیر می آیی و با خاطره ها می میرم
بی تو در دورترین منطقه دنیا من
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
مرد

 


از هم بپاشانم به آسانی! مهم نیست
اینها برای هیچ طوفانی مهم نیست !

آغوش من مخروبه ای رو به سقوط است
دیگر برایم عمق ویرانی مهم نیست

با دردِ خنجر، دردِ خار از خاطرم رفت
بعد ازتو غم های فراوانی مهم نیست

یک مُرده درد ِ زخم را حس می کند؟ نه!
دیگر مرا هرچه برنجانی مهم نیست

دار و ندارم سوخت در این آتش اما
هرچه برایم دل بسوزانی، مهم نیست

هرکس که با ایمان به راهی رفته باشد ،
دیگر برایش هیچ تاوانی مهم نیست
...
حالا چه خواهد شد پس از این؟هرچه باشد!
این بار دیگر هیچ پایانی مهم نیست‌
.
.
هرکس که با ایمان به راهی رفته باشد ،
دیگر برایش هیچ تاوانی مهم نیست !
نه دسترسی به یار دارم
نه طاقت انتظار دارم
هر جور که از تو بر من آید
از گردش روزگار دارم
     
  
زن

 

و مرگ در چمدان تو، جاده منتظر است
نه، استخاره نكن، تازه او‌ل سفر است

و پيش از آنكه بخواهی به مرگ فكر كنی
از اتفاق ، دلت مثل آنكه با‌خبر است

نه زود می‌رسد، آری ، نه می‌كند تأخير
كه هم دقيقه‌شناس است و هم حسابگر است

بدون مرگ از اينجا نمی رويم كه مرگ
برای خانه دنيا د‌رست مثل در است

دری كه روبه‌رويت باز می‌شود ‌آرام
در آن زمان كه هياهوی عمر پشت‌ سر است

و مرگ را شب‌ها وقت خواب می‌بوييم
كه عطر پاك همان شبدر چهارپر است

و می‌رسد كه گلی را به دست ما بدهد
هميشه مرگ همان گل‌فروش رهگذر است

و بهترين گل خود را به تو تعارف كرد
چرا‌كه ديد به دست شما قشنگ‌تر است

و مرگ ، گوشه‌ای از عكس يادگاری ما
و جای خالی‌‌ تو پيش مادر و پدر است

چقدر با عجله می‌روی ، مسافر من!
به اين سفر كه برای تو آخرين سفر است

چه بی‌قرار به ساعت نگاه دوخته‌ای !
نه، استخاره نكن، چشم مادرت به در است!

و مرگ در چمدان تو بر لب جاده
و تو كه با چمدانت، و جاده منتظر است

محمد سعید میرزایی
چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!
     
  
زن

 
کو صدای روشنت تا جان خاموشم بجنبد

روشنی در کلبه‌ی قلب فراموشم بجنبد

مانده‌ام رودی تهی، بی‌هیچ جریان زلالی

کو تنی از آب تا قدری در آغوشم بجنبد

تک درختی خسته ام،جاری شو بر من چون نسیمی

بلکه در دست نوازش‌ها سر و گوشم بجنبد


گیسوانت را بیاور؛ پیش‌تر از بوسه‌ی مرگ

پیش از آن‌که مار و عقرب بر سر دوشم بجنبد

شاید آری غفلت من بشکند با بودن تو

ماهی‌ای مثل تو چون در برکه‌ی هوشم بجنبد
اگر شاد بودی آهسته بخند تا غم بیدار نشود،
اگر غمگین بودی آرام گریه کن تا شادی ناامید نشود...
     
  
مرد

 
یک:

بوی ابریشم تو آمد، از ته ریشم
عاشقت بودم و هستم! که نباشی پیشم

توی تکراری یک بچّه دبیرستانی
می نویسم بر شیشه: به تو می اندیشم!!

عاشقم بودی؟ هستی؟ خواهی شد؟ شاید...
تیغ بر صورت من می رود و می آید

به خودم می گویم: تو مَردی! گریه نکن!
می کشم سیگاری منتظر ِ یک تلفن

می کشم سیگاری تا که بخوابد دردم
می کشم سیگاری تا که به تو برگردم

می کنم گم وسط بغض کتابم خود را
چشم می بندم... شاید که بخوابم خود را

می شود پیدا آن راه فراری که تویی
می رسم با هیجان تا به قراری که تویی

بعد ِ قرنی دوری، حسّ کمی نزدیکی
سینما رفتن و دستت وسط تاریکی

فیلم بر پرده و آماده ی اکران شدنت
حسّ غمگین سرانگشت کسی بر بدنت

مضطرب، عاشق، غرق هیجان، بی هدفی
بوسه می گیری، از صندلی ِ آن طرفی!

- «دوستت دارم...»
این اوّل ِ خط خواهد شد
وارد زندگی مسخره ات خواهد شد!

می زنی در تاریکی به غمم لبخندی
با طناب ِ نامرئیت مرا می بندی

خسته از چوبی ها، آدم ها!، سنگی ها
می زنی لبخندی... آخر ِ دلتنگی ها

دو:

می پرم از بغل خستگی ام در خانه
نه تو هستی و نه آماده شده صبحانه

جلوی آینه ام: خسته و ناآماده
شورت ادراری بچّه سر ِ میز افتاده

شعر می گویم و گ.....ه روی ورق می آید
از همه زندگی ام بوی عرق می آید

خواب خوش بودم و سردرد ِ پس از بیداری ست
عاشقی چیز قشنگی ست... ولی تکراری ست

چشم بی حالم در کاسه ی خون افتاده
رختخوابم جلوی تلویزیون افتاده

ریشه ام سوخته و کهنه شده ته ریشم
نیستی پیشم و بهتر که نباشی پیشم!!

زنگ من می زندت با هیجان در گوشی
باز هم گم شده ای در وسط ِ خاموشی

نیستی! بوی غم از لحظه ی شک می آید
از لباس ِ زیرم بوی کپک می آید

حلقه ای در، انگشتم... و یکی در گوشم
کت و شلوارم را با نفرت می پوشم

می برم توی خیابان غم سنگینم را
می کنم پارک ته ِ دنیا ماشینم را

خسته ام مثل در آغوش کسی جا نشدن
خسته ام مثل هماغوشی و ارضا نشدن

خسته ام مثل دو تا تخت جدا افتاده
قرمه سبزی تو در یک شب جا افتاده

بی تفاوت وسط ِ گریه شدن یا خنده
می کشد سیگاری یک شبح بازنده

بی هدف بودم در مرثیه ی رؤیاهام
ناگهان یک نفر آهسته به من گفت:
«سلام...»

چشم وا می کنم و پیش خودم می بینم:
دختری تنها بر صندلی ماشینم

خسته ام از همه کس، از همه چیز از من و تو...
دخترک می گوید زیر لب، آهسته:
«برو...»

سید مهدی موسوی
     
  
مرد

 

این‌چیست ڪہ‌چون ‌دلهرہ افتادہ بہ‌جانم
حال همہ خوب است، من اما نگرانم

در فڪر تو بستم چمدان را وهمین فڪر
مثل خورہ افتادہ بہ جانم ڪہ بمانم

چیزے‌ڪہ میان من‌وتو ‌نیست غریبے‌ست
صد بار تو را دیدہ ام اے غم بہ گمانم

انگارڪہ یڪ‌‌ڪوہ‌ سفرڪردہ ازین دشت
اینقدر ڪہ خالے شدہ بعد از تو جهانم

از سایہ سنگین تو من ڪمترم آیا .......؟
بگذار بہ دنبال تو خود را بڪشانم

ا ے " عشق " مرا بیشتر از پیش، بمیران
آنقدر ڪہ تا دیدن #او زندہ بمانم

نه دسترسی به یار دارم
نه طاقت انتظار دارم
هر جور که از تو بر من آید
از گردش روزگار دارم
     
  
زن

andishmand
 
راه افتاد ... ولی رو به عقب امسالت
تا بگردد وسط ثانیه ها دنبالت

سال ها پشت سرم سایه تو جریان داشت
ایستادن ، وسط بود و نبود امکان داشت

سایه میخواست که وارونه شود تصمیمم
ناگهان سر برود حوصله تصمیمم

من به همسایگی فاصله ، عمری عادت
مرگ مغزی شدن عقربه ها در ساعت

بی تو برگشتن و برعکس دویدن در باد
این به اصرار دلی بود که از پا افتاد


رو به دیروز ... به امروز ... به حالم برگرد
دست آینده پر از توست به فالم برگرد

به کمی نور ... کمی پنجره برگردانم
که در آبادی تقدیر تو سرگردانم

سعیده اصلاحی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 44 از 65:  « پیشین  1  ...  43  44  45  ...  64  65  پسین » 
شعر و ادبیات

A Pure Poetry | یک شعر ناب

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA