ارسالها: 87
#431
Posted: 17 Jun 2017 08:00
تو کدوم کوهی که خورشید
از تو چشم تو می تابه
چشمه چشمه ابر ایثار
روی سینه ی تو خوابه
تو کدوم خلیج سبزی
که عمیق ، اما زلاله
مثل اینه پاک و روشن
مهربون مثل خیاله
کاش از اول می دونستم
که تو صندوقچه ی قلبت
مرهمی داری برای
زخم این همیشه خسته
کاش از اول می دونستم
که تو دستای نجیبت
کلیدی داری برای
درای همیشه بسته
تو به قصه ها می مونی
ساده اما حیرت آور
شوق تکرار تو دارم
وقتی می رسم به آخر
اگر شاد بودی آهسته بخند تا غم بیدار نشود،
اگر غمگین بودی آرام گریه کن تا شادی ناامید نشود...
ارسالها: 24568
#432
Posted: 20 Jun 2017 20:48
به یاد ان کسى که چشم هایش برده جانم را
تفال میزنم هر شب مَفٰاتیحُ الجَنانَم را
من آن آموزگارم که سوال از عشق میپرسم
ولیکن خود نمیدانم جواب امتحانم را
کمى از درد ها را با بُتم گفتم مرا پس زد
دریغا که خدایم هم نمى فهمد زبانم را
به قدرى در میان مردم خوشبخت بدنامم
که شادى لحظه اى حتى نمى گیرد نشانم را
تو دریایى و من یک کشتى بى رونقِ کُهنه
که هى بازیچه میگیرى غرورم ، بادبانم را
شبیه قاصدک هاى رها در دشت میدانم
لبت بر باد خواهد داد روزى دودمانم را
دلم مى خواهد از یک راز کهنه پرده بردارم
امان از دست وجدانم که مى بندد دهانم را
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#433
Posted: 22 Jun 2017 10:04
این قلب ترک خورده ی من بند به مو بود
من عاشق او بودم و او عاشق "او" بود
باشد که به عشقش برسد هیچ نگفتم
یک عمر در این سینه غمش راز مگو بود
من روی خوش زندگی ام را که ندیدم
هر روز دعا کرده ام ای کاش دو رو بود
عمر کم و بی همدم و غرق غم و بی تو
چاقوی نداری همه دم زیر گلو بود
من زیر سرم سنگ لحد بود و دلم خوش
که زیر سرش نرم شبیه پر قو بود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#434
Posted: 26 Jun 2017 23:25
حق نداری به کسی دل بدهی الا من !
پیش روی تو دو راهست فقط من یا من
عاشقم دست خودم نیست، به هم میریزم
که تو با بقیه هم خوب شوی، هم با من
لااقل عاشق من هم نشدی عاقل باش
لطفا آلوده نکن سهم من است آن دامن
اعتباری به تو و قول و قسم های تو نیست
باوررت کرده ام از ساده دلی ، اما من
مثل یک شاخه طوفان زده در پاییزم
با شکوفا شدنت می روم از اینجا من
هیچ وقت نوبت تنهائی من با تو نشد
کمتر از سقف و در و پنجره ام آیا من ؟
دیر می آیی و با خاطره ها می میرم
بی تو در دورترین منطقه دنیا من
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 8967
#435
Posted: 17 Jul 2017 14:22
از هم بپاشانم به آسانی! مهم نیست
اینها برای هیچ طوفانی مهم نیست !
آغوش من مخروبه ای رو به سقوط است
دیگر برایم عمق ویرانی مهم نیست
با دردِ خنجر، دردِ خار از خاطرم رفت
بعد ازتو غم های فراوانی مهم نیست
یک مُرده درد ِ زخم را حس می کند؟ نه!
دیگر مرا هرچه برنجانی مهم نیست
دار و ندارم سوخت در این آتش اما
هرچه برایم دل بسوزانی، مهم نیست
هرکس که با ایمان به راهی رفته باشد ،
دیگر برایش هیچ تاوانی مهم نیست
...
حالا چه خواهد شد پس از این؟هرچه باشد!
این بار دیگر هیچ پایانی مهم نیست
.
.
هرکس که با ایمان به راهی رفته باشد ،
دیگر برایش هیچ تاوانی مهم نیست !
نه دسترسی به یار دارم
نه طاقت انتظار دارم
هر جور که از تو بر من آید
از گردش روزگار دارم
ارسالها: 2470
#436
Posted: 17 Jul 2017 22:46
و مرگ در چمدان تو، جاده منتظر است
نه، استخاره نكن، تازه اول سفر است
و پيش از آنكه بخواهی به مرگ فكر كنی
از اتفاق ، دلت مثل آنكه باخبر است
نه زود میرسد، آری ، نه میكند تأخير
كه هم دقيقهشناس است و هم حسابگر است
بدون مرگ از اينجا نمی رويم كه مرگ
برای خانه دنيا درست مثل در است
دری كه روبهرويت باز میشود آرام
در آن زمان كه هياهوی عمر پشت سر است
و مرگ را شبها وقت خواب میبوييم
كه عطر پاك همان شبدر چهارپر است
و میرسد كه گلی را به دست ما بدهد
هميشه مرگ همان گلفروش رهگذر است
و بهترين گل خود را به تو تعارف كرد
چراكه ديد به دست شما قشنگتر است
و مرگ ، گوشهای از عكس يادگاری ما
و جای خالی تو پيش مادر و پدر است
چقدر با عجله میروی ، مسافر من!
به اين سفر كه برای تو آخرين سفر است
چه بیقرار به ساعت نگاه دوختهای !
نه، استخاره نكن، چشم مادرت به در است!
و مرگ در چمدان تو بر لب جاده
و تو كه با چمدانت، و جاده منتظر است
محمد سعید میرزایی
چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!
ارسالها: 87
#437
Posted: 18 Jul 2017 05:51
کو صدای روشنت تا جان خاموشم بجنبد
روشنی در کلبهی قلب فراموشم بجنبد
ماندهام رودی تهی، بیهیچ جریان زلالی
کو تنی از آب تا قدری در آغوشم بجنبد
تک درختی خسته ام،جاری شو بر من چون نسیمی
بلکه در دست نوازشها سر و گوشم بجنبد
گیسوانت را بیاور؛ پیشتر از بوسهی مرگ
پیش از آنکه مار و عقرب بر سر دوشم بجنبد
شاید آری غفلت من بشکند با بودن تو
ماهیای مثل تو چون در برکهی هوشم بجنبد
اگر شاد بودی آهسته بخند تا غم بیدار نشود،
اگر غمگین بودی آرام گریه کن تا شادی ناامید نشود...
ارسالها: 8967
#439
Posted: 21 Jul 2017 00:37
اینچیست ڪہچون دلهرہ افتادہ بہجانم
حال همہ خوب است، من اما نگرانم
در فڪر تو بستم چمدان را وهمین فڪر
مثل خورہ افتادہ بہ جانم ڪہ بمانم
چیزےڪہ میان منوتو نیست غریبےست
صد بار تو را دیدہ ام اے غم بہ گمانم
انگارڪہ یڪڪوہ سفرڪردہ ازین دشت
اینقدر ڪہ خالے شدہ بعد از تو جهانم
از سایہ سنگین تو من ڪمترم آیا .......؟
بگذار بہ دنبال تو خود را بڪشانم
ا ے " عشق " مرا بیشتر از پیش، بمیران
آنقدر ڪہ تا دیدن #او زندہ بمانم
نه دسترسی به یار دارم
نه طاقت انتظار دارم
هر جور که از تو بر من آید
از گردش روزگار دارم
ارسالها: 24568
#440
Posted: 24 Jul 2017 14:49
راه افتاد ... ولی رو به عقب امسالت
تا بگردد وسط ثانیه ها دنبالت
سال ها پشت سرم سایه تو جریان داشت
ایستادن ، وسط بود و نبود امکان داشت
سایه میخواست که وارونه شود تصمیمم
ناگهان سر برود حوصله تصمیمم
من به همسایگی فاصله ، عمری عادت
مرگ مغزی شدن عقربه ها در ساعت
بی تو برگشتن و برعکس دویدن در باد
این به اصرار دلی بود که از پا افتاد
رو به دیروز ... به امروز ... به حالم برگرد
دست آینده پر از توست به فالم برگرد
به کمی نور ... کمی پنجره برگردانم
که در آبادی تقدیر تو سرگردانم
سعیده اصلاحی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند