انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 45 از 65:  « پیشین  1  ...  44  45  46  ...  64  65  پسین »

A Pure Poetry | یک شعر ناب


مرد

 
نزدیک می خواهم تورا ازخویش دورم می کنی؟!
آواره ی بیراهه هایی سوت وکورم می کنی؟!

یا پرده می آویزی وازخودجدایم می کنی
یابانگاه تازه ای غرق غرورم می کنی

گاهی مراسرمی دهی دربسترتاریک درد
گاهی فقط می تابی وسرشارنورم می کنم

یکدم در آغوش غمم از بی محلیهای تو
باگوشه چشمی یکدفعه غرق سرورم می کنی

یادرخودم گم می شوم یادرپی ات درجستجو
فصلی پریشان می شوم فصلی صبورم می کنی

یکدم سلیمان می شوم درکشورعشقت ولی
می گیری ازمن همه را هم شان مورم می کنی

گاهی کویری خسته ام کزآسمان دل می کند!
گاهی شوم بارانی وپرشعروشورم می کنی!

هرلحظه سازی می زنی من مانده ام در کارعشق!
می گیری آخرجانم و مهمان گورم می کنی!

شاعر خانم جمیله عجم
مقصر منم که خیال کردم هیچکس باز عاشق نمیشه
حواسم نبود شاه توی دست آخر یا ماته یا کیشه
     
  
مرد

 
فراموش کرده ایم جمله خداییم
همه او را میان کوه دنیا چون نواییم وصَداییم
اَیا ما مردمِ با اصل و ریشه
چه درد آورشده ست اندوه و غم ما را پیشه
خدا که غم ندارد ، درد ندارد
غصه وحیرانی وماتم ندارد
عزیزان، در درون هستیم همه شیران بیشه
ولی افسوس که کندند سرِ شیران دل ها رابه تیشه !
کنون ما همگان که خود خداییم ،
اسیر محبس اندیشه ی یک کدخداییم !


محمدکدخدایی(عرفان)
مقصر منم که خیال کردم هیچکس باز عاشق نمیشه
حواسم نبود شاه توی دست آخر یا ماته یا کیشه
     
  
مرد

 
زندگی قصه یک عمر جفاست
زندگی صحبت یک عمر بقاست
زندگی با من و تو در گذر است
زندگی بی من و تو در گذر است
زندگی با من و تو، زندگی مان می شود
زندگی با ما چه آسان می شود
زندگی را زنده بودن نیست دلیل
زندگی معنای خنده بی دلیل
زندگی دیوانگی و عاشقیه همزمان
زندگی دیدار با یک مهربان
زندگی با بوسه ای شیرین شود
زندگی شاید که تکراری شود
زندگی شاید جفاست شاید وفاست
زندگی شاید فناست شاید رواست
زندگی را هر چه گویی آن شود
زندگی را به بگو به می شود


آرزو نامداری
مقصر منم که خیال کردم هیچکس باز عاشق نمیشه
حواسم نبود شاه توی دست آخر یا ماته یا کیشه
     
  
مرد

 
گذشتِ زمان وگذشت کردن
نامم را مَرد کردو
خودم را ولگرد
شاید کوررنگم
که مردم را سفید میبینم و
دنیا را سیاه !
هر چه گریستم
آنها خندیدند و
هر چه ساختم دزدیدند !
حکیمی گفت :
سوهانِ روحت شدند
صیقلت دادند
گفتم :
آنقدر صاف شدم
که روحم پیداست !
پرواز میکند هرشب !
به خیالِ آزادی و
باز میگردد
در و پیکر که ندارد این جسم .!!
خوردند تا میخواستند و
بردند تا میتوانستند
بلندترین فریادم سکوت بودو
جنگیدنم ...سقوط
پُر شدم از خدا..!!
دیگر ....نه نایِ ساختن دارم
نه چیزی برای باختن
رهایم کنید
بگذارید تنها بمانم و
در خلوت خود
بمیرم..!

شاعر مهرداد فرزامی فر
مقصر منم که خیال کردم هیچکس باز عاشق نمیشه
حواسم نبود شاه توی دست آخر یا ماته یا کیشه
     
  

 
از عاشقی دوری اگر نکن بازیگری
از فکر بردن دلم ای کاش که بگذری
تازه رسیده ام به این آرامشی که دارم
برپا نکن در دل من آشوب دیگری
همدل اگر که نیستی نشکن دل مرا
مرهم اگر نمیشوی زخم نزن دل مرا
نمی دونی نمیدونی ...
تو که حال منو نمیدونی ...
نمی مونی نمیمونی ...
عاشق میشی اما نمی مونی
درد دل مرا اگر فریاد نمی شوی
راه نجات من از این بیداد نمی شوی
عاشق شدن تنها فقط دل باختن که نیست
با شیرین شیرین گفتن که فرهاد نمی شوی
     
  
مرد

 
کنارت سخت باریدم تو میراث خزان بودی
درون ابر باران زای چشمم بی گمان بودی
به پایت اشک هایم را فدا کردم نفهمیدی
گلویم را فشردی و درونش استخوان بودی
تو را بیمارگونه میپرستیدم خدای من
گدای عشق تو بودم برایم آب و نان بودی
گرفتی خنده هایت را غزل آرام می میرد
دو چشمم بستر شک شد،یقین دیگران بودی
غرورت کار دستم داد و اشکم را روان کردی
تو خود پایه گذار دولت اشکانیان بودی
درونم واژه هایی کال می چیندغزل امشب
تو اما شعر تلخی با ردیف این و آن و بودی

شاعرهماتیمورنژاد
مقصر منم که خیال کردم هیچکس باز عاشق نمیشه
حواسم نبود شاه توی دست آخر یا ماته یا کیشه
     
  
مرد

 
امروز دوبیت شعر خوندم خیلی حالم عوض کرد
هرلحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر
آرام تراز آهو,بی باک تر ازشیرم
هرلحظه که میکوشم درکار کنم تدبیر
رنج از پی رنج آید,زنجیز پی زنجیر
آرام و روان و نرم و سنجیده رود
ما ناله کنان و یار، نشنیده رود...!

یک عمر گذشت و عاقبت فهمیدیم
از دل نرود هر آنکه از دیده رود!
     
  
مرد

 
گاهی اوقات صلاح است که تنها بشوی
چون مقدر شده تک خال ورق ها بشوی
گاهی اوقات قرار است که در پیله خود
نم نمک شاپرکی خوشگل و زیبا بشوی
گاهی انگار ضروری است بگندی در خود
تا مبدل به شرابی خوش و گیرا بشوی
گاهی از حمله یک گربه قفس میشکند
تا تو پراوز کنی راهی صحرا بشوی
گاهی از خار گل سرخ برنجی بد نیست
باعث مرگ گل سرخ مبادا بشوی
گاهی از چاه قرار است به زندان بروی
آخر قصه هماغوش زلیخا بشوی
فـصــــــــل ســـرمـســـــــــــتی رســــــــید و مــــا همــــــان ســـــــرگشــــته ایـــم
     
  
زن

andishmand
 
تو عاشقانه ترین اتفاق بارانی
به یاس های غزل پوش عشق میمانی


از آسمان دعای من آمدی به زمین
برای هم نفسی با دو بال پنهانی .
..

که رو سپید شوم پیش اشک های خودم
هنوز مانده به غم ، آمدی و میدانی


که انتظار مرا سخت مضطرب کرده
بگو که هستی و با من همیشه می مانی


چقدر حال و هوای نگاهت آرام است
توچشم های مرا از بری که می خوانی


چقدر با تو به رویای خواب نزدیکم
چقدر دور ز کابوس هر پریشانی

به ابرهای دلم تا همیشه مدیونم
تو عاشقانه ترین اتفاق بارانی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
مرد

 
غنچه با دل گرفته گفت
زندگی ، لب زخنده بستن است
گوشه ای درون خود نشستن است

گل به خنده گفت
زندگی شکفتن است
با زبان سبز راز گفتن است

گفت و گوی غنچه و گل ، از درون باغچه
باز هم به گوش میرسد
تو چه فکر می کنی ؟
راستی کدام یک درست گفته اند ؟

من که فکر می کنم
گل به راز زندگی اشاره کرده است
هر چه باشد او گل است
#گل یکی دو پیرهن
بیشتر ز غنچه پاره کرده است................


نه دسترسی به یار دارم
نه طاقت انتظار دارم
هر جور که از تو بر من آید
از گردش روزگار دارم
     
  
صفحه  صفحه 45 از 65:  « پیشین  1  ...  44  45  46  ...  64  65  پسین » 
شعر و ادبیات

A Pure Poetry | یک شعر ناب

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA