ارسالها: 3119
#441
Posted: 24 Jul 2017 15:02
نزدیک می خواهم تورا ازخویش دورم می کنی؟!
آواره ی بیراهه هایی سوت وکورم می کنی؟!
یا پرده می آویزی وازخودجدایم می کنی
یابانگاه تازه ای غرق غرورم می کنی
گاهی مراسرمی دهی دربسترتاریک درد
گاهی فقط می تابی وسرشارنورم می کنم
یکدم در آغوش غمم از بی محلیهای تو
باگوشه چشمی یکدفعه غرق سرورم می کنی
یادرخودم گم می شوم یادرپی ات درجستجو
فصلی پریشان می شوم فصلی صبورم می کنی
یکدم سلیمان می شوم درکشورعشقت ولی
می گیری ازمن همه را هم شان مورم می کنی
گاهی کویری خسته ام کزآسمان دل می کند!
گاهی شوم بارانی وپرشعروشورم می کنی!
هرلحظه سازی می زنی من مانده ام در کارعشق!
می گیری آخرجانم و مهمان گورم می کنی!
شاعر خانم جمیله عجم
مقصر منم که خیال کردم هیچکس باز عاشق نمیشه
حواسم نبود شاه توی دست آخر یا ماته یا کیشه
ارسالها: 3119
#442
Posted: 24 Jul 2017 15:06
فراموش کرده ایم جمله خداییم
همه او را میان کوه دنیا چون نواییم وصَداییم
اَیا ما مردمِ با اصل و ریشه
چه درد آورشده ست اندوه و غم ما را پیشه
خدا که غم ندارد ، درد ندارد
غصه وحیرانی وماتم ندارد
عزیزان، در درون هستیم همه شیران بیشه
ولی افسوس که کندند سرِ شیران دل ها رابه تیشه !
کنون ما همگان که خود خداییم ،
اسیر محبس اندیشه ی یک کدخداییم !
محمدکدخدایی(عرفان)
مقصر منم که خیال کردم هیچکس باز عاشق نمیشه
حواسم نبود شاه توی دست آخر یا ماته یا کیشه
ارسالها: 3119
#443
Posted: 24 Jul 2017 15:15
زندگی قصه یک عمر جفاست
زندگی صحبت یک عمر بقاست
زندگی با من و تو در گذر است
زندگی بی من و تو در گذر است
زندگی با من و تو، زندگی مان می شود
زندگی با ما چه آسان می شود
زندگی را زنده بودن نیست دلیل
زندگی معنای خنده بی دلیل
زندگی دیوانگی و عاشقیه همزمان
زندگی دیدار با یک مهربان
زندگی با بوسه ای شیرین شود
زندگی شاید که تکراری شود
زندگی شاید جفاست شاید وفاست
زندگی شاید فناست شاید رواست
زندگی را هر چه گویی آن شود
زندگی را به بگو به می شود
آرزو نامداری
مقصر منم که خیال کردم هیچکس باز عاشق نمیشه
حواسم نبود شاه توی دست آخر یا ماته یا کیشه
ارسالها: 3119
#444
Posted: 24 Jul 2017 15:19
گذشتِ زمان وگذشت کردن
نامم را مَرد کردو
خودم را ولگرد
شاید کوررنگم
که مردم را سفید میبینم و
دنیا را سیاه !
هر چه گریستم
آنها خندیدند و
هر چه ساختم دزدیدند !
حکیمی گفت :
سوهانِ روحت شدند
صیقلت دادند
گفتم :
آنقدر صاف شدم
که روحم پیداست !
پرواز میکند هرشب !
به خیالِ آزادی و
باز میگردد
در و پیکر که ندارد این جسم .!!
خوردند تا میخواستند و
بردند تا میتوانستند
بلندترین فریادم سکوت بودو
جنگیدنم ...سقوط
پُر شدم از خدا..!!
دیگر ....نه نایِ ساختن دارم
نه چیزی برای باختن
رهایم کنید
بگذارید تنها بمانم و
در خلوت خود
بمیرم..!
شاعر مهرداد فرزامی فر
مقصر منم که خیال کردم هیچکس باز عاشق نمیشه
حواسم نبود شاه توی دست آخر یا ماته یا کیشه
ارسالها: 3119
#446
Posted: 10 Aug 2017 16:53
کنارت سخت باریدم تو میراث خزان بودی
درون ابر باران زای چشمم بی گمان بودی
به پایت اشک هایم را فدا کردم نفهمیدی
گلویم را فشردی و درونش استخوان بودی
تو را بیمارگونه میپرستیدم خدای من
گدای عشق تو بودم برایم آب و نان بودی
گرفتی خنده هایت را غزل آرام می میرد
دو چشمم بستر شک شد،یقین دیگران بودی
غرورت کار دستم داد و اشکم را روان کردی
تو خود پایه گذار دولت اشکانیان بودی
درونم واژه هایی کال می چیندغزل امشب
تو اما شعر تلخی با ردیف این و آن و بودی
شاعرهماتیمورنژاد
مقصر منم که خیال کردم هیچکس باز عاشق نمیشه
حواسم نبود شاه توی دست آخر یا ماته یا کیشه
ارسالها: 41
#447
Posted: 10 Aug 2017 20:27
امروز دوبیت شعر خوندم خیلی حالم عوض کرد
هرلحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر
آرام تراز آهو,بی باک تر ازشیرم
هرلحظه که میکوشم درکار کنم تدبیر
رنج از پی رنج آید,زنجیز پی زنجیر
آرام و روان و نرم و سنجیده رود
ما ناله کنان و یار، نشنیده رود...!
یک عمر گذشت و عاقبت فهمیدیم
از دل نرود هر آنکه از دیده رود!
ارسالها: 1436
#448
Posted: 11 Aug 2017 13:51
گاهی اوقات صلاح است که تنها بشوی
چون مقدر شده تک خال ورق ها بشوی
گاهی اوقات قرار است که در پیله خود
نم نمک شاپرکی خوشگل و زیبا بشوی
گاهی انگار ضروری است بگندی در خود
تا مبدل به شرابی خوش و گیرا بشوی
گاهی از حمله یک گربه قفس میشکند
تا تو پراوز کنی راهی صحرا بشوی
گاهی از خار گل سرخ برنجی بد نیست
باعث مرگ گل سرخ مبادا بشوی
گاهی از چاه قرار است به زندان بروی
آخر قصه هماغوش زلیخا بشوی
فـصــــــــل ســـرمـســـــــــــتی رســــــــید و مــــا همــــــان ســـــــرگشــــته ایـــم
ارسالها: 24568
#449
Posted: 2 Sep 2017 22:45
تو عاشقانه ترین اتفاق بارانی
به یاس های غزل پوش عشق میمانی
از آسمان دعای من آمدی به زمین
برای هم نفسی با دو بال پنهانی ...
که رو سپید شوم پیش اشک های خودم
هنوز مانده به غم ، آمدی و میدانی
که انتظار مرا سخت مضطرب کرده
بگو که هستی و با من همیشه می مانی
چقدر حال و هوای نگاهت آرام است
توچشم های مرا از بری که می خوانی
چقدر با تو به رویای خواب نزدیکم
چقدر دور ز کابوس هر پریشانی
به ابرهای دلم تا همیشه مدیونم
تو عاشقانه ترین اتفاق بارانی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 8967
#450
Posted: 3 Sep 2017 00:53
غنچه با دل گرفته گفت
زندگی ، لب زخنده بستن است
گوشه ای درون خود نشستن است
گل به خنده گفت
زندگی شکفتن است
با زبان سبز راز گفتن است
گفت و گوی غنچه و گل ، از درون باغچه
باز هم به گوش میرسد
تو چه فکر می کنی ؟
راستی کدام یک درست گفته اند ؟
من که فکر می کنم
گل به راز زندگی اشاره کرده است
هر چه باشد او گل است
#گل یکی دو پیرهن
بیشتر ز غنچه پاره کرده است................
نه دسترسی به یار دارم
نه طاقت انتظار دارم
هر جور که از تو بر من آید
از گردش روزگار دارم