ارسالها: 1135
#461
Posted: 3 Feb 2018 22:41
تن من لاشه فقر است و من زندانی زورم
الا ای رهگذر ! منگر چنین بیگانه بر گورم
چه می خواهی ؟ چه می جویی ؟ در این کاشانهٔ عورم
چه سان گویم ؟ چه سان گریم ؟ حدیث قلب رنجورم
از این خوابیدن ، در زیر سنگ و خاک و خون خوردن
نمی دانی ! چه می دانی که آخر چیست منظورم
تن من لاشه فقر است و من زندانی زورم !
کجا می خواستم مردن !؟ حقیقت کرد مجبورم !
چه شب ها تا سحر ، عریان به سوز فقر لرزیدم
چه ساعت ها که سرگردان ، به ساز مرگ رقصیدم
از این دوران آفت زا ، چه آفت ها که من دیدم !!
( کارو دردریان )
خنده های زندگی را روزگار ازما گرفت
ای خوشا روزی که ماهم روزگاری داشتیم
ارسالها: 14491
#462
Posted: 19 Feb 2018 15:55
ما به خاموشي اين دهكده عادت كرديم
هرچه گفتند شنيديم و اطاعت كرديم
ترس نگذاشت كه فرياد، تناور گردد
با سكوتي كه نموديم خيانت كرديم
يك مترسك سر جاليز صدا كاشته اند
ناگزير آنچه صدا بود، رعايت كرديم
هر كه وا كرد دهان حرف حسابي بزند
بينوا را بنشانديم و ملامت كرديم
وحشت دوزخ و اميد بهشتي تا بود
سر سجاده نشستيم و عبادت كرديم
ريشه ي باورمان در تب يك سرما سوخت
شب اين حادثه ،توجيه روايت كرديم
وقتي آتش به سراپرده ي ايمان افتاد
ما نشستيم و زتقدير شكايت كرديم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 24568
#463
Posted: 22 Apr 2018 20:18
تا خیمه زدی از دل ، بر آیینه جانم
پرواز چو عنفا برد ، بر تخت سلیمانم
هم جانی و هم جانان ، هرسجده به نام توست
ای ماه شب تارم ، خورشید درخشانم
بی تو همه پنهانم ، در کالبد هستی
با تو همه پیدایم ، آثار بدخشانم
روحم به حصار تن ، آلوده مباد هرگز
تا سوی تو آرم رو ، تا سوی تو هر آنم
ظلمتکده قلبم هر لحظه تو را جوید
از غصه رها گشته ، در کوه و بیابانم
امشب که به این مطلع ، خالی شدم از عصیان
ای عشق پناهم باش ، در ورطه طوفانم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 2134
#464
Posted: 26 Apr 2018 03:49
پرکن پياله را
كاين آب آتشين
ديريست ره به حال خرابم نميبرد
اين جامها
كه در پي هم ميشود تهي
درياي آتش است كه ريزم به كام خويش
گرداب ميربايد و آبم نميبرد
من با سمند سركش و جادويي شراب
تا بيكران عالم پندار رفتهام
تا دشت پر ستارة انديشههاي ژرف
تا مرز ناشناختة مرگ و زندگي
تا كوچه باغ خاطرههاي گريزپا
تا شهر يادها
ديگر شرابم جز تا كنار بستر خوابم نميبرد
پر كن پياله را
هان اي عقاب عشق
از اوج قلههاي مهآلوده دور دست
پرواز كن به دشت غمانگيز عمر من
آنجا ببر مرا
كه شرابم نميبرد
آن بي ستارهام كه عقابم نميبرد
در راه زندگي
با اين همه تلاش و تقلا و تشنگي
با اين كه ناله ميكشم از دل
كه آب! آب!
ديگر فريب هم به سرابم نميبرد
پر كن پياله را ...!
زنده یاد فریدون مشیری
ﺍﮔﺮ ﺧﺪﺍﯾﯽ هم ﺑﺎﺷﺪ، ﻻﯾﻖ ﻣﺤﺎﮐﻤﻪ ﺷﺪﻥ ﺍﺳﺖ، ﻧﻪ ﻣﺤﺎﮐﻤﻪ ﮐﺮﺩﻥ!
ارسالها: 24568
#465
Posted: 24 May 2018 21:43
ﺗﻮ ﮐﻪ ﻣﺠﻨﻮﻥ ﻧﺸﺪﯼ ﺗﺎ ﺑﺸﻮﻡ ﻟﯿﻼ ﻣﻦ
ﺭﻭﺯ ﻭ ﺷﺐ ﻏﺮﻕ ﺳﺨﻦ ﺑﺎ ﻫﻤﮕﺎﻥ، ﺍﻻ ﻣﻦ!
ﺣﺘﻤﺎً ﺍﯾﻦﮔﻮﻧﻪ ﻧﻮﺷﺘﻨﺪ :ﮐﻪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻧﺸﻮﯾﻢ
ﻭﺭ ﻧﻪ ﮐﻮ ﻓﺎﺻﻠﻪﺍﯼ ﺍﺯ ﻟﺐ ﺳﺮﺧﺖ ﺗﺎ ﻣﻦ؟
ﻋﻄﺮ ﻣﺮﺩﺍﻧﻪﯼ ﭘﯿﺮﺍﻫﻦ ﺗﻮ ﮐﺸﺖ ﻣﺮﺍ
ﻟﺮﺯﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﺳﺮﺍﭘﺎﻡ ﻭ ﺷﺪﻡ ﺭﺳﻮﺍ ﻣﻦ
ﺍﻋﺘﻤﺎﺩﻡ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺍﺯ ﻫﺮ ﺑﺸﺮﯼ ﺑﯿﺶﺗﺮ ﺍﺳﺖ
ﻭﻗﺖ ﺍﺛﺒﺎﺕ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺳﺖ ﺩﮔﺮ، ﺣﺎﻻ ﻣﻦ...
ﮐﻢ ﮐﻦ ﺍﯾﻦ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺭﺍ، ﻫﯿﭻ ﻣﺮﺍﻋﺎﺕ ﻧﮑﻦ!
ﺗﺮﺱ ﺩﺭ ﭼﺸﻢ ﺗﻮ ﭘﯿﺪﺍﺳﺖ ﮔُﻠﻢ، ﺍﻣﺎ ﻣﻦ
ﺩﺳﺘﯽ ﺍﺯ ﺟﻨﺲ ﻧﻮﺍﺯﺵ ﺗﻮ ﺑﻪ ﻣﻮﻫﺎﻡ ﺑﮑﺶ
ﺁﺩﻣﯽ ﺗﺸﻨﻪ ﯼ ﻧﺎﺯ ﺍﺳﺖ، ﺑﺒﯿﻦ! ﺣﺘﯽ ﻣﻦ!
ﭼﻪ ﮔﻨﺎﻫﯽ؟ ﺗﻮ ﻣﺮﺍ ﺗﻨﮓ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺑﮕﯿﺮ
ﺗﻦ ﺗﻮ ﻋﯿﻦ ﺑﻬﺸﺖ ﺍﺳﺖ، ﺟﻬﻨﻢ ﺑﺎ ﻣﻦ!
ﺣﺪّ ﺷﺮﻋﯽ ﻧﺸﻮﺩ ﻣﺎﻧﻊ ﻣﺎ، ﺭﺍﺣﺖ ﺑﺎﺵ!
ﻣﺤﺮﻣﯿّﺖ ﻫﻤﻪ ﺑﺎ ﺧﻄﺒﻪ ﮐﻪ ﻧﯿﺴﺖ، ﺍﻟﺰﺍﻣﺎً
ﻋﺎﻗﺒﺖ ﺭﺍﻡ ﺷﺪﯼ، ﺍﺯ ﻧﻔﺴﺖ ﺳﯿﺮ ﺷﺪﻡ
ﻣﺮﺣﺒﺎ ﺑﺮ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ؟ ﺣﻀﺮﺕ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﯾﺎ ﻣﻦ؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 14491
#467
Posted: 30 Aug 2018 11:13
انتظار
شاعر: هوشنگ ابتهاج
باز آی دلبرا که دلم بی قرار توست
وین جان بر لب آمده در انتظار توست
در دست این خمار غمم هیچ چاره نیست
جز باده ای که در قدح غمگسار توست
ساقی به دست باش که این مست می پرست
چون خم ز پا نشست و هنوزش خمار توست
هر سوی موج فتنه گرفته ست و زین میان
آسایشی که هست مرا در کنار توست
سیری مباد سوخته ی تشنه کام را
تا جرعه نوش چشمه ی شیرین گوار توست
بی چاره دل که غارت عشقش به باد داد
ای دیده خون ببار که این فتنه کار توست
هرگز ز دل امید گل آوردنم نرفت
این شاخ خشک زنده به بوی بهار توست
ای سایه صبر کن که برآید به کام دل
آن آرزو که در دل امیدوار توست
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 8967
#468
Posted: 13 Sep 2018 00:06
تو که در فکر منی مرگ مرا سر برسان
انتظار همه را نیز به آخر برسان
همه پروردهی مهرند و من آزردهی قهر
خیر در کار جهان نیست، تو هم شر برسان
لاله در باغ تو رویید و شقایق پژمرد
به جگرسوختگان داغ برابر برسان
مَردم از ماتم من شاد و من از غم خشنود
شادمانم کن و اندوه مکرر برسان
مرگ یا خواب؟! چقدر این دو برادر دورند
مژدهی وصل برادر به برادر برسان ...
نه دسترسی به یار دارم
نه طاقت انتظار دارم
هر جور که از تو بر من آید
از گردش روزگار دارم
ارسالها: 24568
#469
Posted: 27 Oct 2018 22:55
باز هم تسبیح بسم الله را گم کرده ام
شمس من کی می رسد؟ من راه را گم کرده ام
طره از پیشانی ات بردار ای خورشیدکم!
در شب یلدا مسیر ماه را گم کرده ام
در میان مردمان دنبال آدم گشته ام
در میان کوه سوزن کاه را گم کرده ام
زندگی بی عشق شطرنجی ست در خورد شکست
در صف مشتی پیاده شاه را گم کرده ام
خواستم با عقل راه خویش را پیدا کنم
حال می بینم که حتی چاه را گم کرده ام
زندگی آنقدر هم درهم نبود و من فقط
سرنخ این رشته ی کوتاه را گم کرده ام ...
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 8967
#470
Posted: 28 Oct 2018 09:55
قلمت را بردار
بنويس از همه خوبيها
زندگي،عشق،اميد
و هر آن چيز که بر روي زمين زيبا هست
گل مريم،گل رز
بنويس از دل يک عاشق بي تاب وصال
از تمنا بنويس ...
از دل کوچک يک غنچه که وقت است دگر باز شود
از غروبي بنويس
که چو ياقوت و شقايق سرخ است
بنويس از لبخند
از نگاهي بنويس
که پر از عشق
به هر جاي جهان مي نگرد
قلمت را بردار
روي کاغذ بنويس ...
زندگي با همه تلخي ها
بازهم شيرين است...
نه دسترسی به یار دارم
نه طاقت انتظار دارم
هر جور که از تو بر من آید
از گردش روزگار دارم