ارسالها: 8967
#472
Posted: 13 Dec 2018 23:23
بهر هر یاری که جان دادم به پاس دوستی
دشمنیها کرد با من در لباس دوستی
کوه پا بر جا گمان میکردمش دردا که بود
از حبابی سست بنیانتر اساس دوستی
بس که رنج از دوستان باشد دل آزرده را
جای بیم دشمنی دارد هراس دوستی
جان فدا کردیم و یاران قدر ما نشناختند
کور بادا دیدهٔ حق ناشناس دوستی
دشمن خویشی رهی کز دوستداران دوروی
دشمنی بینی و خاموشی به پاس دوستی
نه دسترسی به یار دارم
نه طاقت انتظار دارم
هر جور که از تو بر من آید
از گردش روزگار دارم
ارسالها: 24568
#473
Posted: 23 Dec 2018 19:19
میان آتش و باران، مرا صدا می کرد
کسی که دلهره هایش، شروع طوفان بود
و بیت بعد که باران گرفت و شاعر مُرد
و اشک های زیادی که زیرِ باران بود
کسی شبیه من و ضَجه های تنهایی
کسی که مثل نَفَس های من، گریزان بود
شبیه یک تنِ بی سر، برهنه می رقصید
فرشته ای که نگاهش، عجیب حیران بود!!
دو چشم داشت، دو تا آسمانِ بی همتا
دو بال سرخ و سپیدی که بُور و عریان بود
غریبه بود، ولی بویِ آشنا می داد
دُرُست مثل همین خواب های خندان بود
کویر بود ولی ریشه های سبزی داشت
شروع دیگری از نقطه های پایان بود
تمام زندگی اش را گذاشت در باران
کسی که مثل غزل های من، هراسان بود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#477
Posted: 27 May 2019 10:59
هوایِ داغ ِ بندر کُش
دوباره رقص پارو ها
به لَنگر می کِشَم دندان !
کِنار لَنج و جاشو ها
کِنار دست ِ این شاعر
به قصد دلبری بنشین
من و تو؛ توی لنگرگاه
بدون ِ روسری بنشین
کلاغ قصه سَر در گُم
دوباره اول ِ دفتر
دو تا انسانِ معمولی
تو از تهران ، من از بندر
جنوبِ داغ ِ من، با تو
شمال ِ خوبِ تو، با من
دو تا سگ بسته ای،وحشی
به چشمانت بگو لطفا"!
حضورت گوشه ی بیداد
روایت های تصویری
به دست فتنه می افتم
در آغوشم که می گیری
چه حالی می کُنم وقتی
پُر از آشوب و بیدادی
به ویران کَردَنَم بنشین
چقدر ای عشق، خردادی !
دروغ ِ مَرد ِ شاعر را
تو باید خوب بشناسی
تنت،جمهوریِ مطلق
لبت،اصلِ دموکراسی
سیاسی می شَوم این بار
به استبداد،بدبینم
بدونِ طرح ِ توجیهی
تو را اینطور می بینم
تَب ِ دیکتاتوری داری
خود ِ پینوشه در شیلی
دلیل ِ اتفاقات ِ
شروع ِ جنگ ِ تحمیلی
مخالف بودنم،حتمی ست
به نوعی،بنده،چپ/کوکم
من از این بندر ِ آرام
به تهران ِ تو، مشکوکم
تو حزب الله لبنانی
وَ چشمان ِ تو بیروت ست
تمام پاچه گیری ها
به سگ های تو مربوط ست!
به ثبت ِ رسمی ِ محضر
تو قطعا"،معتبر هستی
فلسطین تو خواهم شد
اگر،اشغالگر هستی!
تو مثل فتح ِ خرمشهر
به دست ِ بوسه ای پنهان
تویی خوشحالی ِ بعد از
شکست ِ حصر ِ آبادان
هوایِ داغ ِ بندر کُش
تو با من، توی لنگرگاه
شروع ِ فتنه ای تازه
از آغوش ِ تو، بسم الله
" ناصر ندیمی "
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 7037
#478
Posted: 27 May 2019 14:10
اسب ها
ما چند نفر
در کافهای نشستهایم
با موهایی سوخته و
سینهای شلوغ از خیابانهای تهران
با پوستهایی از روز
که گهگاه شب شده است
ما چند اسب بودیم
که بال نداشتیم
یال نداشتیم
چمنزار نداشتیم...
ما فقط دویدن بودیم
و با نعلهای خاکی اسپورت
از گلوی گرفتهی کوچهها بیرون زدیم.
درختها چماق شده بودند
و آنقدر گریه داشتیم
که در آن همه غبار و گاز
اشکهای طبیعی بریزیم
ما شکستن بودیم
و مشتهایی را که در هوا میچرخاندیم
عاقبت بر میز کوبیدیم
و مشتهامان را زیر میز پنهان کردیم
و مشتهامان را توی رختخواب پنهان کردیم
و مشتهامان را در کشوی آشپزخانه پنهان کردیم
و مشتهامان را در جیبهامان پنهان کردیم...
باز کن مشتم را !
هرکجای تهران که دست بگذارم
درد میکند
هرکجای روز که بنشینم
شب است
هرکجای خاک ...
دلم نیامد بگویم!
این شعر
در همان سطرهای اول گلوله خورد
وگرنه تمام نمیشد
گروس عبدالملکیان
💔تلخم،حقیقت داره این تنها شدن بی عشق
تلخم،دلت میگیره،دنبالم نیا بی عشق
تلخم،حقیقت داره این تنها شدن بی عشق
تلخم،همینه تا همیشه حال من بی عشق...❤️🩹
ارسالها: 118
#479
Posted: 30 May 2019 20:00
وقتی که میگیرد دلم تنهای تنها میشوم
شد دل اسیر درد و غم تنهای تنها میشوم
حال مرا از بیکسی هرگز نمی پرسد کسی
از این همه جور و ستم تنهای تنها میشوم
گیرد که باشد قامتم مانند سروی استوار
چون میشود از غصه خم تنهای تنها میشوم
ترس از فراق و بی کسی تنهائی و دلواپسی
آندم که چیدم روی هم تنهای تنها میشوم
غم چون دلی را بشکند با دیده گیرد الفتی
بیرون شود از چشم نم تنهای تنها میشوم
وقتی حریم کبریا بشکسته از جور و جفا
پا میگذارم در حرم تنهای تنها میشوم
هر آنچه بخشیدی به من یارب غم و اندوه بود
افزون شود لطف و کرم تنهای تنها میشوم
پائیزم و با شعر خود غم روی غم انباشتم
چون غم نباشد روی غم تنهای تنها میشوم
صبح هایمان بی شک میتوانند زیباتر باشند
اگر تنها دغدغه ی زندگیمان مهربانی باشد
جای دوری نمیرود
یک روز همین نزدیکیها
لبخندمان را چندین برابر پس خواهیم گرفت
شاید خیلی زیباتر
ارسالها: 118
#480
Posted: 30 May 2019 23:27
ای خدایانِ زمین! دردِ زمین چاره کنید
لحظه ای گوش به حرفِ منِ بیچاره کنید
ای که رنگِ رُخِتان سُرختر از خونِ من است
نیم نگاهی به من و زردیِ رُخساره کنید
هرچه نان بود سرِ سفرهء ما غارت شد
تا به کِی غارتِ این مردمِ آواره کنید !؟
بخت و اِقبالِ شما گرچه بلند است ، دَمی
به خود آیید و نظر بر خَمِ فَوّاره کنید
دگر از کُشتن و از جَنگ مگویید سخن
رَحم بر مادر و بر کودکِ گهواره کنید
ای خدایانِ زمین! دینِ شما کفرِ من است
هرچه خواهید بر این بندهء بدکاره کنید
تا زمانی که شما داوَرِ بازی هستید
سوتِ ناحق زده همواره سه اِخطاره کنید ؟
تکیه بر خنجر و بر تیزیِ قدّاره بَس است
ای خدایانِ زمین! دردِ زمین چاره کنید
(نعمت اله احسانی)
صبح هایمان بی شک میتوانند زیباتر باشند
اگر تنها دغدغه ی زندگیمان مهربانی باشد
جای دوری نمیرود
یک روز همین نزدیکیها
لبخندمان را چندین برابر پس خواهیم گرفت
شاید خیلی زیباتر