انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 8 از 65:  « پیشین  1  ...  7  8  9  ...  64  65  پسین »

A Pure Poetry | یک شعر ناب


زن

 


من این شعر رو خیلی دوست دارم:

تقدیم به پرنده ی ناباورم غزل!
تقدیم به همیشه ی غم: دخترم غزل

- «بابا چرا تو شاعر خوبی نمی شوی؟!»
هی گریه می کند وسط دفترم غزل

هی جیغ می کشد که به دنیا بیاید از...
هی مشت می زند به خودش در سرم غزل

من از وسط دو نصف شدم: مهدی ِ... همین!
و نیمه ی جدا شده ی دیگرم: غزل

از من نخواه، هیچ! که این عمر مانده را
در انتظار مرگ به سر می برم غزل

اصلا برو... و دختر یک مرد خوب شو
من احمقم، گهم، لجنم، من خرم غزل!

بابا تو را کتک زده؟! بابا بد است! بد!
دیوانه ام! ببخش مرا! شاعرم غزل!!

چیزی نمانده است برایم به غیر تو
اول غزل، همیشه غزل، آخرم غزل...



چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!
     
  
مرد

 


چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد
چه نکوتر آنکه مرغ‍‍ــی ز قفـس پریده باشد
پـر و بـال ما بریدند و در قفـس گشـودند
چه رها چه بسته مرغی که پرش بریده باشد
من از آن یکی گـزیدم که بجـز یکـی ندیدم
که میان جمله خوبان به صفت گزیده باشد
عجب از حبیـبم آید که ملول می نماید
نکند که از رقیبان سـخنی شـنیده باشد
اگر از کسی رسیده است به ما بدی بماند
به کسی مبـاد از ما که بدی رسـیده باشد.


(( صادق سرمد ))

شاید ان نقطه نورانی دشت , چشم گرگان بیابان باشد .
     
  
مرد

 


حسی شبیه غم بدن‌ات را گرفته بود
از خانه‌ای که بوی تن‌ات را گرفته بود
می‌خواستی که جیغ شوی: خسته‌ام عزیز!ـ
یک دست خسته‌تر دهن‌ات را گرفته بود!!ـ
می‌خواستی فرار... که مثل دو چشم خیس
چیزی مقابل تر شدن‌ات را گرفته بود
می‌خواستی بمیری و از دستِ دست‌هاش...ـ
با گریه گوشه‌ی کفن‌ات را گرفته بود


لعنت به روزگار که از خاطرات من
حتی خیال داشتن‌ات را گرفته بود
لعنت به روزگار که ما را دو نیم کرد
چیزی شبیه «تو» که من‌ات را گرفته بود
که اولاً «گرفته دلم» ثانیاً ... شبی↓
تیره تمام ثانیاً ت را گرفته بود!!ـ


حسی شبیه غم بدن‌ات را گرفته بود
بویی غریبه کل تن‌ات را گرفته بود

.:. خاموشی به هزار زبان در سخن است .:.
     
  
زن

 


نگه دگر بسوی من چه می کنی؟
چو در بر رقیب من نشسته ای
به حیرتم که بعد از آن فریب ها
تو هم پی فریب من نشسته ای
به چشم خویشتن دیدم آنشب ای خدا
که جام خود به جام دیگری زدی
چو فال حافظ آن شب میانه بازشد
تو فال خود به نام دیگری زدی
برو .... برو ....به سوی او،مرا چه غم
تو آفتابی .... او زمین .... من آسمان
به او بتاب ز آنکه من نشسته ام
به ناز روی شانه ستارگان
به او بتاب ز آنکه گریه میکند
در این میانه قلب من به حال او
کمال عشق باشد این گذشتها
دل تو مال من،تن تو مال او
تو که مرا به پرده ها کشیده ای
چگونه ره نبرده ای به راز من؟
گذشتم از تن و زانکه در جهان
تنی نبود مقصد نیاز من
اگر بسویت این چنین دویده ام
به عشق عاشقم نه بر وصال تو
به ظلمت شبان بی فروغ من
خیال عشق خون شد از خیال تو
کنون که در کنار او نشسته ای
تو و شراب و دولت و وصال او!
گذشته رفت و آن فسانه کهنه شد
تن تو ماند و عشق بی زوال او!

چشـــماش ..

نگـــــــــاش ..

صـــــــداش ..

خــنده هاش

همه زیبایــــی ِ زندگــــــی ِ منـــه ,,,,
     
  
زن

 


پیشانی ام را بوسه زد در خواب هندویی
شاید از آن ساعت طلسمم کرده جادویی
شاید از آن پس بود که احساس می کردم
در سینه ام پر می زند شبها پرستویی
شاید از آن پس بود که با حسرت از دستم
هر روز سیبی سرخ می افتد در جویی
از کودکی دیوانه بودم، مادرم می گفت
از شانه ام هر روز می چیده است شب بویی
نام تو را می کند روی میزها هر وقت
در دست آن دیوانه می افتد چاقویی
بیچاره آهویی که صید پنجه ی شیری است
بیچاره تر شیری که صید چشم آهویی
اکنون زتو با ناامیدی چشم می پوشم
اکنون زمن با بی وفایی دست می شویی
آیینه خیلی هم نباید راستگو باشد
من مایه رنج تو هستم راست می گویی

دلم برای هم آغوشیِ صمیمی‌ِ تنها یمان
برای نوازش
برای صدا کردن‌های تو
برای حرف‌های خوب
تنگ شده
صدایم کن!
دلم برای دوست داشتن‌های بی‌ انتها
برای شب‌های تا صبح ... بدون خواب
برای خودم
برای خودت
پنجره‌ها و مهتاب
تنگ شده
صدایم کن!
     
  
مرد

 


پایم شکسته... و دلم... و واژه هایم

بگذار تا قعر لجن پایین بیایم

یک مشت کرم زنده در مغزم... نبودند!

تو فرض کن، تو فرض کن... و کم نبودند!

حتی تو هم... ول کن نمی خواهم بگویم

حالا که با پایان قصهّ روبرویم

من سعی کردم مثل این مردم نباشم

وقتی خدا می سوخت «من» هیزم نباشم

حالا خدا مرده... و من مرده... و هر چه

دنیای من خالیست از دنیا، اگر چه↓

تنهاییم را شهر دارد می فشارد

مردی که جز تنهاییش چیزی ندارد

هی آینه اصرار دارد که ببینم

که زنده هستم که هنوز عاشق ترینم

این آینه که نیست یک عکس قشنگ است!

من مرده ام... و پاسخ آیینه سنگ است

دارم به سمت هیچ بودن می گریزم

دریایم و باید که در جویی بریزم

دنیایتان دیگر برایم جا ندارد

این روزهای شبزده فردا ندارد

.:. خاموشی به هزار زبان در سخن است .:.
     
  
زن

 


از مــردنـم روی گـذشتــه تـا همیـن امــروز
از سکس, از اوج همـاغـوشی مـن بـا تـو
از دیـن و ایمـانی کـه سـوزانـدم کـه سـوزانـدی

از شیشــه هــای ویســکـی از آب جـو تـا تـو

از اشـک هـای هـرشبـم بـا هــر پـک سیگــار
از عکــس هــایت روی دیــوار اتاقـی کــه
از خـودکـشی در وان یــک حمــام خـون آلــود

از پـارتـی هــای شبــانــه تـوی بـاغـی کــه

ســر در گـمم مثــل جـنینـی در رحــم امــا
هـرلحظــه می پیچـد درون مـن صـدایی کـه:
من تو, تو من, من تو, تو من, من تو, تو من, من تو
از گـم شـدن در فلسفــه, عـرفـان, خـدایی که

ز پـوچـی دنیـای ایـن صـادق هـدایـت هـا
از شعــرهـای نیـمـه کـاره تـوی افـکـارم
ا
سیگار و چایی, رقص و شعر و درس و دانشگاه
مـن هـم کسی مـانـنـد تـو علاف و بیـکـارم



چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!
     
  
مرد

 

خدايا!
من دلم قرصه!
كسي غير از تو با من نيست
خيالت از زمين راحت، كه حتي روز روشن نيست
كسي اينجا نميبينه، كه دنيا زير چشماته
يه عمره يادمون رفته، زمين دار مكافاته
فراموشم شده گاهي، كه اين پايين چه ها كردم
كه روزي بايد از اينجا، بازم پيش تو برگردم
خدايا وقت برگشتن، يه كم با من مدارا كن
شنيدم گرمه آغوشت
اگه ميشه منم جا كن...

مقصر منم که خیال کردم هیچکس باز عاشق نمیشه
حواسم نبود شاه توی دست آخر یا ماته یا کیشه
     
  
مرد

 


ما چون ز دری پای کشیدیم...کشیدیم
امید ز هر کس که بریدیم...بریدیم
*
دل نیست کبوتر...که چو برخاست...نشیند
از گوشهء بامی که پریدیم...پریدیم
*
رم دادن صید خود...از آغاز غلط بود
حالا که رماندی و رمیدیم...رمیدیم
*
کوی تو که باغ ارم و روضهء خلد است
انگار که دیدیم،ندیدیم...ندیدیم
*
صد باغ بهار و صلای گل و گلشن
گر میوه یک باغ نچیدیم...نچیدیم
*
سر تا به قدم...تیغ دعاییم و تو غافل
هان واقف دم باش رسیدیم...رسیدیم
*
وحشی سبب دوری و این قسم' سخنها
آن نیست که ما هم نشنیدیم...شنیدیم

'ghesm

از وحشی بافقی

حتی اگر نباشی، می آفرینمت!
چونان که التهاب بیابان،
سراب را...
     
  
مرد

 


می‌نشینم لبه حوض و ترا می‌پایم:

بوسه‌هایت سرخ است

اشک‌هایت آبی

گونه‌هایت وسط آب و عطش حیران است.

رنگ موهای تو بر عکس خیالات جمیع شعرا

شب ظلمانی نیست

ظهر تابستان است.

تو زبان لب خاموش مرا می‌دانی

لهجهء بوسه تو خیس‌تر از باران است.

می‌نشینم لبه حوض و ترا می‌پایم:

پشت این پلک که وا می‌کنی و

می‌بندی

داستان‌های عجیبی داری

دوست دارم که بخوانم بازت

دوست دارم که ببینم این بار

در نگاه تو چه افسانهء پر جاذبه‌ای پنهان است.



.
عشق را دوست دارم ولي نه در قفس بوسه را دوست دارم نه در هوس تو را دوست دارم تا آخرين نفس
     
  
صفحه  صفحه 8 از 65:  « پیشین  1  ...  7  8  9  ...  64  65  پسین » 
شعر و ادبیات

A Pure Poetry | یک شعر ناب

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA