انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 9 از 65:  « پیشین  1  ...  8  9  10  ...  64  65  پسین »

A Pure Poetry | یک شعر ناب


مرد

 



تورو دوست دارم مثل حس نجیب خاک غریب

تورو دوست دارم مثل عطر شکوفه های سیب

تورو دوست دارم عجیب تورو دوست دارم زیاد

چطور پس دلت میاد من رو تنهام بگذاری

تورو دوست دارم مثل لحظه خواب ستاره ها

تورو دوست دارم مثل حس غروب دوباره ها

تورو دوست دارمعجیب تورو دوست دارم زیاد

نگو پس دلت میاد من رو تنهام بگذاری

توی آخرین وداع وقتی دورم از همه

چه صبورم ای خدا دیگه وقت رفتنه

تو رو میسپارم به خاک تورو میسپارم به عشق برو با ستاره ها

تورو دوست دارم مثل حس دوباره تولدت

تورو دوست دارم وقتی میگذری همیشه از خودت

تورو دوست دارم مثل خواب خوب بچگی

بغلت میگیرم و میرم به سادگی

تورو دوست دارم مثل دلتنگی های وقت سفر

تورو دوست دارممثل حس لطیف وقت سحر

مثل کودکی تورو بغلت میگرم و این دل غریبم رو با تو میسپارم به خاک

توی آخرین وداع وقتی دورم از همه

چه صبورم ای خدا دیگه وقت رفتنه

تورو میسپارم به خاک تورو میسپارم به عشق

برو با ستاره ها


     
  
مرد

 


باز بـــوی باورم خـــــاکستریست
واژه هـــای دفتــرم خاکستریست

پیش از ایــنها حـــال دیگر داشـتم
هرچــه میگفتند بـــــاور داشــتم

مــا به رنگی ساده عادت داشتیم
ریشـــه در گنـــج قناعت داشتیم

پیرهـا زهــر هـلاهــل خـورده انــد
عشق ورزان مـهر باطل خـورده اند

باز هم بحث عقیل و مـرتضی ست
آهن تفتــیده ی مــولا کجـــــاست

نه فقط حرفی از آهن مانده است
شمع بیت المال روشن مانده است

با خــــودم گفتم تو عاشق نیستی
آگـــــه از ســــرّ شقـــایق نیستی

غــرق در دریــا شدن کار تو نیست
شیعه مـــولا شــدن کــارتو نیست

بین جــمع ایســـــتاده بـر نمـــــاز
ابن ملجــــم هـــــا فـــراوانند بــاز

خواستم چیزی بگویم د یــــر شد
واژه هایم طعــمه ی تکفیــر شـد

قصه ی نـــا گفته بسیار است باز
دردهـــا خـروار خــروار است بـــاز

دستهارا باز در شبـــهای ســـرد
هــــــا کنید ای کودکان دوره گـرد

مژدگــانی ای خیابان خوابــــــــها
می رسد ته مانده ی بشقابــــها

سر به لاک خویش بردیم ای دریغ
نان به نرخ روز خوردیم ای دریــــغ

قصّـه هــای خوب رفت از یادهـــا
بی خبر مـــاند یم از بـــنیادهــــا

صحبت از عدل و عدالت نابجاست
ســــود در بازار ابن الو قــتهاست

گفته ام من دردهـــا را بارهـــــــا
خسته ام خسته از این تکرارهـــا

ای کــــه می آیدصدای گــریه ات
نیمه شـــبها از پس د یوار هـــــا

گــــیر خواهد کــــرد روزی روزیت
در گلـــوی مــال مـردم خوارهـــا

من بــه در گفتم ولیکن بشنو ند
نکته هـــا را مـو به مو دیوارهــــا


اجازه خدا
تو باید جای من باشی
ببینی در تو چی دیدم
     
  

 


رز زيباييست پس دوستم دارد

ندارد چون هيچ وقت برايم رز نخريد

پر پرش مي كنم رز را

دوست دارد مرا

دوست ندارد مرا

دوست دارد مرا

ندارد اگر نه رهايم نمي كرد

دارد چون نوبت گلبرگ دوست دارد! است

ندارد اگر نه رهايم نمي كرد

دارد اگر نداشت به سراغم نمي آمد

ندارد چون از ابتدا قصدش رفتن بود

دارد اگر قصد رفتن داشت چرا از ابتدا آمد ؟

ندارد خودت خوب مي داني

دارد چون جوابم را ندادي

ندارد ، آمد كه بسوزاند دلت را !

دارد اگر نداشت چكار به دلم داشت ؟

ندارد ، دل سوزاندن عادتش بود !

دارد چون نوبت گلبرگ دوست دارد ، است

ندارد ، نوبتي هم باشد دوستت ندارد

دارد ، چون دل به دل راه دارد

ندارد ، خودت را گول نزن ، دل هم به دل راه ندارد

دارد . . .

ندارد . . .

دارد . . .

ندارد . . .

چه داشته باشد چه نداشته باشد مهم نيست

به هر حال من دوستش دارم




نویسنده : سکوت

هر بی‌لیاقتی رُ تو قلبتــــون جا ندید!!
جای آفتـــابه تو بــوفه نیست . . .
     
  ویرایش شده توسط: hassen   
مرد

 


تقطیر سرمای دلم گشتی چکیدی
از چشم من تا گونه سُر خوردی،رسیدی
در شعر چشمت گرچه قید و بنددارم
از سادگی مانند اشعار سپیدی
هر دفعه تسبیح دلم را نخ کنم من
بینم به ذکری بند دل را هم دریدی
هر دانه اش لبریز از حرفیّ و آهی
غلطید و حتی دانه ای را بر نچیدی
روزی در این دنیا تو را گم کردهبودم
تا دیدمت در سینه ی من می تپیدی
حس میکنم حسّ تو را در جمع الاضداد
ظاهرلطیفی تو، ولی عشقی شدیدی
آمد زمان تابشی،وقت شعاعی
ای نور شب های سیاه نا امیدی
زیره به کرمان می برم: تقدیم چشمت
از من غزل هایی که تا امروز دیدی
در یک "سحر" این را به یاد تو سرودم
پاداش حسّی که درونم آفریدی

سحر نحوی

حتی اگر نباشی، می آفرینمت!
چونان که التهاب بیابان،
سراب را...
     
  
زن

 


بارانی که روزها
بالای شهر ایستاده بود
عاقبت بارید
تو بعدِ سال ها به خانه ام می آمدی...
تکلیفِ رنگ موهات

در چشم هام روشن نبود
تکلیفِ مهربانی ، اندوه ، خشم
و چیزهای دیگری که در کمد آماده کرده بودم
تکلیفِ شمع های روی میز
روشن نبود


من و تو بارها

زمان را
در کافه ها و خیابان ها فراموش کرده بودیم
و حالا زمان داشت
از ما انتقام می گرفت
در زدی
باز کردم
سلام کردی
اما صدا نداشتی
به آغوشم کشیدی
اما
سایه ات را دیدم
که دست هایش توی جیبش بود
به اتاق آمدیم
شمع ها را روشن کردم
ولی
هیچ چیز روشن نشد
نور
تاریکی را
پنهان کرده بود...
بعد
بر مبل نشستی
در مبل فرو رفتی
در مبل لرزیدی
در مبل عرق کردی
پنهانی،بر گوشه ی تقویم نوشتم:

نهنگی که در ساحل تقلا می کند
برای دیدن هیچ کس نیامده است

"گروس عبدالملکیان"

من یک زن خوشبختم
و خیابانی که راه مرا دنبال می کند
خوشبخت است
و کوچه ای که
به گریبان خانه ام می رسد
خوشبخت است
     
  
مرد

 


دلشادم ؛ من از غم مرغ دل اکنون چه آزادم
نه غمخواری ، نه رویائی ، نه غم دارم
نه فکری روی برگِ خاطرم می آزُرَم
چه دلشادم. .. چه فارغ از همه دنیای پوشالی ،
همین دنیای سردی. .. که در چشمان دمادم می نماید دلربائی!
چه خوشحالم ! از این دنیا بریدم دل ، به احساسم کشیدم گِل...
برو بگذار من را با همه دنیایِ آزادم
همه افکارِمغشوش و سپیدار بلند پاکِ احساسم
چه می گویم؟!... نمی دانم ! فقط من سخت دلشادم
که از این آرزوهای همه پوچ و تهی آزادِ آزادم.
دگر بر تارکِ دنیای من خورشید تاریکی نمی تابد
امیدم رفته است از آفتاب و ماهتاب و نور و از گل از ستاره... و من
اکنون چه آزادم!
دگر هرگز نمی خواهم به لبخندی ، نگاهی یا نسیمی دل ببندم
شوم غمگین و افسرده. .. پر از تشویش و دلشوره
که شاید محو گردد سایه گلخند...
دگر دلبستگی ، وابستگی را هیچ من هرگز نمی خواهم ،
و من. .. اکنون چه دلشادم. .. و من اکنون چه آزادم
رهایم تا ثریا من لبالب عاشقم ، من عاشقِ خویشم،
کنون را سخت درویشم...
ومن اکنون چه دلشادم...
من از غم مرغ دل اکنون چه آزادم.

از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
     
  
مرد

 


بيا شيرين خوش ذاتم,منم فرهاد غم تا بيخ
درون اين مدرنيته با شلوار و موهاي سيخ

ولي با روحي با احساس و اين افكار مفهومي
وفايي از دل شعرها و اين افكار مفهومي

اگرچه با جماعتها,هميشه گرم و همرنگم
هميشه منكر عشقم,ولي بي عشق مي لنگم

بيا شيرين خوش ذاتم,درونم يكسره درده
هنوزم بي تو در بازي هواي معركه سرده

واسه اين كوهكن خسته كمي از قله پايين باش
بزن تو دهن تاريخ جدا از رسم ديرين باش...

فرامرز فرحمهر


     
  
مرد

 


نه مرادم، نه مریدم، نه پیامم، نه کلامم، نه سلامم، نه علیکم، نه سپیدم، نه سیاهم
نه چنانم که تو گویی
نه چنینم که تو خوانی
و نه آنگونه که گفتند و شنیدی
نه سمائم، نه زمینم، نه به زنجیرِ کسی بسته‌ام و بردۀ دینم
نه سرابم، نه برای دل تنهاییِ تو جام شرابم
نه گرفتار و اسیرم، نه حقیرم، نه فرستادۀ پیرم
نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم
نه جهنم، نه بهشتم که چُنین است سرشتم
این سخن را من از امروز نه گفتم، نه نوشتم
بلکه از صبح ازل با قلمِ نور نوشتم ...
حقیقت نه به رنگ است و نه بو، نه به های است و نه هوی
نه به این است و نه او، نه به جام است و سبو
گر به این نقطه رسیدی به تو سر بسته و در پرده بگویم
تا کسی نشنود این رازِ گهربارِ جهان را :
آنچه گفتند و سُرودند، تو آنی خودِ تو جان جهانیگر نهانی و عیانی تو همانی که همه عمر به دنبالِ خودت نعره زنانی
تو ندانی که خود آن نقطۀ عشقی
تو خود اسرارِ نهانی
همه جا تو نه یک جای نه یک پای همه ای با همه ای همهمه ای
تو سکوتی تو خودِ باغ بهشتی
تو به خود آمده از فلسفۀ چون و چرایی
به تو سوگند که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی
در همه افلاک بزرگی نه که جُزئی نه که چون آب در اندام سَبوئی
تو خود اویی، به خود آی تا درِ خانه متروکۀ هر کس ننشینی
و به جز روشنی شعشعۀ پرتو خود هیچ نبینی
و گلِ وصل بچینی .

شاهکاری از حضرت مولانا



     
  
مرد

SexyBoy
 



پای اگر فرسودم و جان کاستم
آنچنان رفتم که خود میخواستم
هرچه گفتم جملگی از عشق خاست
جز حدیث عشق گفتن دل نخواست
حکمت این عشق از دلدادگیست
عشق بی دلدادگی دیوانگیست
گر در این راه طلب دستم تهیست
عشق من پیش دلم شرمنده نیست


.What's life? Life is love
.What's love? A kissing
.What's kissing? Come here and I'll show you

Sexy
     
  
زن

 

وقتی کسی رو دوس داری ، حاضری جون فداش کنی
حاضری دنیا رو بدی ، فقط یه بار نیگاش کنی

به خاطرش داد بزنی ، به خاطرش دروغ بگی
رو همه چی خط بکشی ، حتی رو برگ زندگی

وقتی کسی تو قلبته ، حاضری دنیا بد باشه
فقط اونی که عشقته ، عاشقی رو بلد باشه

قید تموم دنیا رو به خاطر اون می زنی
خیلی چیزا رو می شکنی ، تا دل اونو نشکنی

حاضری که بگذری از دوستای امروز و قدیم
اما صداشو بشنوی ، شب ، از میون دوتا سیم

حاضری قلب تو باشه ، پیش چشای اون گرو
فقط خدانکرده اون یه وقت بهت نگه برو

حاضری هرچی دوست نداشت ، به خاطرش رها کنی
حسابتو حسابی از مردم شهر جدا کنی

حاضری حرف قانونو ، ساده بذاری زیر پات
به حرف اون گوش کنی و به حرف قلب با وفات

وقتی بشینه به دلت ، از همه دنیا می گذری
تولد دوبارته ، اسمشو وقتی می بری

حاضری جونتو بدی ، یه خار توی دساش نره
حتی یه ذره گرد و خاک تو معبد چشاش نره

حاضری مسخرت کنن تمام آدمای شهر
اما نبینی اون باهات کرده واسه یه لحظه قهر

حاضری هرجا که بری به خاطرش گریه کنی
بگی که محتاجشی و به شونه هاش تکیه کنی

حاضری که به خاطر خواستن اون دیوونه شی
رو دست مجنون بزنی ، با غصه ها ، همخونه شی

حاضری مردم همشون تو رو با دس نشون بدن
دیوونه های دوره گرد واسه تو دس تکون بدن

حاضری اعتبارتو به خاطرش خراب کنن
کار تو به کسی بدن ، جات اونو انتخاب کنن

مریم حیدر زاده

هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
صفحه  صفحه 9 از 65:  « پیشین  1  ...  8  9  10  ...  64  65  پسین » 
شعر و ادبیات

A Pure Poetry | یک شعر ناب

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA