ارسالها: 484
#82
Posted: 18 Mar 2012 02:27
باز بـــوی باورم خـــــاکستریست
واژه هـــای دفتــرم خاکستریست
پیش از ایــنها حـــال دیگر داشـتم
هرچــه میگفتند بـــــاور داشــتم
مــا به رنگی ساده عادت داشتیم
ریشـــه در گنـــج قناعت داشتیم
پیرهـا زهــر هـلاهــل خـورده انــد
عشق ورزان مـهر باطل خـورده اند
باز هم بحث عقیل و مـرتضی ست
آهن تفتــیده ی مــولا کجـــــاست
نه فقط حرفی از آهن مانده است
شمع بیت المال روشن مانده است
با خــــودم گفتم تو عاشق نیستی
آگـــــه از ســــرّ شقـــایق نیستی
غــرق در دریــا شدن کار تو نیست
شیعه مـــولا شــدن کــارتو نیست
بین جــمع ایســـــتاده بـر نمـــــاز
ابن ملجــــم هـــــا فـــراوانند بــاز
خواستم چیزی بگویم د یــــر شد
واژه هایم طعــمه ی تکفیــر شـد
قصه ی نـــا گفته بسیار است باز
دردهـــا خـروار خــروار است بـــاز
دستهارا باز در شبـــهای ســـرد
هــــــا کنید ای کودکان دوره گـرد
مژدگــانی ای خیابان خوابــــــــها
می رسد ته مانده ی بشقابــــها
سر به لاک خویش بردیم ای دریغ
نان به نرخ روز خوردیم ای دریــــغ
قصّـه هــای خوب رفت از یادهـــا
بی خبر مـــاند یم از بـــنیادهــــا
صحبت از عدل و عدالت نابجاست
ســــود در بازار ابن الو قــتهاست
گفته ام من دردهـــا را بارهـــــــا
خسته ام خسته از این تکرارهـــا
ای کــــه می آیدصدای گــریه ات
نیمه شـــبها از پس د یوار هـــــا
گــــیر خواهد کــــرد روزی روزیت
در گلـــوی مــال مـردم خوارهـــا
من بــه در گفتم ولیکن بشنو ند
نکته هـــا را مـو به مو دیوارهــــا
اجازه خدا
تو باید جای من باشی
ببینی در تو چی دیدم
ارسالها: 2801
#83
Posted: 4 Apr 2012 06:58
رز زيباييست پس دوستم دارد
ندارد چون هيچ وقت برايم رز نخريد
پر پرش مي كنم رز را
دوست دارد مرا
دوست ندارد مرا
دوست دارد مرا
ندارد اگر نه رهايم نمي كرد
دارد چون نوبت گلبرگ دوست دارد! است
ندارد اگر نه رهايم نمي كرد
دارد اگر نداشت به سراغم نمي آمد
ندارد چون از ابتدا قصدش رفتن بود
دارد اگر قصد رفتن داشت چرا از ابتدا آمد ؟
ندارد خودت خوب مي داني
دارد چون جوابم را ندادي
ندارد ، آمد كه بسوزاند دلت را !
دارد اگر نداشت چكار به دلم داشت ؟
ندارد ، دل سوزاندن عادتش بود !
دارد چون نوبت گلبرگ دوست دارد ، است
ندارد ، نوبتي هم باشد دوستت ندارد
دارد ، چون دل به دل راه دارد
ندارد ، خودت را گول نزن ، دل هم به دل راه ندارد
دارد . . .
ندارد . . .
دارد . . .
ندارد . . .
چه داشته باشد چه نداشته باشد مهم نيست
به هر حال من دوستش دارم
نویسنده : سکوت
هر بیلیاقتی رُ تو قلبتــــون جا ندید!!
جای آفتـــابه تو بــوفه نیست . . .
ارسالها: 1131
#84
Posted: 4 Apr 2012 19:00
تقطیر سرمای دلم گشتی چکیدی
از چشم من تا گونه سُر خوردی،رسیدی
در شعر چشمت گرچه قید و بنددارم
از سادگی مانند اشعار سپیدی
هر دفعه تسبیح دلم را نخ کنم من
بینم به ذکری بند دل را هم دریدی
هر دانه اش لبریز از حرفیّ و آهی
غلطید و حتی دانه ای را بر نچیدی
روزی در این دنیا تو را گم کردهبودم
تا دیدمت در سینه ی من می تپیدی
حس میکنم حسّ تو را در جمع الاضداد
ظاهرلطیفی تو، ولی عشقی شدیدی
آمد زمان تابشی،وقت شعاعی
ای نور شب های سیاه نا امیدی
زیره به کرمان می برم: تقدیم چشمت
از من غزل هایی که تا امروز دیدی
در یک "سحر" این را به یاد تو سرودم
پاداش حسّی که درونم آفریدی
سحر نحوی
حتی اگر نباشی، می آفرینمت!
چونان که التهاب بیابان،
سراب را...
ارسالها: 531
#85
Posted: 7 Apr 2012 16:29
بارانی که روزها
بالای شهر ایستاده بود
عاقبت بارید
تو بعدِ سال ها به خانه ام می آمدی...
تکلیفِ رنگ موهات
در چشم هام روشن نبود
تکلیفِ مهربانی ، اندوه ، خشم
و چیزهای دیگری که در کمد آماده کرده بودم
تکلیفِ شمع های روی میز
روشن نبود
من و تو بارها
زمان را
در کافه ها و خیابان ها فراموش کرده بودیم
و حالا زمان داشت
از ما انتقام می گرفت
در زدی
باز کردم
سلام کردی
اما صدا نداشتی
به آغوشم کشیدی
اما
سایه ات را دیدم
که دست هایش توی جیبش بود
به اتاق آمدیم
شمع ها را روشن کردم
ولی
هیچ چیز روشن نشد
نور
تاریکی را
پنهان کرده بود...
بعد
بر مبل نشستی
در مبل فرو رفتی
در مبل لرزیدی
در مبل عرق کردی
پنهانی،بر گوشه ی تقویم نوشتم:
نهنگی که در ساحل تقلا می کند
برای دیدن هیچ کس نیامده است
"گروس عبدالملکیان"
من یک زن خوشبختم
و خیابانی که راه مرا دنبال می کند
خوشبخت است
و کوچه ای که
به گریبان خانه ام می رسد
خوشبخت است
ارسالها: 1095
#86
Posted: 10 Apr 2012 12:00
دلشادم ؛ من از غم مرغ دل اکنون چه آزادم
نه غمخواری ، نه رویائی ، نه غم دارم
نه فکری روی برگِ خاطرم می آزُرَم
چه دلشادم. .. چه فارغ از همه دنیای پوشالی ،
همین دنیای سردی. .. که در چشمان دمادم می نماید دلربائی!
چه خوشحالم ! از این دنیا بریدم دل ، به احساسم کشیدم گِل...
برو بگذار من را با همه دنیایِ آزادم
همه افکارِمغشوش و سپیدار بلند پاکِ احساسم
چه می گویم؟!... نمی دانم ! فقط من سخت دلشادم
که از این آرزوهای همه پوچ و تهی آزادِ آزادم.
دگر بر تارکِ دنیای من خورشید تاریکی نمی تابد
امیدم رفته است از آفتاب و ماهتاب و نور و از گل از ستاره... و من
اکنون چه آزادم!
دگر هرگز نمی خواهم به لبخندی ، نگاهی یا نسیمی دل ببندم
شوم غمگین و افسرده. .. پر از تشویش و دلشوره
که شاید محو گردد سایه گلخند...
دگر دلبستگی ، وابستگی را هیچ من هرگز نمی خواهم ،
و من. .. اکنون چه دلشادم. .. و من اکنون چه آزادم
رهایم تا ثریا من لبالب عاشقم ، من عاشقِ خویشم،
کنون را سخت درویشم...
ومن اکنون چه دلشادم...
من از غم مرغ دل اکنون چه آزادم.
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 6368
#90
Posted: 30 Jul 2012 08:31
وقتی کسی رو دوس داری ، حاضری جون فداش کنی
حاضری دنیا رو بدی ، فقط یه بار نیگاش کنی
به خاطرش داد بزنی ، به خاطرش دروغ بگی
رو همه چی خط بکشی ، حتی رو برگ زندگی
وقتی کسی تو قلبته ، حاضری دنیا بد باشه
فقط اونی که عشقته ، عاشقی رو بلد باشه
قید تموم دنیا رو به خاطر اون می زنی
خیلی چیزا رو می شکنی ، تا دل اونو نشکنی
حاضری که بگذری از دوستای امروز و قدیم
اما صداشو بشنوی ، شب ، از میون دوتا سیم
حاضری قلب تو باشه ، پیش چشای اون گرو
فقط خدانکرده اون یه وقت بهت نگه برو
حاضری هرچی دوست نداشت ، به خاطرش رها کنی
حسابتو حسابی از مردم شهر جدا کنی
حاضری حرف قانونو ، ساده بذاری زیر پات
به حرف اون گوش کنی و به حرف قلب با وفات
وقتی بشینه به دلت ، از همه دنیا می گذری
تولد دوبارته ، اسمشو وقتی می بری
حاضری جونتو بدی ، یه خار توی دساش نره
حتی یه ذره گرد و خاک تو معبد چشاش نره
حاضری مسخرت کنن تمام آدمای شهر
اما نبینی اون باهات کرده واسه یه لحظه قهر
حاضری هرجا که بری به خاطرش گریه کنی
بگی که محتاجشی و به شونه هاش تکیه کنی
حاضری که به خاطر خواستن اون دیوونه شی
رو دست مجنون بزنی ، با غصه ها ، همخونه شی
حاضری مردم همشون تو رو با دس نشون بدن
دیوونه های دوره گرد واسه تو دس تکون بدن
حاضری اعتبارتو به خاطرش خراب کنن
کار تو به کسی بدن ، جات اونو انتخاب کنن
مریم حیدر زاده
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...