انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 6 از 14:  « پیشین  1  ...  5  6  7  ...  13  14  پسین »

Sohrab Sepehri | سهراب سپهرى


مرد

 
روزنه ای به رنگ

در شب تردید من، برگ نگاه!
می روی با موج خاموشی کجا ؟
ریشه ام از هوشیاری خورده آب :
من کجا، خاک فراموشی کجا
دور بود از سبزه زار رنگ ها
زورق بستر فراز موج خواب
پرتویی ایینه را لبریز کرد
طرح من آلوده شد با آفتاب
اندوهی خم شد فراز شط نور
چشم من در آب می بیند مرا
سایه ترسی به رهلغزید و رفت
جویباری خواب می بیند مرا
در نسیم لغزشی رفتم به راه
راه نقش پای من از یاد برد
سرگذشت من به لبها ره نیافت
ریگ باد آواره ای را باد برد
     
  
مرد

 
ای نزدیک

در نهفته ترین باغ ها دستم میوه چید
و اینک شاخه نزدیک از سر انگشتم پروا مکن
بی تابی انگشتانم شور ربایش نیست عطش آشنایی است
درخشش میوه درخشان تر
وسوسه چیدن در فراموشی دستم پوسید
دورترین آب
ریزش خود را به راهم فشاند
پنهان ترین سنگ
سایه اش رابه پایم ریخت
و من شاخه نزدیک
از آب گذشتم از سایه به در رفتم
رفتم غرورم را بر ستیغ عقاب شکستم
و اینک در خمیدگی فروتنی به پای تو مانده ام
خم شو شاخه نزدیک
     
  
مرد

 
غبار لبخند

می تراوید آفتاب از بوته ها
دیدمش در دشت های نم زده
مست اندوه تماشای یار باد
مویش افشان گونه اش شبنم زده
لاله ای دیدیم لبخندی به دشت
پرتویی در آب روشن ریخته
او صدا را درشیار باد ریخت
جلوه اش با بوی خاک آمیخته
رود تابان بود و او موج صدا
خیره شد چشمان ما در رود وهم
پرده روشن بود او تاریک خواند
طرح ها دردست دارد دود وهم
چشممن بر پیکرش افتاد گفت
آفت پژمردگی نزدیک او
دشت دریای تپش آهنگ نور
سایه میزد خنده تاریک او
     
  
مرد

 
فراتر

می تازی همزاد عصیان
به شکار ستاره ها رهسپاری
دستانت از درخشش تیر و کمان سرشار
اینجا که منهستم
آسمان خوشه کهکشان کی آویزد
کو چشمی آرزومند ؟
با ترس و شیفتگی در برکه فیروزه گون گلهای سپید می کنی
و هر آن به مار سیاهی می نگری گلچین بی تاب
و اینجا افسانه نمی گویم
نیش مار نوشابه گل ارمغان آورد
بیداری ات را جادو می زند
سیب باغ ترا پنجه دیوی می رباید
و قصه نمی پردازم
در باغستان من شاخه بارورم خم می شود
بی نیازی دست ها پاسخ می دهد
در بیشه تو آهو سر می کشد به صدایی می رمد
در جنگل من از درندگی نام و نشان نیست
در سایه آفتاب دیارت قصه خیر و شر می شنوی
من شکفتن ها را می شنوم
و جویبار از آن سوی زمان می گذرد
تو در راهی
من رسیدهام
اندوهی در چشمانت نشست رهرو نازک دل
میان ما راه درازی نیست لرزش یک برگ
     
  
مرد

 
شکست کرانه

میان این سنگ و آفتاب پژمردگی افسانه شد
درخت نقشی در ابدیت ریخت
انگشتانم برنده ترین خار را می نوازد
لبانم به پرتو شوکران لبخند می زند
این تو بودی که هر ورزشی هدیه ای ناشناس به دامنت می ریخت؟
و اینک هرهدیه ابدیتی است
این تو بودی که طرح عطش را بر سنگ نهفته ترین چشمه کشیدی ؟
و اینک چشمه نزدیک نقش عطش درخود می شکند
گفتی نهال از طوفان می هراسد
و اینک ببالید نورسته ترین نهالان
که تهاجم بر باد رفت
سیاه ترین ماران می رقصند
و برهنه شوید زیباترین پیکرها
که گزیدن نوازش شد
     
  
مرد

 
دیاری دیگر

میان لحظه و خاک ساقه گرانبار هراسی نیست
همراه ما ابدیت گلها پیوسته ایم
تابش چشمانت را به ریگ و ستاره سپار
تراوش رمزی در شیار تماشا نیست
نه در این خاک رس نشانه ترس
و نه بر لاجورد بالا نقش شگفت
در صدای پرنده فرو شو
اضطراب بال و پری سیمای ترا سایه نمی کند
در پرواز عقاب
تصویر ورطه نمی افتد
سیاهی خاری میان چشم و تماشا نمی گذرد
و فراتر
میان خوشه و خورشید
نهیب داس از هم درید
میان لبخند و لب
خنجر زمان در هم شکست
     
  
مرد

 
کو قطره وهم

سر برداشتم
زنبوری در خیالم پرزد
یا جنبش ابری خوابم را شکافت ؟
در بیداری سهمنک
آهنگی دریا نوسان شنیدم به شکوه لب بستگی یک ریگ و از کنار زمان برخاستم
هنگام بزرگ
بر لبانم خاموشی نشانده بود
در خورشید چمن ها خزنده ای یدده گشود
چشمانش بیکرانی برکه را نوشید
بازی سایه پروازش را به زمین کشید
و کبوتری در بارش آفتاب به رویا بود
پهنه چشمانم جولانگاه تو باد چشم انداز بزرگ
در این جوش شگفتانگیز کو قطره وهم ؟
بال ها سایه پرواز را گم کرده اند
گلبرگ سنگینی زنبور را انتظار می کشد
به طراوت خاک دست می کشم
نمناکی چندشی بر انگشتانم نمی نشیند
به آب روان نزدیک می شوم
نا پیدایی دو کرانه را زمزمه می کند
رمز ها چون انار ترک خورده نیمه شکفته اند
جوانه شور مرا دریاب نورسته زود آشنا
درود ای لحظه شفاف در بیکران تو زنبوری پر می زند
     
  
مرد

 
سایبان آرامش ما ماییم

در هوای دوگانگی تازگی چهره ها پژمرد
بیایید از سایه روشن برویم
بر لب شبنم بایستیم در برگ فرود اییم
و اگر جا پایی دیدیم مسافر کهن را از پی برویم
برگردیم و نهراسیم درایوان آن روزگاران نوشابه جادو سر کشیم
شب بوی ترانه ببوییم چهره خود گم کنیم
از روزن آن سوها بنگریم در به نوازش خطر بگشاییم
خود روی دلهره پرپر کنیم
نیاویزیم نه به بند گریز نه به دامان پناه
نشتابیم نه به سوی روشن نزدیک نه به سمت مبهم دور
عطش را بنشانیم پس به چشمه رویم
دم صبح دشمن را بشناسیم و به خورشید اشاره کنیم
ماندیم در برابر هیچ خم شدیم در برابر هیچ پس نماز ما در را نشکنیم
برخیزیم و دعا کنیم
لب ما شیار عطر خاموشی باد
نزدیک ما شب بی دردی است دوری کنیم
کنار ما ریشه بی شوری است برکنیم
و نلرزیم پا در لجن نهیم مرداب را ب ه تپش دراییم
آتش را بشویم نی زار همهمه را خاکستر کنیم
قطره را بشویم دریا را نوسان اییم
و این نسیم بوزیم و جاودان بوزیم
و این خزنده خم شویم و بیناخم شویم
و این گودال فرود اییم و بی پروا فرود اییم
بر خود خیمه زنیم سایبان آرامش ما ماییم
ماوزش صخره ایم ما صخره وزنده ایم
ما شب گامیم ما گام شبانه ایم
پروازیم و چشم به راه پرنده ایم
تراوش آبیم و در انتظار سبوییم
در میوه چینی بی گاه رویا را نارس چیدند و تردید از رسیدگی پوسید
بیایید از شوره زار خوب و بد برویم
چون جویبار ایینه روان باشیم به درخت درخت راپاسخ دهیم
و دو کران خود را هر لحظه بیافرینیم هر لحظه رها سازیم
برویم برویم و بیکرانی را زمزمه کنیم
     
  
مرد

 
پرچین راز

بیراهه رفتی برده گام رهگذر راهی از من تا بی انجام مسافر میان سنگینی پلک و جوی سحر
در باغ ناتمامتو ای کودک شاخسار زمرد تنها نبود بر زمینه هولی می درخشید
در دامنه لالایی به چشمه وحشت می رفتی بازوانت دو ساحل ناهمرنگ شمشیر و نوازش بود
فریب را خندیدهای نه لبخند را ناشناسی را زیسته ای نه زیست را
و آن روز و آن لحظه از خود گریختی سر به بیابان یک درخت نهادی به بالش یک وهم
در پی چه بودی آن هنگام در راهی از من تا گوشه گیر ساکت اینه درگذری از میوه تا اضطراب رسیدن ؟
ورطه عطر را بر گل گستردی گل را شب کردی در شب گل تنها ماندی گریستی
همیشه بهار غم را آب دادی
فریاد ریشه را در سیاهی فضا روشن کردی بر تب شکوفه شبیخون زدی باغبان هول انگیز
و چه از این گویاتر خوشه شک پروردی
و آن شب آن تیره شب در زمین بستر بذر گریز افشاندی
و بالین آغاز سفر بود پایان سفر بود دری به فرود روزنه ای به اوج
گریستی من بی خبر بر هر جهش در هر آمد هر رفت
وای من کودک تو در شب صخره ها از گود نیلی بالا چه می خواست؟
چشم انداز حیرت شده بود پهنه انتظار ربوده راز گرفته نور
و تو تنها ترین من بودی
و تو نزدیک ترین من بودی
و تو رساترین من بودی ای من سحرگاهی پنجره ای بر خیرگی دنیا ها سرانگیز
     
  
مرد

 
آوای گیاه

از شب ریشه سر چشمه گرفتم و به گرداب آفتاب ریختم
بی پروا بودم دریچه ام را به سنگ گشودم
مغاک جنبش را زیستم
هوشیاری ام شب را نشکفت روشنی ام روشن نکرد
من ترا زیستم شبتاب دوردست
رها کردم تا ریزش نور شب را بر رفتارم بلغزاند
بیداری ام سر بسته ماند : من خوابگرد راه تماشا بودم
و همیشه کسی از باغ آمد و مرا نوبر وحشت هدیه کرد
و همیشه خوشه چینی از راهم گذشت و کنار من خوشه راز از دستش لغزید
وهمیشه من ماندم و تاریک بزرگ من ماندم و همهمه آفتاب
و از سفر آفتاب سرشار از تاریکی نور آمده ام
سایه تر شده ام
و سایه وار بر لب روشنی ایستاده ام
شب می شکافد لبخند می شکفد زمین بیدار می شود
صبح از سفال آسمان می تراود
و شاخه شبانه اندیشه من بر پرتگاه زمان خم می شود
     
  
صفحه  صفحه 6 از 14:  « پیشین  1  ...  5  6  7  ...  13  14  پسین » 
شعر و ادبیات

Sohrab Sepehri | سهراب سپهرى

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA