انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 8 از 14:  « پیشین  1  ...  7  8  9  ...  13  14  پسین »

Sohrab Sepehri | سهراب سپهرى


مرد

 
بررسی کلمات و ساختار درونی اشعار سهراب سپهری


شعر سپهری زندگی دیروز و امروز و آینده است. آنجا که می‌گوید: باید دوید تا ته بودن، انسان را به تحرک و پویایی غیرقابل وصف وادار می‌کند
باید کتاب را بست
باید بلند شد
در امتداد وقت قدم زد،
گل را نگاه کرد،
ابهام را شنید
باید دوید تا ته بودن
باید به بوی خاک فنا رفت
باید به ملتقای درخت و خدا رسید
باید نشست
نزدیک انبساط
جایی میان بیخودی و کشف
شعر سهراب سپهری مصداق واقعی زندگی است. زندگی که هیچگاه رنگ کهنگی نمی‌گیرد. در شعر او رنگ و جلوه‌ای خاص دارد. شاید بتوان گفت: شعر سپهری زندگی دیروز و امروز و آینده است. آنجا که می‌گوید: باید دوید تا ته بودن، انسان را به تحرک و پویایی غیرقابل وصف وادار می‌کند. در اشعار این شاعر جسارتی وجود دارد که باعث می‌شود به همه جا سرک بکشد و از همه چیز صحبت کند. از بو، رنگ و طعم که نشانه‌هایی از زندگی را مجسم می‌کنند. از این بعد شعر سهراب سپهری را می‌توان با حافظ مقایسه کرد.
حافظ شاعری فرا زمان و فرا‌‌مکان است. در شعر شاعر شیرازی زندگی از چشم‌اندازی زیبا و رنگارنگ برخوردار است. در اشعار حافظ زندگی مفهومی همیشگی و لاینفک دارد. یکی از دلایل جاودانگی در شعر توجه به عناصری است که در زندگی مردم زمانهای مختلف جاری است. برای فهم اشعار شاعر کاشانی باید مثل او فکر کرد و مثل او به زندگی نگریست. آنجا که می‌گوید: «تا شقایق هست زندگی بایدکرد». رنگها در جای جای اشعار شاعر حضور دارند: «دگمه‌های لباسم/ رنگ اوراد اعصار جادوست.» یکی از مشابهت‌های شعر حافظ و سهراب سپهری این مسئله است که در دیوان شعری این دو شاعر شعر خوب و بد یا شعر ضعیف و قوی وجود ندارد. همان طور که ارزش غزل‌های حافظ در یک تراز و سطح قرار دارد اشعار دیوان شعری سپهری هم از این یکسانی برخوردار است. مجموعه هشت کتاب این شاعر هنوز هم در صدر جدول پرطرفدارها و پرفروش‌ترین‌ها قرار دارد.
اشعار وی در میان نسل جدید مقبولیت خاصی یافته است.
سپهری لحن آب و زمین را خوب فهمیده است و «سادگی» شاعر در شعرش نمود دارد. شاید این محبوبیت شاعر از همین جلوه‌های شخصیتی بروز کرده باشد. سپهری بر این باور است که : انسان به دلیل عمر کوتاهی که دارد زمانی برای پرداختن به مسائل نازیبا و اموری که پریشانی انسان را به دنبال می‌آورد، ندارد. از این بعد می‌توان گفت که شاعر رگه‌های فلسفی و فکری عمیقی داشته است که درصدد بیان آن به زبان شعر بوده است. آنجا که این گونه می‌سراید:
کسی نیست،
بیا زندگی را بدزدیم، آن وقت
میان دو دیدار قسمت کنیم.
بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم
بیا زودتر چیزها را ببینیم
ببین، عقربک‌های فواره در صفحه ساعت حوض
زمان را به گردی بدل می‌کنند.
بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی‌ام.
این مصرع‌ها که از شعر «به باغ همسفران» آورده شده‌اند بیانگر روح‌ رها شده شاعر از دغدغه‌های زندگی روزمره است. او نگاهی تأمل‌برانگیز از اشیا دارد، اشیا در شعرش به معنا می‌رسند و جاودانگی را برای شاعر به ارمغان می‌آورند. برخلاف آن منتقدی که گفته است: تولد خواننده به بهای مرگ مؤلف است، سپهری نه تنها نمی‌میرد بلکه با روح تاریخ عجین می‌شود. توجه به این جمله، دو نکته را برجسته می‌کند: یکم اینکه هر متن دارای معنایی است که این معنا به ذهن خواننده و میزان درک او به متن بازمی‌گردد؛ دوم خواننده به دلیل برداشت شخصی از متن دیدگاه مؤلف را کنار می‌گذارد و حتی گاهی فراتر می‌رود و مفهومی عکس نگرش مورد نظر مؤلف را دریافت می‌کند.
این مسئله تابع شناخت مخاطب نیز هست و به عنوان مسئله‌ای کلی مطرح است که هم نظم و هم نثر را دربرمی‌گیرد. دیدگاه‌های زبان‌شناسان و نشانه‌شناسان در مورد نظم و نثر تفاوت‌هایی دارد که قابل طرح و بررسی است. سهراب سپهری یکی از کسانی است که نگرش این منتقد در مورد وی صادق نیست و آن را رد می‌کند. او شاعری است که شعرش عناصری چند لایه دارد اما این چند لایه بودن به معنای پیچیدگی و فنی بودن نیست؛ زیرا شاعر چه در معنا و چه در منش گفتار سادگی‌اش را حفظ می‌کند. مثلاً این شعر او: صدا کن مرا/ صدای تو خوب است/ صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است/ که در انتهای صمیمیت حزن می‌روید.
اما نکته‌ای که نمی‌توان از آن گذشت؛ نوع نگاه سهراب سپهری به زندگی است. او در اشعار مختلف و در جای جای اشعارش از زندگی تعاریفی دارد که در کنار زیبایی‌های کلام شاعرانه از جذابیت‌های معنایی هم برخوردار است.
در جایی می‌گوید:
زندگی یعنی: یک سار پرید.
از چه دلتنگ شدی؟
دلخوشی‌ها کم نیست: مثلاً این خورشید؛
کودک پس فردا،
کفتر آن هفته.
یا در شعر «اهل کاشانم» تعریف دیگری از شعر دارد:
زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود/ زندگی «مجذور» آینه است/ زندگی گل به توان ابدیت/ زندگی «ضرب» زمین در ضربان دل ما/ زندگی هندسه ساده و یکسان نفس‌هاست.
از دلایل موفقیت شعر شاعر کاشانی استفاده از واژه‌های جدید و کم کاربرد در شعر فارسی است به نوعی که واژه‌های به کار برده شده به شعر او خاصیتی منفک از اشعار شاعران قبل از او می‌دهد؛ به همین دلیل است که در شعر وی طراوت خاصی به چشم می‌خورد. مثلاً آن دو مصرع که گفته است:
لمس تنهایی «ماه»،
فکر بوییدن گل در کره‌ای دیگر
سهراب سپهری یکی از معدود شاعرانی است که از مسائل روزمره و مسائل کلیشه‌ای رهایی یافته و دنیای فردی‌اش را جدا از این امور ساخته است.
وی می‌گوید:
هر کجا هستم، باشم.
آسمان مال من است.
پنجره، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است
چه اهمیت دارد
گاه اگر می‌رویند
قارچ‌های غربت؟
در ادامه همین شعر شاعر دست به نوعی ساختارشکنی در شعر می‌زند و بستری را برای زبان شعر فراهم می‌کند که به نوعی تئوریزه کردن دیدگاه شاعر در مورد زبان شاعرانه هم هست.
من نمی‌دانم
که چرا می‌گویند؛ اسب حیوان نجیبی است، کبوتر زیباست
و چرا در قفس هیچکسی کرکس نیست.
گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد.
چشم‌ها را باید شست، جور دیگر باید دید.
دو مصرع بعدی شعر به روشی که شاعر به آن اعتقاد دارد؛ اشاره کرده است؛ روشی که شعر را به فرازمان می‌رساند و امروز و فردای شعر را به هم گره می‌زند. او گفته: واژه‌ها را باید شست.
واژه باید خود باد، واژه باید خود باران باشد.
     
  
مرد

 
به نظر می‌رسد تمام شیوه‌ها و متدهایی که شاعر به آن توجه دارد و به شعر او جهت می‌دهد در این دو مصرع نهفته است. عده‌ای از منتقدین شعر، شاعر را کسی معرفی می‌کنند که از زبان «استفاده می‌کند» و واژه را از خود چیزها می‌داند و نه نشانه آنها. در شعر شاعر هشت کتاب معنا به همان سادگی واژه‌ها دست یافتنی است و مجموعه دانسته‌های شاعر در کلیت واژه‌ها نهفته است. باید با شعر سپهری زندگی کرد تا این سادگی را دریافت. اشعار این شاعر آئینه تمام‌نمای زندگی است. از مشخصه‌های دیگر شاعر توجه به عناصر زمانی است به این معنا که مفاهیم شعری سپهری را می‌توان برای هر لحظه در نظر گرفت. به عبارت دیگر شعر او مختص به زمان خاصی نیست. اشعار این شاعر آنقدر ملموس و گیراست که شب و روز یا زمانبندی روزانه تأثیری در آن ندارد. خاصیتی همیشگی در شعر سپهری جاری است که در بین شاعران هم‌نسلش تنها مختص به اشعار وی است.
شهر پیدا بود:
رویش هندسی سیمان، آهن، سنگ.
سقف بی‌کفتر صدها اتوبوس.
گل‌فروشی گل‌هایش را می‌کرد حراج.
در میان دود رفت گل یاس، شاعری تابی می‌بست.
پسری سنگ به دیوار دبستان می‌زد.
همانطور که از این مصرع‌ها پیداست؛ موضوع‌های شعر سپهری گوناگون هستند. اما این گوناگونی نقطه قوتی برای شعر او به حساب می‌آید که همواره در یک پیکر اصلی جای می‌گیرد. شاعر زبانی را به کار می‌گیرد که از واژه به کشف می‌رسد. در واقع کشفیات شاعر وابسته به زبان شاعرانه‌اش است. سپهری قواعدی را به کار می‌گیرد که درک آن برای همه میسر باشد. شعر او نه عام است و نه خاص؛ بلکه شعر او برای همه مفهوم‌ساز است. در شعر شاعر کاشانی تشریفات وجود ندارد و هر مخاطبی با شعرش ارتباط برقرار می‌کند. سهراب سپهری در شعرش از شاعر خاصی پیروی نمی‌کند. او شاعری است که خود گل می‌کارد، مؤدب است و ساده و بی‌آلایش شعر می‌گوید.
     
  
مرد

 
بیراهه ای در آفتاب

ای کرانه ما خنده گلی در خواب دست پارو زن ما را بسته است
در پی صبحی بی خورشیدیم با هجوم گل ها چه کنیم ؟
جویای شبانه نابیم با شبیخون روزن ها چه کنیم
آن سوی باغ دست ما به میوه بالا نرسید
وزیدیم و دریچه به ایینه گشود
به درون شدیم و شبستان ما را نشناخت
به خاک افتادیم و چهره ما نقش او به زمین نهاد
تاریکی محراب کنده ماست
سقف از ما لبریز دیوار از ما ایوان از ما
از لبخند تا سردی سنگ خاموشی غم
از کودکی ما تاین نسیم شکوفه باران فریب
برگردیم که میان ما و گلبرگ گرداب شکفتن است
موج برون به صخره ما نمی رسد
ما جدا افتاده ایم و ستارههمدردی از شب هستی سر می زند
ما می رویم و ایا در پی ما یادی از درها خواهد گذشت؟
ما می گذریم و ایا غمی بر جای ما در سایه ها خواهد نشست ؟
برویم از سایه نی شاید جایی ساقه آخرین گل برتر را در سبد ما افکند
     
  
مرد

 
خوابی در هیاهو

آبی بلند را می اندیشم و هیاهوی سبز پایین را
ترسان از سایه خویش به نی زار آمده ام
تهی بالا نی ترساند و خنجر برگ ها به روان فرو می رود
دشمنی کو تا مرا از من بر کند ؟
نفرین به زیست : تپش کور
دچار بودن گشتم و شبیخونی بود نفرین
هستی مرا بر چین ای ندانم چه خدایی موهوم
نیزه من مرمر بس تا را شکافت
و چه سود که این غم را نتواند سینه درید
نفرین به زیست دلهره شیرین
نیزه ام یار بیراهه های خطرر را تن می شکنم
صدای شکست در تهی حادثه می پیچد نی ها به هم می ساید
ترنم سبز می کشافد
نگاه زنی چون خوابی گوارا به چشمانم می نشیند
ترس بی سلاح مرا از پا می فکند
من نیزه دار کهن آتش می شوم
او شمن زیبا شبنم نوازش می افشاند
دستم را می گیرد
و ما دو مردم روزگاران کهن می گذریم
به نی ها تن می ساییم و به لالایی سبزشان گهواره روان را نوسان می دهیم
آبی بلند خلوت ما را می آراید
     
  
مرد

 
تارا

از تارم فرود آمدم کنار برکه رسیدم
ستاره ای در خواب طلایی ماهیان افتاد رشته عطری گسست آب از سایه افسوسی پر شد
موجی غم را به لرزش نی ها داد
غم را از لرزش نی ها چیدم به تارم برآمدم به ایینه رسیدم
غم از دستم در ایینه رها شد : خواب ایینه شکست
از تارم فرود آمدم میان برکه و ایینه گویا گریستم
     
  
مرد

 
آرمان‌شهر سپهری (با نگاهی به شعر پشت دریاها)


تداوم تصاویر یكی از مشخصه‌های بارز شعر اوست. در شعر سپهری آن‌قدر تصویر پشت تصویر وجود دارد كه گاهی به مخاطب فرصت نفس كشیدن هم نمی‌دهد...
از میان هنرمندانی كه سعی در ارایه نوعی جهان‌بینی خاص و مشرب فكری دارند «سهراب سپهری» چهره برجسته‌ای است كه از ابعاد گوناگون فلسفی ـ عرفانی قابل بحث و بررسی برخوردار است.

در شعر معاصر فارسی شاید سهراب سپهری تنها شاعری باشد كه اندیشه‌ای بسامان و مدو‌ّن را در دوران كمال شعری خود بیان می‌‌كند ـ این برداشت را نباید یك داوری ارزشی پنداشت، چه ارزش را نقد ادبی و كاركرد اجتماعی را جامعه‌شناسی هنر با معیارهای دیگری تعیین خواهد كرد‌‌ ـ شعر سپهری از آن رو ارزش والایی می‌یابد كه هم شعر است و هم در تمامی ابعاد آن، از گزینش واژه‌ها گرفته تا تصویرسازی، در شكل ذهنی و در تركیب‌بندی درونی بیانگر اندیشه‌‌ای بسامان است.

شاید یكی از دلایل زبان ساده، بی‌آلایش و زیبای سپهری نیز در آن باشد كه شعر سپهری شعر معناست. شعر «پشت دریاها» از منظومة «حجم سبز» دارای چنین ویژگیهای زبانی و ادبی است، در این شعر از نشانه‌های زبانی به شكل ساده استفاده شده و رمزها و استعاره به سادگی دلالت بر مفاهیم آشنای ذهن دارد.


«قایق» ـ «آب» ـ «تور» ـ «مروارید» ـ «شب» و «پنجره» از واژه‌های كلیدی این شعر به حساب می‌آیند، عناصری برخاسته از طبیعت كه در مجموعه‌ای از نظام همگن و منسجم گرد آمده‌اند.
مطمئنا‌ً زبان و پی‌ریزی ساختار منسجم كلام در شعر سهراب از یك سو و همسان‌سازی آن با عناصر زندگی، آن هم نشانه‌ها و مفاهیم ساده آن از سویی دیگر از ویژگیهای برجسته در كلام اوست و درواقع راز ماندگاری شعر در همین هم‌گرایی است و در واقع سهراب در شعر و كلام خود حضور دارد، نفس می‌كشد و به راستی در رگ حرف حرف خود خیمه زده است.

در تمام شعر سپهری این ویژگیها را می‌توان دید. در شعر «پشت دریاها» نیز به مانند تمام شعرهایش با ابداع زبانی شاعرانه و توسل به طبیعت و اجزای آن به مثابه اسطورة كل، توانسته است چشم‌اندازی بگشاید كه تماشایی است.
«قایقی خواهم ساخت / خواهم انداخت به آب.
دور خواهم شد از این خاك غریب
كه در آن هیچ كسی نیست كه در بیشة عشق
قهرمانان را بیدار كند.»
     
  
مرد

 
شاعر در بند او‌ّل، عل‍‍ّت سفر خود را بیان كرده و به نوعی بیانگر حالات عرفانی و خلوتهای شاعرانه خاص‌ سپهری است. شاعری كه هرگز صبحی بی‌خورشید را تجربه نكرده و روزگاری در این اندیشه بوده كه با هجوم گلها چه كنیم؟ اكنون در بیشه عشق كسی به فكر بیداری قهرمانان نیست و خاك این دیار غریب و ناآشناست. به راستی راز ناآشنایی این دیار در چیست؟
این تفكر و پاسخ به چراهای زیاد دیگر در منظومه فكری سپهری مطرح شده و اكنون شاعر به عناصری اشاره دارد كه بار معنایی منفی دارد و با این تصویرسازی می‌توان به راز غربت شاعر پی برد.
«قایق از تور تهی
و دل از آرزوی مروارید
همچنان خواهم راند.»


در این بند واقعیت اوضاع اجتماعی شاعر ـ‌‌‌ با توجه به فضای اصلی شعر‌‌ ـ بیان می‌شود، واقعی‍ّتی برخاسته از درون شاعر و با تفر‌ّدی كاملا‌ً منحصر‌به‌فرد. بنابراین دور از انتظار نخواهد بود اگر بگوید:
«نه به آبیها دل خواهم بست
نه به دریا ـ پریانی كه سر از آب به درمی‌آرند
و در آن تابش تنهایی ماهی‌گیران
می‌فشانند فسون از سر گیسوهاشان»

در این بخش، كلام كاملا‌ً تصویری می‌شود. زبان سپهری اساسا‌ً زبانی است كه زاده تصویر است نه زاده نفس زبان. تداوم تصاویر یكی از مشخصه‌های بارز شعر اوست. در شعر سپهری آن‌قدر تصویر پشت تصویر وجود دارد كه گاهی به مخاطب فرصت نفس كشیدن هم نمی‌دهد.
باز هم تأكید می‌كند:
«همچنان خواهم راند
همچنان خواهم خواند:
دور باید شد، دور
مرد این شهر اساطیر نداشت.
زن این شهر به سرشاری یك خوشه انگور نبود.»


از این قسمت به بعد، شاعر همچنان به بیان تصاویری می‌پردازد كه فلسفه سفر او را به وجود آورده است در این شهر كه «اساطیر» و «قهرمانان» هستی ندارند و زن كه نماد سرخوشی است به سرشاری انگور نیست. همچنان كه:
«هیچ آیینه تالاری، سرخوشیها را تكرار نكرد.
چاله آبی حت‍‍ّی، مشعلی را ننمود.»
شاعر بدون اندكی تردید، عزم خود را جزم كرده است:
«دور باید شد، دور.
شب سرودش را خواند
نوبت پنجره‌هاست»

عنصر «شب» را در مجموعه «خاك غریب» و شهر «بی‌اساطیر» می‌‌توان جای داد و پنجره دریچه‌ای است كه شاعر از آن به سوی آرمان‌شهر خویش می‌نگرد، آرمان‌شهری كه هر چند ناكجا‌آباد سپهری است اما باید به سوی آن برود.
آرمان‌شهر سهراب سپهری كه حتما‌ً دنباله «شهر» را یدك نمی‌كشد و چیزی جز بازگشت به بدوی‍ّت نیالوده نیست همچون هر آرمان‌شهر دیگری «سراب» است با این تفاوت كه شاعر خلاق می‌تواند بر مبنای آن شعر و اندیشه خود را فارغ از ملاحظات دست و پاگیر سن‍ّت و عادت بیافریند.
برای همین در بند بعدی دوباره تكرار می‌كند:
«همچنان خواهم خواند
همچنان خواهم راند.»


تا اینجا اندیشه سفر و فلسفة گریز شاعر (از خود یا اجتماع خود و یا هر چیز دیگر) در كلام خلق شده است، اندیشه‌ای كه سهراب دیری بدان پرداخته است و بسا كه برای رسیدن بدان از دهلیزهای تنگ و باریك طبیعت و عشق گذر كرده است و اكنون آنچه را كه از سرود پنجره‌ها بازیافته، چنین به تصویر می‌كشاند. آرمان‌شهر خود را در افقی بازتر می‌نمایاند.
«پشت دریاها شهری است
كه در آن پنجره‌ها رو به تجل‍ّی باز است
بامها جای كبوترهایی است كه به فوارة هوش بشری می‌نگرند.
دست هر كودك ده سالة شهر، شاخة معرفتی است
مردم شهر به یك چینه چنان می‌نگرند
كه به یك شعله، به یك خواب لطیف.»

در این بند، آرزوهای شاعر نمود یافته و در قالب تصویر درآمده است. عناصر مثبتی همچون «شاخه معرفت» و «فواره هوش بشری» در بخش تجلی و پنجره می‌گنجد و نظام همگن آرمان‌شهر را تشكیل می‌دهد.
برخورد عاشقانه و عرفانی سهراب با اشیای پیرامون و محیط زندگی‌اش ما را ناگزیر می‌كند تا پیوندی میان اصالت كلام او و اجزای طبیعت بیابیم ضمن اینكه در اصل، فكر و خط اندیشگی وی «سفر» از شهر و دیاری است كه مطلوبش نمی‌یابد و قبلا‌ً نیز در شعر، آرزوی آن را در سر پرورانده است.
شعر «ندای آغاز» از این دید موازی و همسان با شعر «پشت دریاها» است.

كفشهایم كو
چه كسی بود صدا زد: سهراب؟

در ابتدای این شعر گویی به شاعر الهام می‌شود كه «بوی هجرت می‌آید» این هجرت به خاطر این است كه شاعر حرفی از جنس زمان نشنیده وگرنه به این صراحت نمی‌گفت:
«باید امشب بروم»
او در «ندای آغاز» هم نشانه‌هایی از آرمان‌شهر خود می‌دهد، سمتی كه «درختان حماسی پیداست و رو به آن وسعت بی‌واژه كه همواره مرا می‌خواند.»

كلام سپهری به كمال رسیده و در بیان شاعرانه و زیبای نظام همگن اندیشه‌هایش «جهان‌بینی» عمیقی مشاهده می‌شود، این نظم و چارچوب فكری، ناشی از آن است كه سهراب سپهری به واقع شاعری است برخوردار از یك نظام عمومی اندیشه و به معنای فلسفی آن متفكری است صاحب یك دستگاه فكری جامع و مكتب منسجم و همگن‌ ـ چنان كه پیش از این اشاره شد و نمونه‌هایش را در دو شعر همسان ملاحظه كردیم. او می‌داند كه چه می‌خواهد بگوید و فی‌الواقع سیر و سلوك معنوی او از آغاز هشت كتاب تا پایان در راستای تبیین نظام خاص اندیشه اوست.


در بند دیگر می‌گوید:
خاك، موسیقی احساس تو را می‌شنود
و صدای پر مرغان اساطیر می‌آید در باد.
«خاك غریب» از عنصری منفی به مثبت و از شهری كه مرد آن اساطیر نداشت، اكنون به شهری كه هوای آن صدای پر زدن مرغان اساطیر در باد، شنیده می‌شود، حركت می‌كند.
این سیر و حركت اگرچه در طول و خط یك مسیر در جریان است، با این وجود شعر از نظر ساختار، شكلی دایره‌وار دارد یعنی سطر پایانی شعر همان سطر آغازین است جز اینكه با تأكید بیشتر «خواهم» به «باید» تغییر می‌كند.
«پشت دریاها شهری است / كه در آن وسعت خورشید به اندازة چشمان سحرخیزان است. شاعران وارث آب و خرد و روشنی‌اند.»
سپهری در این تصویر پایانی با برتری برخی از سویه‌های تشبیه خود «چشمان سحرخیزان» را برتر از وسعت خورشید (روشنی) می‌داند، آنان كه به رستگاری رسیده‌اند و از سفر خویش توشه برگرفته‌اند. «شاعران وارث آب و خرد و روشنی‌اند»

در این سطر از تمام تصاویر و عناصر طبیعت كه در شعر «پشت دریاها» حضور جد‌ّی داشتند پرده‌گشایی می‌شود و آرمان شاعر در یك جست‌وجو به انجام می‌رسد.
1) آب = قایق 2) روشنی = خورشید 3) اسطوره = فواره هوش بشری
هر یك از سازه‌های مجموعه همگن و نظام فكری در این شعر است، اگر كلمات و تصاویر به صورتی دایره‌وار به هم می‌پیوندد اما از نظر سیر فكری جریان همچنان ادامه دارد و تكرار می‌شود.
پشت دریاها شهری است!
قایقی باید ساخت.


«پشت دریاها» نقطه عطف اندیشه سپهری است. اوجی است كه تمام فراز و فرود جریان فكری شاعر در آن موج می‌زند، به راحتی می‌توان نمودار فشرده سیر و سلوك معنوی شاعر را در این شعر از مجموعه «حجم سبز» به تماشا نشست.

شاخصة مهم شعر، سفر و سلوكی است كه در آب، آغاز می‌شود و باید در آب پایان گیرد، در یك كلام آرمان‌شهر شاعر و دل‌زدگیهای او از عادتهای روزمر‌‌ّه و فرار از آنها به روشنی تنها در این شعر دیدنی است.
     
  
مرد

 
در سفر آن سو ها

ایوان تهی است و باغ از یاد مسافر سرشار
دردره آفتاب سر بر گرفته ای
کنار بالش تو بید سایه فکن از پادرآمده است
دوری تو از آن سوی شقایق دوری
در خیرگی بوته ها کو سایه لبخندی که گذر کند ؟
از کشاف اندیشه کو نسیمی که درون اید ؟
سنگریزه رود بر گونه تو می لغزد
شبنم جنگل دور سیمای ترا می رباید
ترا از تو ربوده اند و این تنها ژرف است
می گریی و در بیراهه زمزمه ای سرگردان می شوی

     
  
مرد

 
ای همه سیما ها

درسرای ما زمزمه ای درکوچه ما آوازی نیست
شب گلدان پنجره ما را ربوده است
پرده ما دروحشت نوسان خشکیده است
اینجا ای همه لب ها لبخندی ابهام جان را پهنا می دهد
پرتو فانوس ما در نیمه راه میان ما و شب هستی مرده است
ستون های مهتابی ما را پیچک اندیشه فرو بلعیده است
اینجا نقش گلیمی و آنجا نرده ای ما را از آستانه ما بدر برده است
ای همه هوشیاران بر چه باغی در نگشودیم که عطر فریبی به تالار نهفته ما نریخت ؟
ای همه کودکی ها! بر چه سبزهای ندویدیم که شبنم اندوهی برمانفشاند
غبار آلوده راهی از فسانه به خورشیدیم
ای همه خستگان در کجا شهپر ما از سباکبالی پروانه نشان خواهد گرفت ؟
ستاره زهره از چاه افق برآمد
کنار نرده مهتابی ما کودکی بر پرتگاه وزش ها می گرید
در چه دیاری ایا اشک ما در مرز دیگر مهتابی خواهد چکید ؟
ای همه همسایه ها در خورشیدی دیگر خورشیدی دیگر


*****

محراب

تهی بود و نسیمی
سیاهی بود و ستاره ای
هستی بود و زمزمه ای
لب بود و نیایشی
من بود و تویی
نماز و محرابی
ز شیر شتر خوردن و سوسمار عرب را به جایی رسیدست کار
که تخت کیانی کند آرزو تفو بر تو ای چرخ گردون تفو
     
  
مرد

 
فلسفه ی زندگی از زبان سهراب سپهری

اولین شعر عرفانی را چه کسی و در کدام گوشه از این عالم خاکی سرود و برای اولین بار،شعر را جلوگاه سماع این عروس لطیف کرد؟رد پای عرفان برای اولین بار در چه جایگاهی از زندگی بشر نمایان می شود؟ کجا به اوج می رسد و کجا فروکش می کند؟ آیا زندگی با این موهبت معنوی محدود به دوره ی خاصی است یا همیشه یکسان بوده است؟ آیا عرفانی که در فلسفه ی زندگی شاعران معاصر عجین شده، همان عرفان و تصوف خانقاهی و پرریاضت که با زهد و ورع و احوالات خاص همراه است؟

آیا وقتی سخن از شعر عرفانی می گوییم، با یک پشمینه پوش دنیا گریز سرو کار داریم؟ آیا یک مولوی دیگر را می طلبیم که در بحبوحه ی خشونت های انسان کش و در گیری های فرقه ای ، وحدت وجود را مطرح می کند یا حافظی که جنگ هفتادو دو ملت را عذر می نهد یا هیچکدام؟

در واقع شاعر عارف زمان ما در طبقه ی همه و هیچ قرار می گیرد. چون زندگی زمان ما با گذشته فرق می کند؛ چون ذهن، زبان، بیان و حتی قالب شعر و دایره ی واژگان معاصر فرق کرده؛ چون اندیشه ها و مکاتب عرفانی و فلسفی نو ظهوری قدم در زنگی معاصر گذاشته اند-فلسفه هایی که نمی توانند بدون ماده تار بتنند- .

فلسفه ای که شاعر معاصر برای زندگی امروز در پیش می گیرد، چکیده ای است از اندوخته های گذشته و تلفیق آن با آموزه های معنوی امروزی. اموری باز مانده از گذشته ، خیر و شر، برادر کشی(نسل کشی)، خود خواهی و قدرت طلبی، سیاست وهزاران درد بی در مان دیگرکه متأسفانه جامعه ی ما را به همراه همان ها که جهان سومش می خوانند به واپس گرایی برده و «صدای پای اب» را گوش کر سیاستمداران نمی شنود.

برای شاعر معاصر که « دشت سجّاده ی اوست »، مولوی و کریشنا و بودا، همه واحدند. این نوع بینش فلسفی و عارفانه ی بی حد و مرز، چه خودآگاه و چه ناخودآگاه، اساس زندگی شاعری است که به دنبال آرامش است. نه فقط برای شاعر، بلکه به باور بسیاری از مکاتب فلسفی و اندیشمندان و حتی بعضی از مردم عادی، پیشرفت هایی که برای مدرنیته شدن و خیز به سوی دهکده ی جهانی شدن صورت پذیرفته، باعث گردیده انسانیت انسان در معرض فراموشی قرار بگیرد و به نوعی، انسان و ارزش های انسانی گمشده ی جهان معاصر قلمداد شود. بنابر این، از نظر آنان، بازگشت به گذشته يا مذهب و عرفان تنها وسیله ای است که تمسک جستن به آن نجات بخش انسان معاصر است .
اندیشمندان زیادی در این عرصه دست به خلق آثار فلسفی، عرفانی و ادبی زده اند. آنان به شدت با حذف فرد مخالف هستند و هیچ چیزی را در اجتماع با ارزش تر از انسان نمی دانند و خود را با چيزي كه آن را جهان ماشینی خودكار مي نامند در تعارض مي بینند وعقيده دارند، درعصري كه به سوی حذف استقلال و آزادی های فردی پیش می رود، جز «بالا رفتن از پلّه ی مذهب»، هيچ اميدي براي آزادي یافت نمی شود.
اين نوع طرز تفكر که مورد بحث ماست، در شعر سهراب سپهری با یک نگاه ویژه روبه روست که محصول برخورد و تلاقي انديشه ي شعري سهراب با عارفان شرقي چون لائوتسه و بودا است- که البته گاهی با عرفان غرب(کافکا) پیوند می خورد،سمبولیسم را در خود جای می دهد ، با سوررئالیسم دم خور می شود و عاقبت الامر به عرفان اسلامی ختم می شود . درست همان چیزی که از ابتدا اشاره کردیم: (طبقه ی همه و هیچ)-.علت این امر، یکسان نبودن دفتر های شعری سهراب است. هر شاعری ممکن است در دوره ای خاص به یک نوع بینش خاص دست یابد و یا به یک جریان فکری دل ببندد.
__________________
     
  
صفحه  صفحه 8 از 14:  « پیشین  1  ...  7  8  9  ...  13  14  پسین » 
شعر و ادبیات

Sohrab Sepehri | سهراب سپهرى

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA