انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 8 از 11:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  11  پسین »

Hossein Panahi | حسين پناهى


زن

 
*****


عطرها

كاجهاي كهن
پيامبراني-نه در اعصار قوم يهود
كه در صورت سيرت، از ما بزرگ ترند
از ما،
مايي كه عطر كارخانجات فرانسه
كفاف زدودن هفت روز تعفن تجريداتمان را نمي دهد
به تضادها چشم دوختن،جز سر درد عايدي نخواهد داشت
كودكيمان را باختيم،ر
كافي است
بو كنيدُ نترسيد از تعفن مردارهاي پوسيده
و نترسيد از كركس ها و كفتارها
آنها نانُ گل ِ سرخُ باران را درك مي كنند
و در خاطرشان حتما كبوتري پريده،يا نشسته است
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
*****

آوار رنگ

هيچ وقت
هيچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد
امشب دلی کشيدم
شبيه نيمه سيبی
که به خاطر لرزش دستانم
در زير آواری از رنگ ها
ناپديد ماند


*****

نه

بر می گردم
با چشمانم
که تنها يادگار کودکی منند
آيا مادرم مرا باز خواهد شناخت ؟
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  ویرایش شده توسط: anything   
زن

 
سلام!

حس های نهفته در پشت هر سلام،
به شعر و شاعران چندان ربطی ندارد!
آنان چاقو می سازند
برای تراش چوبی،
یا قاچ قاچ خربزه در سفر
شما مختارید که برای لوله کردن روده های هم
از آن استفاده کنید!
پیروزمندانه سیگارش را روشن می کند و چشمان را تنگ
اما آنان دست بردار نیستند!
هی! درد دزدان گند جوراب!
هی! مورچه های عینکی!
چشم تنگ کردنتان کرشمه ی شماست،
برای بیوه دخترهای رنگ پریده ی رمانتیک!
پری هایِ پر پنبه ییِ شعر ِ فردای شما!
زبانتان مار را از لانه بیرون می کشد!
عمودی ها و افقی هایتان بی حکمت نیست!
اگر سلام را نمی خواستید،
ما مجبور به تکرار این همه حقارت نمی شدیم!

سلام! دزد سیگارهای خودم
و عروسک یک چشم دخترم!
سلام! قاتل برادرم!
سلام! مهمان ناخوانده!
سلام! خستگی های بی پایانِ نان،
کفش،
رنگ...

سلام! ای همه ی ناتوانی ها!
نداشتن ها!
سلام! ای همه ی عرق های شرم!
سلام! ای زندگی!
ای ملال بی پایان!
سلام! ای دل قاچ قاچ!
ای چاقوی خود ساخته!
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
DAT COM

تندتر می جُوَم آدامسم را در گریز از ناگزیری انقراضِ اندیشه!
می اندیشم که دیگر هیچ گاه به هیچ نیندیشم!
نه به اندیشه وُ نه به گاه... هیچ گاه!
صلاحُ و سعادتِ من است که نیندیشم به هیچ!
آری! نیندیشم به لب خندِ کودکِ چهار ماهه ی خواهرم
و نه به شغالی که امروز زیرِ تریلی رفت!
شَک نمی کند باران لحظه یی به باریدن!
کلافه نمی شود کلاغ از این همه پرنده که می پرند!
شَک نمی کند مورچه، به بارُ نه به راهِ خویش
و مارِ عیال وار، سینه خیز می رود خسُ خار را بی هیچ گلایه یی!
هر درختی به گونه یی ### است، بی که تحقیر کند دیگری را!
لرزش گنجشک نوبال بر شاخه ی خیس از شکایت نیست!
الاغ بر اندامِ اسب حسادت نمی کند
و ماهی یادش هست که ماهی باشد چه در تنگُ چه در دریا...
W.W.W. VAT DAT COM
از لِنده به لندن،
از سیلویاپلات به هات پلات،
از زمین به آسمان، از چرا به چون...
تندتر ـ آری! ـ تندتر می جُوَم آدامسم را تا به هیچ نیندیشم!
بی خیال در پیاده روها وُ نمایشگاه ها وُ استادیوم ها!
چناری که راه می رود!
روح نعناع در هاشورِ حوالیِ ذایقه ی هرکسی را که من منظرم!
نمی اندیشم به روحُ به ذایقه!
دیگر به هیچ چیز نمی اندیشم!
صلاحُ سعادت من است که نیندیشم به هیچ!
کسی زنگ می زند!
در آش پزخانه صدای خِش خِش می آید!
نه می اندیشم به خِش خِشُ نه به زنگ!
افسانه سرایی نمی کنم!
لابد کسی ستُ با من کاری دارد!
نه می اندیشم به ترس، نه می اندیشم به آفریقای بی پیغمبر!
به ایدز!
به مرگُ میر کودکان!
به اروپای زنُ عطر!
به آمریکای چاق، که کشیش هایش در ایامِ کریسمس،
به هم دیگر دستگاه های تن آرا هدیه می دهند!
آمریکای هاروارد!
آمریکای هارلم!
به حقُ به مشت هایی که فرو می روند در دیوار!
به حقوقِ پیرمرد هشتاد ساله یی،
که چکِ سفید می دهد و دختر چهارده ساله یی به بستر می خواهد!
به وِتو!
اهمیت نمی دهم که این کله ی منفجر شده سرِ همینگوی استُ
این کله ی خاکستر گیس های سیلویای نابغه!
مدالی که تنها بر سینه ی مرگ، درخشش اَش زیباست!
به آسیا!
قاره ی فیل های کهنُ گرسنگی های کهنُ ادیانِ بی شمارِ کهن!
به استرالیا!
به چشمک ها وُ دلارها وُ سیرک ها وُ دلفین ها!
نه نمی اندیشم به زمین، به زمان!
فردا به یقین قدّم به دو مترُ دَه سانت می رسد، در شانزده ساله گی!
به معجزه استیک گوساله وُ خوراک خرچنگ قارچ!
من در M.B.I توپ می زنم
و دندان هایم آرمِ خمیردندان های صادراتی می شوند!
سبک بال می گذرم از کنارِ دیوانه خانه ها!
چون نسیمُ پرسه هایش،
در لا به لای اجسادِ قربانیانِ جنونِ گاوی!
تندُ تندتر می جُوَم آدامسم را،
تا ثبت نشود در ذهنم کراهتِ عبور پیرزنی،
با دو پستانِ آویزان تا ناف، در آنکارا!
تا مکث نکنم بر دستِ گشوده ی مردی که در استفراغ الکلی خود
نمی دانم از من مرگ می خواهد، یا کبریت!
تا فراموش کنم بُورخسُ هخامنشیان را!
آواز می خوانم پُر از آلاله های باژگون،
بی هیچ استعاره یی!
تعادلِ جهان حفظ می شود به مرگِ اینُ تولدِ آن!
دلم نمی گیرد از حنجره ی زنی که
کلمات را شبیهِ حنجره ی مادرم ادا می کند!
دلم نمی گیرد از سلامِ دختری که
مانتویش همرنگ مانتوی خواهرِ من است
و سربازی که با سرِ تراشیده
بوی سرما وُ تاید می دهد مرا به یادِ برادرم نمی اندازد!
آری! این چنین می گریزم از تعلقات،
از غرایز، از اندیشه!
نمی اندیشم که بی هیچ امکانی خلیفه ی کیستم!
نه به هیچُ نه به خلیفه!
صلاحُ سعادتِ من در این است:
سپتامبر به دُبی می روم
و برای آرامشِ روحم اسکی روی آب می کنم
و به فینال می رسم در جام دیویدس!
خیلی باحالند پادشاهانِ کشورهای کوچک خلیج!
می گریزم از ملال!
افسرده گی می آورد چایکوفسکیُ تارکوفسکیُ کیسلوفسکی!
باحالند فیلمهای هندی!
دیگر به رنگِ پوستم، به زبانم فکر نمی کنم...
و این که از چه نژادی هستم!
از چه قومی!
از چه قبیله یی!
آفتاب طلا می کند منظرِ مرا
و مهتاب نقره می ریزد به صخره صخره ی کوه هایم!
به ساختارم فکر نمی کنم!
به یاخته!
به سلول!
دریا را عشق است،
با شوخیِ جزُ مَدهایش
که خیس می کند دامنِ خاطراتِ بی آزار را!
به جاذبه فکر نمی کنم
و نه به دافعه!
آری! نمی اندیشم به هیچ
و به هیچ نمی اندیشم هیچ گاه،
تا کُند شود فَکم از جویدن آدامس...
آن گاه آسوده پلک بر هم می گذارم
و می خوابم،
چون آن گربه که بر کاناپه!
به حافظه ی گربه ها فکر نمی کنم
و نه به کاناپه ها...
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
گُل

گُل را تو گُل گفتی
و گُل،
گُل شد...
وَرنه
گُل نباتی بیش نبود،
روئیده بر کناره ی جاده ی قولُ قرارها
مشتاقِ نورُ
رِزقُ روزیِ خویش!


گُرگانه

ببار!
ببار!
بر گرگِ باران دیده ببار!

می تکانم خود را
و خیره می مانم
بر دشت سفیدُ بی کرانه یی
که هیچ جنبنده یی در آن نمی جنبد!
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
کفش

پیرا خیلی باهوشن!
وقتی ساکتن، وقتی حرف می زنن!
در هر دو حالتش خیلی باهوشن!
خودشون از همون اول هم می دونن که
نصف حرف هاشون به هدر می ره،
اما اهمیتی نمی دنُ یه ریز ادامه می دن...
می بافَن، با صدای کلفتُ مکثای عجیبُ غریبشون!
سر درد رُ می چسبونن به رشدِ سریع درختای بید!
از سفتی قندها حرف می زننُ
اون وقت یه اسمِ بخت برگشته گیر میارنُ
چاشنی آخی خدا رحمتش کنه بهش می بندن!
تو اوجِ صحبت دستشون که دراز بشه، یعنی آب می خوان!
پیر، پیره!
حالا توفیرش چیه که آدم باشه،
یا درخت، یا حتا یه لنگه کفش؟
داستان از این قراره که توی بیابونای اون طرفِ خونه ی ما
یک لنگه کفشِ کهنه سراغ دارم که مچاله وُ دربُ داغون،
تکُ تنها یه گوشه افتاده!
خیلی باهوشه!
وقتی حرف می زنه یا وقتی ساکته!
تو هر دو حالتش خیلی باهوشه!
دیگه حتی بوم چرم هم نمی ده!
از رنگِ بندش هم خبری نیست!
میخای دورُ برش مثلِ اُستخوون زدن بیرون!
پُل می شه برا مورچه ها تا از روش دونه ببرن!
سنگر دعواهای سوسمارِ دندان شمار می شه!
گاهی وقتا عقربِ مادر بچه هاشُ می بره تو یه غارِ چرمیِ قدیمی
که همین لنگه کفشِ داستان خودمونه!
کفش پیری که جفتشُ گم کرده باشه حق داره که دیوونه بشه!
یکی یه روزی نوشت:
باوفاترین جفت های عالم، کفش ها هستن!
کتاب ریاضیمُ می ذارم یه گوشه وُ
یه خُرده به حرفاش گوش می دم!

تو عروسیُ خداداد ما بهترین کفشای ایل بودیم!
برقمون چشما رُ می زد!
ـ حالا چه اهمیتی داره که بدونیم
یا ندونیم خداداد کیه یا کی بوده؟! ـ
چقدر راه رفته باشم؟
راهای جورواجور، راهای خوب،راهای بد... بله!
یه بار محکم پرت شدم تو صورتِ سکینه!
ـ حالا چه اهمیتی داره که بدونیم
یا ندونیم سکینه کیه؟ ـ
یه بار هم منُ به امانت بردن!
آخ که پاهای خپل امانت دار چه قدر خون به جیگرم کردن!
همه ش از نَوت حرف می زدُ قالیُ بندُ رنگُ مرغ!
یه بار یه بچه کفش منُ پوشید!
هر سه قدمی دو قدمش می افتاد!
بعد سرفه می کرد چپون خنده ش گرفته بود!
بله! ما هم برای خودمون حرف داریم!
این که می گن پاتُ تو کفشِ بزرگ ترا نکنین،
این که لنگه گیوه در بیابون نعمته،
اینا همه ش حکمت داره!
چه قدر تو عزاها لگد شدم میونِ هم نوعای جورواجور خودم!
یادمه...
یه جفت کفشِ خارجی یادمه
که از آغاجاری اومده بودنُ حرف های ما رُ می فهمیدن!
به همه می گفتن:
هلو! تاپاله!
یه جفت گیوه که ده بار خودشونُ وصله پینه کرده بودن،
با صدای خیلی بلند بهشون
ـ به همون خارجیا که از آغاجاری اومده بودن ـ گفتن:
کفشی که بوی تپاله نده کفش نی، دست کِشه!
و ما همه زدیم زیرِ خنده وُ تا دلت بخواد سرفه کردیم!
هیچ کافری جوون مرگ نشه!
یه صبح دیدم... اِه! جُفتم نیس!
چند ساعت بعد معلوم شد که
جفتمُ سگ دزدیده!
اون وقت بدبختی هام شروع شد!
تنهائیهام...
این ور، اون ور، تو آفتاب، زیرِ بارون...
به سرعت از ریخت می افتادم!
اولین بارون کارمُ ساخت!
دیگه از یاد رفتم!
گفتن هرکی از یاد برده مُرده!
دیگه فرقی نداره که جاش کجا باشه!
یه مدتی باهام درِ لونه ی مرغا رُ می بستن!
بعد تقدیر انداختم تو کوچه!
تا یه شب یه شغالِ کور منُ آوردُ انداخت این جا!
هی بوم کردُ گازم گرفتُ زیرُ روم کرد...
اما من دیگه چرمی نبودم که چاره سازِ دردِ اون باشم!
یه چیزی شدم شبیهِ همینی که می بینی!
به دماغه ام تلنگر بزنی می بینی خاکِ خاکم!
مثل همه ی چیزا که آخر خاک می شن!
هی می گفتُ گفت...
من کتاب ریاضیمُ برداشتمُ به دمپائییای لاستیکیم نگاه کردم،
دیدم گریه می کنن!
دویدم طرفِ خونه!
بابا بزرگم داشت پیازا رُ آب می داد!
تا منُ دید تو چشماش خوندم که می خواد یه چیزی بگه...!
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
عبور

گَز می کنم
خیابان های چشم بسته از بّر را!
میانِ مردمی که حدودا می خرندُ
حدودا می فروشند!
در بازارِ بورسِ چشم ها وُ پیشانی ها...
و بخارِ پیشانی اَم
حیرتِ هیچ ## را بر نمی انگیزد...


مدار

سنگِ معلقِ هم راه!
در این سقوطِ بی انتها
مَدارم خواهی شد آیا
تا عمری به دور تو بچرخم؟
جاذبه از تو،
دافعه از من!



پروانه

این همه نفی
دردِ جان فرسای دگردیسی جهان است
بر جانِ هنر،
تا از کرمِ کورِ بی دستُ پا
پروانه یی بسازد
هزار رنگ!



کوران


دنبالِ سایه ی نارونیم
در این شرجی شبِ بی ستاره وُ بی باران
ما کورانِ گورزاد...!
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
هوا

برادری کُنیدُ بگویید
به چه گناهی مرا از قرنِ آرامِ چهارمِ هجری،
به قرن پر از تنشِ بیستمِ میلادی
تبعید کرده یید؟
به چه گناهی؟
آیا کسی سلامی گفته است
که محکومِ سکوتِ جوابش باشم؟

آه! ضرورت های با شکوهِ انسانی!
زمان طولانی تر از آن چیزی ست
که ساعت به ما نشان می دهد!
اکنون که نه در دنیای واقعیت
و نه در تخیلات خود هستم، کجایم؟
این تاق تاقِ استخوان های انسانی یخ زده است،
که خورشید را به مرور از دست داده!
کسی قادر به بالا نگریستن نیست،
وگرنه سرگردانیِ این همه سیاره های سرخِ بزرگ،
باید معنایی داشته باشند...
خورشید در حلقه ی منظومه ی جدیدی چرخش آغاز کرده است
و ما با چشم های معصومِ کودکانه مان،
سیب زمینی های خام می خوریمُ به هم لبخند می زنیم
و همراهِ سیاره ی سرخِ سرگردانمان،
از شرمِ آن همه گناه،
آمینِ پیوستن به مدارِ منظومه ی تازه یی را،
از لب ها وُ دل ها دریغ می کنیم!

به آن چه می شنوید شک نکنید!
این تاق تاقِ استخوان های یخ زده ی ماست!
آن قدر از خورشید دور شده ییم
که بینِ رویتِ این دورترین سوسو
واقعیتُ خیالمان تفکیک ناپذیرند!
کدام یک از اجدادم از داخل وجودم صحبت می کنند؟
من نمی توانم هم زمان در سرم و بدنم زندگی کنم،
پس به این دلیل نمی توانم یک فرد باشم...
من می توانم در آنِ واحدُ هم زمان،
همه ی چیزهای زندگی را لمس کنم!
چرا باید به صداهایی که بی فایده می نمایند گوش فرا داد؟
خیابانِ قلبِ ما را سایه گرفته ست!
اِی انسان! گوش بده!
در تو آبُ آتشُ خاکستر وجود دارد!
استخوان ها در داخلِ خاکستر!
استخوان ها وُ خاکستر...
تاق... تاق...
چه گونه چشم بر هم بنهند اسب های خسته یی که،
اسطبلشان را بر روی گسل ساخته اند؟
چه گونه می شود خوابید؟
چه گونه بخوابم؟
چیزهای بزرگ تمام می شوند!
کوچک ها هستند که باقی می مانند!
اجتماعات باید متحد و برادر باشند،
نه این طور تکه تکه!
کافی ست به طبیعت نگاه کنیم،
تا بفهمیم که زندگی چیزِ ساده یی ست
و باید برگردیم به نقطه ی شروع!
نقطه یی که شما از همان جا،
راه را غلط انتخاب کرده یید!
باید برگردیم به اصولِ بنیادیِ زندگی!
بدونِ کثیف کردنِ آب!
آخر این چه دنیایی ست،
که باید یک دیوانه به شما بگوید خجالت بکشید؟

... و اما تو! ای مادر!
ای مادر!
همان چیزی ست که به دورِ سَرَت می چرخد
و هنگامی که تو می خندی،
صاف تر می شود...!
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
خاکانه

دنیای دیوانه!
هنوز که هنوز است
آدم هایش به شب می گویند شب
و به روز می گویند روز!

... فرخنده رفت!!!


لعنت

برگردنِ عشقِ ساده ام
که انگشترش نخی ست،
گلوبندِ زمردین شعر مرا
باور نمی کنذ کسی...

لعنت به شعرُ من!
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
کُنتراستبه علی مُرادخانی

سیاه سیاهم!
با زرد هم آهنگم کن! استاد!!!
گاه،
حجمِ یک کلاغ
کُنتراستِ یک تابلو را
حفظ می کند!


می آیدها

شبُ روزت هخمه بیدار
که آید شاید،
کور شد دیده بر این
کور رهِ شایدها!
شاید _ ای دل! _
که مسیحا نفست
آمدُ رفت!
باختی هستیِ خود
بر سرِ می آیدها...!
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
صفحه  صفحه 8 از 11:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  11  پسین » 
شعر و ادبیات

Hossein Panahi | حسين پناهى

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA