ارسالها: 14491
#151
Posted: 8 May 2014 20:42
صدر جهان
برمن چو میگذری ......................................... چون آفتابی
هوشم ز سر ببری ......................................... مانا شرابی
بهر شکسته دلان ......................................... مرهم تویی تو
بر چشم خسته من ......................................... داروی خوابی
هم شهره ای به نشاط ............................. شط نشیطی
هم شعله ای ز شرار ............................. شور شرابی
شرمنده ام که تو را .......................... در خور ندارم
جز جان کههدیه کنم ............................. تو روح نابی
مرداب را تو در آن ........................ نیلوفرستی
در عمق آبی بحر ............................. در خوشابی
برما چه می نگری .........................همچون تو مستیم
ای چشم دلبر من .......................... چون من خرابی
مهر از تو می طلبم ؟ .......................... هیهات بر من
بر هر که چشمه نوش ....................... بر من سرابی
ک لب به کجا ....................... روی آورم روی ؟
مستقیم من و تو ......................................... دریای آبی
من مستمند و تو ......................................... صدر جهانی
یک ذره ام من و تو ......................................... صد آفتابی
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#152
Posted: 8 May 2014 20:43
امید وفا
من آن کبوتر بشکسته بال در دامم
که بهر صید من این چرخ دانه ای نفکند
مرا به همت آن مرغ آسمان رشک است
که رخت خویش به هیچ آشیانهای نفکند
به سیل حادثه تا خود نسازدش ویران
زمانه هیچ زمان طرح خانه ای نفکند
من آن غریب درخت کویر سوخته ام
که سنگ رهگذر از من جوانه ای نفکند
به غیر که وفا از پری رخان خواهم
به شوره زار کس از مهر دانه ای نفکند
فرشتهای که خبرداشت از شراره عشق
چرا به من نگه عاشقانه ای نفکند ؟
حمید هیچ زمان شعر تازه ای نسرود
طنین نامتو تا در ترانهای نفکند
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#153
Posted: 8 May 2014 20:45
آتش عشق
مرا با سوز جان بگذار و بگذر
اسیر وناتوان بگذار و بگذر
چو شمعی سوختم از آتش عشق
مرا آتش بگذار و بگذر
دلی چون لاله بی داغ غمت نیست
بر این دل هم نشان بگذار و بگذر
مرابا یک جهان اندوه جانسوز
تو ای نامهربان بگذار و بگذر
دو چشمی را که مفتون رخت بود
کنون گوهرفشان بگذار و بگذر
درافتادم به گرداب غم عشق
مرا در این میان بگذارو بگذر
به او گفتم: حمید از هجر فرسود !
به من گفتا : جهان بگذار و بگذر !
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#154
Posted: 8 May 2014 20:52
غزل
به خلوت بی ماهتاب من بگذر
به شام تار من ای آفتاب من بگذر
کنون که دیده ام از دیدن تو محروم است
فرشته وار شبی رابه خواب من بگذر
نگاه مست تو را آرزوکنان گفتم
بیا به پرتو جام شراب من بگذر
اگر که شعر شدی بر لبان من بنشین
اگر که نغمه شدی از رباب من بگذر
فروغ روی تو سازد دل مرا روشن
بیا و در شب بی ماهتاب من بگذر
کرم کن و در کلبه ام قدم بگذار
مرا ببین و به حال خراب من بگذر
تو را که طاقت سوز حمید یک دم نیست
نخوانده شعر مرا از کتاب من بگذر
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#155
Posted: 8 May 2014 20:55
لن ترانی
در کوی تو مستانه ................................ می افتم و می خیزم
دلداده و دیوانه ................................ می افتم و می خیزم
من مست و پریشانم ................................ می نالم و می مویم
مدهوش ز پیمانه ................................ می افتم و می خیزم
تا آنکه تو را یابم ................................می گردم و می جویم
سر بر در آن خانه ................................ می افتم و می خیزم
چو شمع شب عاشق ................................ می سوزم و می گریم
از عشق چو پروانه ................................ می افتم و می خیزم
گر دست دهد روزی ................................ تا خاک رهت گردم
در پای تو جانانه ................................ می افتم و می خیزم
گفتی که ز جان برخیز ................................ در ملک عدم بنشین
زینروست که مستانه ................................ می افتم و می خیزم
من مست قدح نوشم ................................ از چشم تو مدهوشم
سلانه به سلانه ................................ می افتم و می خیزم
دیوانه رویت من ................................ چون گردم به کویت من
ای دلبر فرزانه ................................ می افتم و می خیزم
بازای و گرنه می ................................ هستی ز کفم گیرد
اینسان که به میخانه ................................ می افتم و می خیزم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#156
Posted: 8 May 2014 20:58
سپاه درم
ایینه دلم ز چه زنگار غم گرفت
تار امیدها همه پود الم گرفت
گفتم مرا نیاز به نازش نمانده است
فرصت طلب رسید و سخن مغتنم گرفت
او را که با سخن به دلش ره نبرده ام
از ره رسیده ای به سپاه درم گرفت
اشک از غرور گرچه ز چشمان من نریخت
هنگام رفتنش نگهم رنگ نم گرفت
یک عمر گشتم از پی آن عمر جاودان
گشت زمانه عمر مرا دم به دم گرفت
نازم بدان نگاه که او با اشاره ای
نام مرا ز دفتر هستی قلم گرفت
من با که گویم این غم بسیار کو مرا
در خیل کشتگان رخش دست کم گرفت
برگرد ای امید ز کف رفته تا به کی
هر شب فغان کنم که خدایا دلم گرفت
در سینه ام نهال غمش نشاند عشق
باری گرفت شاخ غم و خوب هم گرفت
تا بگذرد ز کوه غم عشق او حمید
دستی شکسته داشت به پای قلم گرفت
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#157
Posted: 8 May 2014 20:59
چند گویم من از جدایی ها
هان چه حاصل از آشنایی ها
گر پس از آن بود جدایی ها
من و با تو، چه مهربانی ها
تو و بامن، چه بیوفایی ها
من و از عشق راز پوشیدن
تو و با عشوه خودنمایی ها
در دل سرد سنگ تو نگرفت
آتش این سخنسرایی ها
چشم شوخ تو طرفه تفسری ست
کارا به بی حیایی ها
مهر روی تو، جلوه کرد و دمید
در شب تیره روشنایی ها
گفته بودم که دل به کس ندهم
تو ربودی به دلربایی ها
چون در ایینه روی خود نگری
می شوی گرم خودستایی ها
موی ما هر دو شد سپید وهنوز
تویی و عاشق آزمایی ها
شور عشقت شراب شیرین بود
ای خوشا شور آشنایی ها
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#158
Posted: 8 May 2014 21:01
خاموشی
آنچنان خواهند خاموشم کنند
تا خلایق هم فراموشم کنند
طرفه حیلتها کنند این ساحران
تا غلام حلقه در گوشم کنند
خود نمی ریزند خونم تا مباد
شهره مانند سیاووشم کنند
بس بخوانندم به گوش افسانه ها
تا به خواب خوش چو خرگوشم کنند
لطفشان قهر است اگر مهرم کنند
شهدشان زهراست اگرنوشم کنند
گاه می گویم بهل تا لعبتان
با شراب بوسه مدهوشم کنند
لیک می بینم که خلق بی زبان
باز خوانندم که چاووشم کنند
عاقبت دانم به دوران حیات
در عزای خود سیه پوشم کنند
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟