انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 6 از 16:  « پیشین  1  ...  5  6  7  ...  15  16  پسین »

حمید مصدق و آثارش


مرد

 
۶

چرا نمی گوید
که آن کشیده سر از شرق
آن بلند اندام
سیاه جامه به تن دلبر دلبر آن شیر
نوید روز ده آن شب شکاف با تدبیر
ز شاهراه کدامین دیار می اید
و نور صبح طراوت
بر این شب تاریک
چه وقت می تابد ؟
در انتظار امیدم
در انتظار امید
طلوع پاک فلق را
چه وقت ایا من
به چشم غوطه ورم در سرشک
خواهم دید ؟
بیا که دیده من
به جستجوی تو گر از دری شده نومید
گمان مدار که هرگز
دری دگر زده است
سپیده گر نزده سر بیا بلند اندام
که از سیاهی چشمم سپیده سرزده است
     
  
مرد

 
۷

سرود سبز علفها
نسیم سرد سحرگاه
صفای صبح بهاران
میان برگ درختان
و خاک و نم نم باران
و عطر پاک خاک
و عطر خاک رها روی شاخه نمناک
و قطره قطره باران بود
به روی گونه من
خیس بودم از باران
که می شکفت
گل صداقت صبح از میان نیزاران
تمام باغ و فضا سبز
دشت و دریا سبز
در آن دقایق غربت
میان بیم و امید
حریر صبح مرا لحظه لحظه می پوشید
در آن تجلی روح
نگاه می کردم
به آن گذشته دردآلود
به آن گذشته خوش آغاز
به آن گذشته بدفرجام
به قلب سنگی آن مرمر بلند اندام
زلال زمزمه از چشم لبم رویید
صفای باطن من در میان زمزمه بود
صدای بارش باران که نرم می بارید
و ناز بارش ابری که گرم می بارید
و در طراوت هر قطره قطره باران
در آن تلالو سبزینه
در علفزاران
فروغ طلعت صبح آن طلوع صادق را ستایشی کردم
رها نسیم سبک سیر سبزه زاران بود
زلال زمزمه ها بود
سپیده بود و نرم باران بود
سپیده بود و من و یاد با تو بودنها
سپیده چون تو گل تارک بهاران بود
     
  
مرد

 
۸

دوباره شب شد و با من
حدیث بیداری
گذشته بود شب از نیمه من ز هشیاری
و پلکهای تو این حاجبان سحر مبین
چو پرده های حریری برآفتاب افتاد
در آن شب تاری
نسیم از سر زلف تو
بوی گل آورد
شب از طراوت گیسوی تو نوازش یافت
به وجد آمدم از آن طراوت و خواندم
به چشمهای سیاهت که راحت جانند
به آن دو جام بلور
آن شراب بی مانند
به آن دو اختر روشن
دو آفتاب پر از مهر
به آن دو مایه امید
به آن دو شعر شرر خیز
آن دو مروارید
مرا ز خویش مران
با خود آشنایی ده
مرا از این غم بیگانگی رهایی ده
بیا
بیا و باز مرا قدرت خدایی ده
     
  
مرد

 
۹

چه روزهایی خوب
که در من و تو گل آفتاب می رویید
به شهر شهره شعر و شراب می رفتیم
به کشهکشان پر از آفتاب می رفتیم
قلندرانه
گریبان دردیه تا دامن
به آستانه حافظ
خراب می رفتیم
و چشمهای تو با من همیشه می گفتند
رها شو از تن خاکی
از این خیال که در خیل خوابهای داری
مرا به خواب مبین
بیا به خانه من
خوب من
به بیداری
به این فسانه شیرین به خواب می رفتیم
و چشمهای سیاهت سکوت می آموخت
ز چشمهای سیاهت همیشه می خواندم
به قدر ریگ بیابان دروغ می گویی
درون آن برهوت
این من و تو ما مبهوت
فریب خورده به سوی سراب می رفتیم
     
  
مرد

 
۱۰

مرا بگذار
به خویشتن بگذار
من و تلاطم دریا
تو و صلابت سنگ
من و شکوه تو
ای پرشکوه خشم آهنگ
من و سکوت و صبور ی؟
من و تحمل دوری ؟
مگر چه بود محبت
که سنگ سنگش را به سر زدم با شوق ؟
من از هجوم هجاهای عشق می ترسم
امید بی ثمری خانه در دلم کرده ست
به دشت و باغ و بیابان
به برگ بر گ درختان
و روح سبز گیاهان
گر از کمند تو دل رست
دوباره آورم ایمان
که عشق بیهوده ست
مرا به خود بگذار
مرابه خاک سپار
کسی ؟
نه هیچ کسی را دگر نمی خواهم
خوشا صفای صبوحی
صدای نوشانوش
ز جمله می خواران
خوشا شرار شراب و ترنم باران
گلی برای کبوتر
گلی برای بهاران
گلی برای کسی که مرا به خود می خواند ز پشت نیزاران

     
  
مرد

 
۱۱

تو مهربان بود ی
ماجرا اما
چه سخت تشنه جام محبت بودم
سخن تمام نشد ختم ماجرا پیدا
امید با تو نشستن
تلاش بی ثمری بود
چه کوشش شب و روزم
سان شخم زدن روی سینه دریا
و استغاقه به درگاهت
گره به باد زدن
و همچو کوفتن آب بود در هاون
مرا رهکردی ؟
مرا به مسلخ سلاخان
رها چرا کردی ؟
مرا که رام تو بودم
اسیر دام تو بودم
گذشتم از تو و آن پر فریب شهر بزرگ
کنون کنار کویرم
کویر بی باران
و مهربانی این مهربانترین یاران
تو کاش از این مردم ز مردم کرمان
به قدر یک ارزن
وفا و خوبی را
به وام بستانی
که مثل مهر درخشان شهر بخشنده
و همچو مردم این ملک مهربان باشی
تو ای بلای دل من بلند بالایم
تو ای برازنده
تو ا بلندتر از سروها و افراها
تو بر تمام بلندان باغ بالنده
بر این اسیر به غربت گذر توانی کرد ؟
بر این کویر نشین
بر این ز مهر تو محروم
نظر توانی کرد ؟
     
  
مرد

 
۱۲

تو مثل چشمه نوشین کوهسارانی
تو مثل قطره باران نو بهارانی
تو روح بارانی
شراب نور کجاست ؟
که این من نومید
چنین می اندیشم
که جلوه های سحر را به خواب خواهم دید
و آرزوی صفا را به خاک خواهم برد
همیشه پشت حصار سکوت می ترسم
تو ای گریخته از من
حصار خلوت تنهایی مرا بشکن
زلال و پاک چنان قطره های باران شو
بیا و عشق بورز
به روشنایی خورشید شرق
عشق بورز
و مثل قطره باران نثار یاران شو
چرا به اینه باید پناه برد چرا ؟
درون اینه ذهن من تویی برجا
چگونه ابر کدورت مرا فروپوشاند
چگونه باور من
در فضا معلق ماند
چگونه باز به ماتم نشست خانه ما
هزار نفرین باد
به دستهای پلیدی
که سنگ تفرقه افکند در میانه ما
دوباره با تو نشستن دوباره آزادی ؟
مگر به خواب ببینم شبی بیدن شادی
شراب نور کجا ؟
تشنه صبور کجا ؟
     
  
مرد

 
۱۳

همیشه می خواندم
و لاله های دو گوشت را
به سحربارترین نغمه گرم می کردم
و سنگ سخت دلت را
به شعله سخن گرم نرم می کردم
مرا به گوشه چشمان خود محبت کن
به بزم گرم دلاویز میگساران بر
مرا
به باغهای سخاوت
به بوسا زاران بر
مرا چو چلچله دعوت
به چهچه خود کن
به چشمه ساران بر
مرا
به تاب تحمل فرا بخوان به صبوری
از لوح خاطره ام خاطرات تلخ بشوی
از این تکدر دیرینه ام رهایی بخش
مرا به خلوت خاص خود آشنایی بخش
     
  
مرد

 
۱۴

شبی ادامه آن بی طلوع خورشیدی
نه صبر بود مرا در دل و نه طاقت بود
کدام پنجره ؟ می دیدم و نمی دیدم
چرا
که وحشتم از دیدن صداقت بود
سکوت سرب گدازنده بود و جان فرسود
میان وحشت من یک پرنده پر نگشود
نه بال کبوتر فغان جغد ای کاش
سراسر شب من قصه مصیبت بود
صدای سرزنش ذهن در سکوت گذشت
سکوت سکوت سکوت
مگر صدای من از قعر چاه می آمد ؟
مگر صدای من از ذهن من عبور نکرد ؟
مگر درختان را
نسیم ساحر تسلیم شب نوازش داد ؟
شب ای شب
ای شب ظلمت گرفته در آغوش
دلم گرفت از این غارهای بی مافذ
به آفتاب بگو نیزه های نورش کو ؟
به آفتاب بگو لاله بی تو پر پر شد
چراغ باغ فرومرد
پس غرورش کو ؟
حصار خاطره ام را جرقه روشن کرد
صدای پایی از آن دورهای دور آمد
سکوت شب بشکست
دل گرفته من از جرقه روشن شد
درون سینه دلم در میان شعله نشست
مرا به وسوسه آفتاب دعوت کرد
ز روی دیده من پلک غرق خواب گشود
کسی که پنجره را رو به آفتاب گشود
     
  
مرد

 
۱۵

اگر تو بازنگردی
قناریان قفس قاریان غمگین را
که آب خواهد داد
که دانه خواهد داد ؟
اگر تو باز نگردی
بهار رفته در این دشت برنمی گردد
به روی شاخه گل غنچه ای نمی خندد
و آن درخت خزان دیده تور سبزش را به سر نمی بندد
اگر تو بازنگردی
کبوتران محبت را
شهاب ثاقب دستان مرگ خواهد زد
شکوفه های درختان باغ حیران را
تگرگ خواهد زد
اگر تو بازنگردی
به طفل ساده خواهر که نام خوب تو را
ز نام مادر خود بیشتر صدا زده است
چگونه با چه زبانی به او توانم گفت
که برنمی گردی
و او که روی تو هرگز ندیده در عمرش
دگر برای همیشه تو رانخواهد دید
و نام خوب تو در ذهن کودک معصوم
تصوری ست همیشه
همیشه بی تصویر
همیشه بی تعبیر
اگر تو بازنگردی
نهالهای جوان اسیر گلدان را
کدام دست نوازشگر آب خواهد داد
چه کس به جای تو آن پرده های توری را
به پشت پنجره ها پیچ و تاب خواهد داد
اگر تو بازنگردی
امید آمدنت را به گور خواهم برد
و کس نمی داند
که در فراق تو دیگر
چگونه خواهم زیست
چگونه خواهم مرد
     
  
صفحه  صفحه 6 از 16:  « پیشین  1  ...  5  6  7  ...  15  16  پسین » 
شعر و ادبیات

حمید مصدق و آثارش

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA