انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 8 از 16:  « پیشین  1  ...  7  8  9  ...  15  16  پسین »

حمید مصدق و آثارش


مرد

 
۸

افسوس
ا هنوز هم
گلهای کاکتوس
پشت دریچه های اتاق توست ؟
آه
ای روزهای خاطره
ای کاکتوسها
ایا هنوز هم دیوارهای کوچه آن خانه
از اشکهای هر شبه من
نمناک مانده است ؟
ایا هنوز هم
امید من به معجزه خاک مانده است ؟
افسوس
گلهای کاکتوس
     
  
مرد

 
۹

رنجوری تو را
باور نمی کنم
ای پیش مرگ تو همه رخشنده اختران
تو مرگ آفتاب درخشان و پاک را
باور مکن
که ابر ملالی اگر توراست
چونان غروب سرد غم انگیز بگذرد
دردی اگر به جان تو بنشست
این نیز بگذرد
تهمت به تو ؟
تهمت زدن چگونه توانم به آفتاب ؟
لعنت به آن کنم که دو رو بود
نفرین به او کنم که عدو بود
     
  
مرد

 
۱۰

دردی عظیم دردی ست
با خویشتن نشستن
در خویشتن شکستن
وقتی به کوچه باغ
می برد بوی دلکش ریحان را
بر بالهای خسته خود باد
گویی که بوی زلف تو می داد
وقتی که گام سحر ربای تو
وز پله های وهم سحرگاهی
گرم فرار بود
در چشمهای من
ابر بهار بود
برگرد
در این غروب سخت پر از درد
محبوب من به بدرقه من
برگرد
هرگز دوباره بازنخواهی گشت
و من تمام شب
این کوچه باغ دهکده را
با گامهای خسته طوافی دوباره خواهم کرد
و شکوه تو را
تا صبح
تا طلوع سحر با ستاره خواهم کرد
وقتی سکوت دهکده را
برگشت گله های هیاهوگر
آشفته می کند
وقتی که روی کوه
خورشید
چون جام پر شراب
فروی میریزد
و باد این اسب
اسب سرکش ناشاد
آشفته یال و سم به زمین کوبان
در کوچه باغ دهکده می پیچد
یاد از تو می کنم
ایا دوباره بازنخواهی گشت ؟
و من
از شهریان بریده به ده اوفتاده را
تا شهر شور و عشق نخواهی برد ؟
ایا دوباره بازنخواهی گشت ؟
تا سبزه های دشت
و ساقه لاله عباسی
و بوته های پونه وحشی
به رقص برخیزند
تا آب چشمه گرد سفر را
زان روی تابناک بشوید
و از تن تو
این تن تندیس مرمرین
گرد و غبار خاک بشوید
ایا دوباره بازنخواهی گشت ؟
ایا سمند سرکش را
چابک سوار چیره نخواهی شد ؟
چون تک سوارها
هر روز گرد دهکده
هی هی کنان طواف نخواهی کرد ؟
آنگه مرا رها شده از من
راهی کوه قاف نخواهی کرد ؟
بیهوده انتظار تو را دارم
دانم دگر تو بازنخواهی گشت
هر چند اینجا بهشت شاد خدایان است
بی تو برای من
این سرزمین غم زده زندان است
در هر غروب
در امتداد شب
من هستیم و تمامت تنهایی
با خویشتن نشستن
در خویشتن شکستن
این راز سر به مهر
تا کی درون سینه نهفتن
گفتن
بی هیچ باک و دلهره گفتن
یاری کن
مرا به گفتن این راز بازیاری کن
ای روی تو به تیره شبان آفتاب روز
می خواهمت هنوز

     
  
مرد

 
۱۱

ای قامت بلند مقدس
جاودان
ای مرمر سپید
ای پاکی مجرد پنهان
در انجماد سنگ
من عابدانه دردل محراب سرد شب
بدرود با خدای کهن گفتم
هرگز کسی نگفته سپاس تو
این گونه صادقانه که منگفتم
دیگر مرا
با این عذاب دوزخیت مگذار
مهر سکوت را
زین سنگواره لب سرد سنگیت بردار
از این نگاه سرد
با چشمهای سنگی تو
دلگیر می شوم
ای آفریده من
آری تو جاودانه جوانی
من پیر می شوم
در این شبان تیره و تار اینک
ای مرمر بلند سپید
تندیس دستپرور من
پرداختم تو را
با این شگرف تیشه اندیشه
در طول سالیان که چه بر من رفت
باواژه های ناب
در معبد خیالی خود ساختم تو را
اما ای آفریده من
نه
ای خود تو آفریده مرا اینک
با من چه می کنی ؟

     
  
مرد

 
۱۲

باور نمی کنید که حتی هنوز هم
در شرق آفتاب نخستین دمیده است ؟
و برق آن نگاه نوازنده
در بند بند جان من آواز زندگی ست ؟
باور نمی کنید که ... ؟،
سیماب صبحگاهی
از سر بلندترین کوهها فرو می ریخت
ای کاش شوکران شهامت من کو ؟
     
  
مرد

 
از جدایی ها ( دفتر دوم)



در امد

تمام مزرعه از خوشه های گندم پر
و هیچ دست تمنا
دریغ سنبله ها را درو نخواهد کرد
دروگران همه پیش از درو
درو شده اند


✦✦✦✦✦✦

۱

به چشمهای نجیبش که آفتاب صداقت
و دستهای سپیدش
که بازتاب رفاقت
و نرمخند لبانش نگاه می کردم
و گاه گاه تمام صورت او را
صعود دود ز سیگار من کدر می کرد
و من به آفتاب پس ابر خیره می گشتم
و فکر می کردم
در آن دقیقه که با من
نه تاب گفتن و نه طاقت نگفتن بود
و رنج من همه از درد خود نهفتن بود
سیاه گیسوی من مهربانتر از خورشید
از این سکوت من آزرده گشت و هیچ نگفت
و نرمخنده نشکفته بر لبش پژمرد
و روی گونه گلگونش را
غبار سرد کدورت در آن زمان آزرد
توان گفتن از من رمیده بود این بار
در آخرین دیدار
تمام تاب و توانم رهیده بود از تن
اگر چه سخن از تو می گرزیم
را چهبارها که به طعنه شنیده بود از من
توان گفتن از من رمیده بود این بار چرا ؟
که این جداییم از او نبود از خود بود
و سرنوشت من آنگونه ای که میشد بود
سخن تمام
مرا دستهای نامرئی به پیش می راندند
سخن تمام مرا کوه و جنگل و صحرا به خویش می خواندند
     
  
مرد

 
۲

چه انتظار عظیمی نشسته در دل ما
همیشه منتظریم و کسی نمی اید
صفای گمشده ایا
براین زمین تهی مانده باز می گردد ؟
اگر زمانه به این گونه پیشرفت این است
مرا به رجعت تا آغاز مسکن اجداد
مدد کنید که امدادتان گرامی باد
همیشه دلهره با من همیشه بیمی هست
که آن نشانه صدق از زمانه برخیزد
و آفتاب صداقت ز شرق بگریزد
همیشه می گفتم
چه قدر مردن خوب است
چه قدر مردن
در این زمانه که نیکی حقیر و مغلوب است
خوب است

     
  
مرد

 
۳

میان این برهوت
این منم من مبهوت
بیا بیا برویم
به آستانه گلهای سرخ در صحرا
و مهربانی را
ز قطره قطره باران ز نو بیاموزیم
بیا بیابرویم
به سبزه زار که گسترده سینه در صحرا
بیا که سبزه ‌آندشت را لگد نکنیم
و خواب راحت پروانه را نیاشوبیم
گیاه تشنه لب دشت را به شادابی
ز آب چشمه شراب شفا بنوشانیم
بیا بیا برویم
و مهربانی خود را به خاک عرضه کنیم
که دشت تشنه عشق است و شهر بیگانه
بیا بیا برویم
که نیست جای من و تو
کهجای شیون نیز
نه سوز سرما اینجا
که خشمی آتش وار
به شاخه سر نزده هر جوانه
می سوزد
نه پر گشود پرنده در اوج در پرواز
که شعله های غضب جوجه پرستو را
درون بیضه به هر آشیانه می سوزد
تمام مرتجعان غول گول دنیایند
همیشه سد بلندی به راه فردایند
بیا بیا برویم
که در هراس از این قوم کینه توزم من
و سخت می ترسم
که کار را به جنون
و مهربانی ما را به خاک و خون بکشند
چگونه می گویی
به هر کجا که رویم آٍمان همین رنگ است
بیا بیا برویم
آه من دلم تنگ است
بیا بیا برویم
کجاست نغمه عشق و نسیم آزادی
در این کویر نبینم نشان آبادی
نشانه شادی
دلم گرفت از این شیوه های شدادی
بیا بیا برویم
خوشا رستن و رفتن
به سوی آزادی
     
  
مرد

 
۴

تمام قصه همین بود
و می گفتم
حکایت من و تو ؟
هیچ کس نمی خواند
چه بر من و توگذشته است ؟
کس نمی داند
چرا ؟
که این سکوت سکوت من و تو بی تردید
حصار کاغذی ذهن را ز هم نشکافت
و خواهش من و تو نیم گامی از تب تن نیز دورتر نگذشت
که در حصار تمنای تن فروماندیم
و در کویر نفس سوز من فروماندیم
نه از حصار تن خویشتن برون گامی
نه بر گسستن این پای بندها دستی
همیشه می گفتم
من و سکوت ؟
محال است
سکوت عین زوال است
سکوت یعنی مرگ
سکوت نفس رضایت
عین قبول است
سکوت که در زمینه اشراق اتصال به حق
در این زمانه نزول است
سکوت یعنی مرگ
کجایی ای انسان ؟
عصاره عصیان
چگونه مسخ شدی
با سکوت خو کردی
تو ای فریده هر آفریده
بر تو چه رفت ؟
کز آفریده خود
از خدای بی همتا
به لابه مرگ مفاجاه آرزو کردی ؟
     
  
مرد

 
۵

کدام خانه ؟
کدام آشیانه
صد افسوس
که بی تو شهر پر از ایه های تنهایی ست
سپهر شب زده اینجا
ستاره باران است
غروب غمزده شهر داغداران است
بیا بیا و بیاموز
به مانسیم شدن
به ما پرنده شدن
به ما گذشتن از من
بیا بیا و بیاموز
به ما شجاعت مردن
دل شهید شدن
از این پلشت و پلیدی
رهیدن و دیدن
پدید آمدن از قلب ناپدید شدن
و بیم بیم پذیرفتن است و تن دادن
خلاف خواسته گردن
به هر رسن دادن
و در مراسم اعدام خویش خندیدن
و مرگ شیر زنان را و
شیر مردان را
به چشم خود دیدن
کجایی
ای که تو وقتی عبور می کردی
حصار هیبت هر آستانه یی می ریخت
تویی که در توانایی نواختن ست
که در تو قدرت ما را دوباره ساختن ست
همیشه خاطره خوب تو گرامی باد
و نام خوب تو
آن نام خوب نامی باد
     
  
صفحه  صفحه 8 از 16:  « پیشین  1  ...  7  8  9  ...  15  16  پسین » 
شعر و ادبیات

حمید مصدق و آثارش

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA