انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 55 از 56:  « پیشین  1  ...  53  54  55  56  پسین »

Muhammad Hafiz Shirazi | دیوان حافظ


زن

 
شمارهٔ ۲

صبح دولت می‌دمد کو جام همچون آفتاب
فرصتی زین به کجا باشد بده جام شراب

خانه بی‌تشویش و ساقی یار و مطرب نکته‌گوی
موسم عیش است و دور ساغر و عهد شباب

از پی تفریح طبع و زیور حسن طرب
خوش بود ترکیب زرین جام با لعل مذاب

از خیال لطف می مشاطهٔ چالاک طبع
در ضمیر برگ گل خوش می‌کند پنهان گلاب

شاهد و مطرب به دست‌افشان و مستان پایکوب
غمزهٔ ساقی ز چشم می‌پرستان برده خواب

تا شد آن مه مشتری درهای حافظ را به نقد
می‌رسد هر دم به گوش زهره گلبانگ رباب
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
شمارهٔ ۳

اگر به لطف بخوانی مَزید الطاف است
وگر به قهر برانی درون ما صاف است

بیان وصف تو گفتن نه حد امکان است
چرا که وصف تو بیرون ز حد اوصاف است

ز چشم عشق توان دید روی شاهد غیب
که نور دیدهٔ عاشق ز قاف تا قاف است

چو سرو سرکشی ای یار سنگدل با ما
چه چشمهاست که از روی تو بر اطراف است

تو را که مایهٔ خلد است نیاز همتا نیست
از این مثال گزینم روان در اطراف است

ز مُصحَف رخ دلدار آیتی بر خوان
که آن بیان مقامات کشف کشّاف است

عدو که منطق حافظ طمع کند در شعر
همان حدیث هُما و طریق خطّاف است
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
شمارهٔ ۴

غمش تا در دلم مَأوا گرفته است
سرم چون زلف او سودا گرفته است

لب چون آتشش آب حیات است
از آن آب آتشی در ما گرفته است

هُمای همتم عمری است کز جان
هوای آن قد و بالا گرفته است

شدم عاشق به بالای بلندش
که کار عاشقان بالا گرفته است

چو ما در سایهٔ الطاف اوییم
چرا او سایه از ما وا گرفته است؟

نسیم صبح، عنبر بوست امروز
مگر یارم ره صحرا گرفته است؟

ز دریای دو چشمم گوهر اشک
جهان در لؤلؤ لالا گرفته است

حدیث حافظ ای سرو سمن‌بوی
به وصف قد تو بالا گرفته است
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
شمارهٔ ۵

هوس باد بهارم به سوی صحرا برد
باد بوی تو بیاورد و قرار از ما برد

هرکجا بود دلی چشم تو برد از راهش
نه دل خسته بیمار مرا تنها برد

آمد و گرم ببرد آب رخم اشک چو سیم
زر به زر داد کسی کامد و این کالا برد

دل سنگین ترا اشک من آورد به راه
سنگ را سیل تواند به لب دریا برد

دوش دست طربم سلسلهٔ شوق تو بست
پای خیل خردم لشکر غم از جا برد

راه ما غمزهٔ آن ترک‌کمان ابرو زد
رخت ما هندوی آن سرو سهی بالا برد

جام می پیش لبت دم ز روان‌بخشی زد
آب وی آن لب جان‌بخش روان‌افزا برد

بحث بلبل بر حافظ مکن از خوش سخنی
پیش طوطی نتوان نام هزارآوا برد
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
شمارهٔ ۶

صراحی دگر بارم از دست برد
به من باز بنمود می دستبرد

هزار آفرین بر می سرخ باد
که از روی ما رنگ زردی ببرد

بنازیم دستی که انگور چید
مریزاد پایی که در هم فشرد

برو زاهدا خورده بر ما مگیر
که کار خدایی نه کاریست خرد

مرا از ازل عشق شد سرنوشت
قضای نوشته نشاید سترد

مزن دم ز حکمت که در وقت مرگ
ارسطو دهد جان، چو بیچاره کرد

مکش رنج بیهوده خرسند باش
قناعت کن ار نیست اطلس چو برد

چنان زندگانی کن اندر جهان
که چون مرده باشی نگویند مرد

شود مست وحدت زجام الست
هر آن کاو چو حافظ می صاف خورد
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
شمارهٔ ۷

من و صلاح و سلامت کس این گمان نبرد
که کس به رند خرابات ظن آن نبرد

من این مرقع دیرینه بهر آن دارم
که زیر خرقه کشم مى کسى گمان نبرد

مباش غره به علم و عمل، فقیه! مدام
که هیچکس ز قضاى خداى جان نبرد

اگر چه دیده پاسبان تو ای دل
به هوش باش که نقد تو پاسبان نبرد

سخن به نزد سخندان ادا مکن حافظ
که تحفه کس در و گوهر به بحر و کان نبرد
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
شمارهٔ ۸

کارم ز دور چرخ به سامان نمی‌رسد
خون شد دلم ز درد، به درمان نمی‌رسد

با خاک ره ز روی مذلت برابرم
آب رخم همی‌رود و نان نمی‌رسد

پی‌پاره‌ای نمی‌کنم از هیچ استخوان
تا صدهزار زخم به دندان نمی‌رسد

سیرم ز جان خود به سر راستان ولی
بیچاره را چه چاره چو فرمان نمی‌رسد

از آرزوست گشته گر انبار غم دلم
آوخ که آرزوی من ارزان نمی‌رسد

یعقوب را دو دیده ز حسرت سپید گشت
وآوازه‌ای ز مصر به کنعان نمی‌رسد

از حشمت اهل جهل به کیوان رسیده‌اند
جز آه اهل فضل به کیوان نمی‌رسد

از دستبرد جور زمان اهل فضل را
این غصه بس که دست سوی جان نمی‌ رسد

حافظ صبور باش که در راه عاشقی
هر کس که جان نداد به جانان نمی‌رسد
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
شمارهٔ ۹

در هر هوا که جز برق اندر طلب نباشد
گر خرمنی بسوزد چندان عجب نباشد

مرغی که با غم دل شد الفتیش حاصل
بر شاخسار عمرش برگ طرب نباشد

در کارخانهٔ عشق ازکفر ناگزیر است
آتش که را بسوزد گر بولهب نباشد

در کیش جان‌فروشان فضل و شرف به رندیست
اینجا نسب نگنجد آنجا حسب نباشد

در محفلی که خورشید اندر شمار ذره‌ست
خود را بزرگ دیدن شرط ادب نباشد

می خور که عمر سرمد گر درجهان توان یافت
جز بادهٔ بهشتی هیچش سبب نباشد

حافظ وصال جانان با چون تو تنگدستی
روزی شود که با آن پیوند شب نباشد
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۰

صورت خوبت نگارا خوش به آیین بسته‌اند
گوییا نقش لبت از جان شیرین بسته‌اند

از برای مقدم خیل و خیالت مردمان
زاشک رنگین در دیار دیده آیین بسته‌اند

کار زلف توست مشک‌افشانی و نظارگان
مصلحت را تهمتی بر نافهٔ چین بسته‌اند

یارب آن روی است و در پیرامنش بند کلاه
یا به گرد ماه تابان عقد پروین بسته‌اند

خط سبز و عارضت را نقش بندان خطا
سایبان از عنبر تر گرد نسرین بسته‌اند

جمله وصف عشق من بودست و حسن روی تو
آن حکایتها که بر فرهاد و شیرین بسته‌اند

حافظا محض حقیقت گوی یعنی سر عشق
غیر از این گویی خیالاتی به تخمین بسته‌اند
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۱

مژده ای دل که مسیحا نفسی می‌آید
که ز انفاس خوشش بوی کسی می‌آید

از غم هجر مکن ناله و فریاد که دوش
زده‌ام فالی و فریادرسی می‌آید

زآتش وادی ایمن نه منم خرم و بس
موسی آنجا به امید قبسی می‌آید

هیچ کس نیست که درکوی تواش کاری نیست
هرکس آنجا به طریق هوسی می‌آید

کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست
این قدر هست که بانگ جرسی می‌آید

جرعه‌ای ده که به میخانهٔ ارباب کرم
هر حریفی ز پی ملتمسی می‌آید

دوست را گر سر پرسیدن بیمار غم است
گو بران خوش که هنوزش نفسی می‌آید

خبر بلبل این باغ بپرسید که من
ناله‌ای می‌شنوم کز قفسی می‌آید

یار دارد سر صید دل حافظ یاران
شاهبازی به شکار مگسی می‌آید
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
صفحه  صفحه 55 از 56:  « پیشین  1  ...  53  54  55  56  پسین » 
شعر و ادبیات

Muhammad Hafiz Shirazi | دیوان حافظ


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA