انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 11 از 270:  « پیشین  1  ...  10  11  12  ...  269  270  پسین »

Attar of Nishapur | عطار نیشابوری


مرد

 
(`'·.¸ (`'·.¸*¤* ¸.·'´)¸.·')

عشق تو ز اختیار بیرون است
وصل تو ز انتظار بیرون است

چون با تو نهم قرار وصلت
چون کار تو از قرار بیرون است

مرغی که دراوفتد به دامت
هر لحظه ز صد هزار بیرون است

جان‌های عزیز را درین درد
سرگشتگی از شمار بیرون است

زان برد غم تو روزگارم
کز گردش روزگار بیرون است

آنجا که حساب کار عشق است
از پردهٔ پرده‌دار بیرون است

بیکار مباد هیچ‌کس لیک
کار تو ز وسع کار بیرون است

هرچ آن تو نهی به حیله برهم
جمله ز حساب یار بیرون است

ای دل ره یار گیر کین راه
از زحمت تخت و دار بیرون است

در عالم عشق کار عطار
از شیوهٔ فخر و عار بیرون است
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
(`'·.¸ (`'·.¸*¤* ¸.·'´)¸.·')

عشق جمال جانان دریای آتشین است
گر عاشقی بسوزی زیرا که راه این است

جایی که شمع رخشان ناگاه بر فروزند
پروانه چون نسوزد کش سوختن یقین است

گر سر عشق خواهی از کفر و دین گذر کن
کانجا که عشق آمد چه جای کفر و دین است

عاشق که در ره آید اندر مقام اول
چون سایه‌ای به خواری افتاده در زمین است

چون مدتی برآید سایه نماند اصلا
کز دور جایگاهی خورشید در کمین است

چندین هزار رهرو دعوی عشق کردند
برخاتم طریقت منصور چون نگین است

هرکس که در معنی زین بحر بازیابد
در ملک هر دو عالم جاوید نازنین است

کاری قوی است عالی کاندر ره طریقت
بر هر هزار سالی یک مرد راه‌بین است

تو مرد ره چه دانی زیرا که مرد ره را
اول قدم درین ره بر چرخ هفتمین است

عطار اندرین ره جایی فتاد کانجا
برتر ز جسم و جان است بیرون ز مهر و کین است
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
(`'·.¸ (`'·.¸*¤* ¸.·'´)¸.·')

شیر در کار عشق مسکین است
عشق را بین که با چه تمکین است

نکشد کس کمان عشق به زور
عشق شاه همه سلاطین است

دلم از دلبران بتی بگزید
کو به رخ همچو ماه و پروین است

از لطیفی که هست آن دلبر
فخر خوبان چین و ماچین است

وصف خوبی او چه دانم گفت
هرچه گویم هزار چندین است

خوب رویی شگرف گفتاری
که به صورت فرشته آیین است

آن نگاری که روی او قمر است
طره‌اش مشک عنبرآگین است

من چو فرهاد در غمش زارم
کو به حسن و جمال شیرین است

صفتش در زمانه ممتاز است
دیدنش روح را جهان بین است

آن ستم کز صنم کشید فرید
بی‌گمان آفت دل و دین است
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
(`'·.¸ (`'·.¸*¤* ¸.·'´)¸.·')

بت ترسای من مست شبانه است
چه شور است این کزان بت در زمانه است

سر زلفش نگر کاندر دو عالم
ز هر موییش جویی خون روانه است

دل من صاف دین در راه او باخت
که این دل مست دردی مغانه است

چو عقلم مات شد بر نطع عشقش
چه بازم چون نه بازی و نه خانه است

دل بیمار را در عشق آن بت
شفا از نعره‌های عاشقانه است

درآمد دوش و گفت ای غرهٔ خود
دلت غمگین و نفست شادمانه است

به بوی دانه مرغت مانده در دام
چه مرغی آنکه عرشش آشیانه است

بدو گفتند چون در دام ماندی
بخور دانه که غم خوردن فسانه است

به زاری مرغ گفتا ای عزیزان
به دام اندر که را پروای دانه است

کز آنگاهی که خورد آن دانه آدم
به دام افتاده سر بر آستانه است

عزیزا کار تو بس مشکل افتاد
چه گویم چون زبانم پر زبانه است

ببین کایینهٔ کونین عالم
جمال بی نشانی را نشانه است

نگاهی می‌کند در آینه یار
که او خود عاشق خود جاودانه است

به خود می‌بازد از خود عشق با خود
خیال آب و گل در ره بهانه است

اگر احول نباشی زود ببینی
که کلی هر دو عالم یک یگانه است

تو هرجایی از آن می بازمانی
که راهی دور و بحری بی‌کرانه است

بر آن ایوان کز اینجا رفت این حرف
دو عالم همچو نقش آسمان است

دل عطار از روز ازل باز
ز صاف عشق مخمور شبانه است
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
(`'·.¸ (`'·.¸*¤* ¸.·'´)¸.·')

هر که درین دیرخانه مرد یگانه است
تا به دم صور مست درد مغانه است

ور به دم صور باهش آید ازین می
نیست مبارز مخنث بن خانه است

بر محک دیرخانه ناسره آید
هر که گمان می‌برد که شیر ژیان است

در بن این دیر درس عشق که گوید
آنکه ز کونین بی نشان و نشانه است

هر که دلی شاخ شاخ یافت چو شانه
سالک آن زلف شاخ شاخ چو شانه‌است

بر سر جمعی که بحر تشنهٔ آنهاست
هرچه رود جز حدیث عشق فسانه است

عاشق ره را هزار گونه جنیبت
در پس و در پیش این طریق روانه است

عشق که اندر خزانهٔ دو جهان نیست
در بن صندوق سینه کنج خزانه است

چون رخ معشوق را نه شبه و نه مثل است
سلطنت عشق را نه سر نه کرانه است

چشمه و کاریز و جوی و بحر یک آب است
عاشق و معشوق و عشق هر سه بهانه است

ذره اگر بی‌عدد به راه برآید
ذره که باشد چو آفتاب عیان است

هر دو جهان دام و دانه است ولیکن
دیده و دل را وجود دام چو دانه است

تا که زبانم به نطق عشق درآمد
در دل عطار صد هزار زبانه است
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
(`'·.¸ (`'·.¸*¤* ¸.·'´)¸.·')

ای به وصفت گمشده هرجان که هست
جان تنها نه خرد چندان که هست

وی کمال آفتاب روی تو
تا ابد فارغ ز هر نقصان که هست

گر سکندر چشمهٔ حیوان نیافت
نیست عیب چشمهٔ حیوان که هست

کور مادرزاد آید کل خلق
در بر آن حسن جاویدان که هست

صد هزاران قرن چرخ تیزرو
بود هم زین شیوه سرگردان که هست

از شفق در خون بسی گشت و نیافت
چون تو خورشیدی درین دوران که هست

آفتاب از شرم رویت هر شبی
در سیاهی شد چنین پنهان که هست

باز چون زلفت کمند او شود
بی سر و بن می‌رود زین سان که هست

نی چه می‌گویم فلک گویی است بس
در خم آن زلف چو چوگان که هست

هیچ سر بر تن نخواهد ماند از انک
گوی خواهد شد درین میدان که هست

زاشتیاق روی چون خورشید توست
ابر را هر دیدهٔ گریان که هست

وی عجب در جنب عشق عاشقانت
شبنمی است این جملهٔ باران که هست

ابر چبود زانکه صد دریای خون
از دل هر یک درین طوفان که هست

هرچه از ما می‌رود آن هیچ نیست
کار تا چون رفت از آن پیشان که هست

کار تنها نه مرا افتاد و بس
همچو من بس بی سر و سامان که هست

تو چنین در پرده و از شور توست
در دو عالم این همه حیران که هست

جملهٔ ذرات عالم گوش شد
تا بفرمایی تو هر فرمان که هست

گرد نعلین گدای کوی تو
بیشتر از ملک هر سلطان که هست

دوست‌تر دارم من آشفته دل
ذره‌ای دردت ز هر درمان که هست

همدم عیسی شود بی شک فرید
گر دمی برهد ازین زندان که هست
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
(`'·.¸ (`'·.¸*¤* ¸.·'´)¸.·')

خراباتی است پر رندان سرمست
ز سر مستی همه نه نیست و نه هست

فرو رفته همه در آب تاریک
برآورده همه در کافری دست

همه فارغ ز امروز و ز فردا
همه آزاد از هشیار و از مست

مگر افتاد پیر ما بر آن قوم
مرقع چاک زد زنار در بست

یقینش گشت کار و بی گمان شد
درستش گشت فقر و توبه بشکست

سیاهیی که در هر دو جهان بود
فرود آمد به جان او و بنشست

نقاب جان او شد آن سیاهی
سیاهی آمد و در کفر پیوست

چو آب خضر در تاریکی افتاد
کنون هم او ز خلق و خلق ازو رست

دل عطار خون گشت و حق اوست
که تیری آنچنان ناگه ازو جست
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
(`'·.¸ (`'·.¸*¤* ¸.·'´)¸.·')

شادی به روزگار شناسندگان مست
جانها فدای مرتبهٔ نیستان هست

از ناز برکشیده کله گوشهٔ بلی
در گوش کرده حلقه معشوقهٔ الست

گاهی ز فخر تاج سر عالمی بلند
گاهی ز فقر خاک ره این جهان پست

دستار عقلشان کف طرار عشق برد
بازار توبه‌شان شکن زلف لا شکست

برخاستند از سر اسرار هر دو کون
چون شاه عشق در دل ایشان فرو نشست

زنجیر در میان و نمد دربرند از آنک
مردی که راه فقر به سر برد حیدر است

آنجا که پای جای ندارد فشرده پای
وانجا که دست جای ندارد فشانده دست

در قعر بحر نور فرو خورده غوطها
وز شوق ذوق ملک عدم نیستی به هست

عطار جام دولت ایشان به کف گرفت
جاوید از آن شراب معطر بماند مست
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
(`'·.¸ (`'·.¸*¤* ¸.·'´)¸.·')

بی تو از صد شادیم یک غم به است
با تو یک زخمم ز صد مرهم به است

گر ز مشرق تا به مغرب دعوت است
چون نمی‌بینم تو را ماتم به است

از میان جان ز سوز عشق تو
گر کنم آهی ز دو عالم به است

می‌نگویم از بتر بودن سخن
می چه پرسی حال من هر دم به است

گرمی می‌باید و عشقت مدام
زانکه نفت عشق تو از نم به است

هست آب چشم کروبی بسی
آتش جان بنی آدم به است

چون بشست افتاد دست آویز را
زلف تو پر حلقه و پر خم به است

چون تویی محرم مرا در هر دو کون
خلق عالم جمله نامحرم به است

شادی وصلت چو بر بالای توست
پس نصیب خلق مشتی غم به است

توسن عشق تو رام توست و بس
زانکه رخش تند را رستم به است

رنگ بسیار است در عالم ولیک
بر رکوی عیسی مریم به است

پشه‌ای را دیده‌ای هرگز که گفت
همنشینم گنبد اعظم به است

نی که تو سلطانی و ما گلخنی
عز تو با ذل ما بر هم به است

چون فرید از ناله همچون چنگ شد
هر رگ او همچو زیر و بم به است
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
(`'·.¸ (`'·.¸*¤* ¸.·'´)¸.·')

نور ایمان از بیاض روی اوست
ظلمت کفر از سر یک موی اوست

ذره ذره در دو عالم هر چه هست
پرده‌ای در آفتاب روی اوست

هر که را در هر دو عالم قبله‌ای است
گرچه نیست آگاه آنکس سوی اوست

هر دو عالم هیچ می‌دانی که چیست
هر دو عکس طاق دو ابروی اوست

چون کمان ابروی او درکشیم
کان کمان پیوسته بر بازوی اوست

آن همه غوغای روز رستخیز
از مصاف غمزهٔ جادوی اوست

رستخیز آری کلمح باالبصر
از خدنگ چشم چون آهوی اوست

هم زمین از راه او گردی است بس
هر فلک سرگشته‌ای در کوی اوست

زان سیه گردد قیامت آفتاب
تا شود روشن که او هندوی اوست

آسمان را از درش بویی رسید
تا قیامت سرنگون بر بوی اوست

خلق هر دو کون را درد گناه
بر امید ذره‌ای داروی اوست

تا که بویی یافت عطار از درش
دل نمی‌داند که در پهلوی اوست
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
صفحه  صفحه 11 از 270:  « پیشین  1  ...  10  11  12  ...  269  270  پسین » 
شعر و ادبیات

Attar of Nishapur | عطار نیشابوری


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA