انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 12 از 270:  « پیشین  1  ...  11  12  13  ...  269  270  پسین »

Attar of Nishapur | عطار نیشابوری


مرد

 
(`'·.¸ (`'·.¸*¤* ¸.·'´)¸.·')

شمع رویت را دلم پروانه‌ای است
لیک عقل از عشق چون بیگانه‌ای است

پر زنان در پیش شمع روی تو
جان ناپروای من پروانه‌ای است

بر سر موی است جان کز دیرگاه
یک سر موی توام در شانه‌ای است

زلف تو زنار خواهم کرد از آنک
هر شکن از زلف تو بتخانه‌ای است

واندران بتخانه درد عشق را
جان خون آلود من پیمانه‌ای است

وصل تو گنجی است پنهان از همه
هر که گوید یافتم دیوانه‌ای است

در خرابات خرابی می‌روم
زانکه گر گنجی است در ویرانه‌ای است

مرغ آدم دانهٔ وصل تو جست
لاجرم در بند دام از دانه‌ای است

خفته‌ای کز وصل تو گوید سخن
خواب خوش بادش که خوش افسانه‌ای است

وصلت آن کس یافت کز خود شد فنا
هر که فانی شد ز خود مردانه‌ای است

گر مرا در عشق خود فانی کنی
باقیت بر جان من شکرانه‌ای است

بیدقی عطار در عشق تو راند
گر به فرزینی رسد فرزانه‌ای است
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
(`'·.¸ (`'·.¸*¤* ¸.·'´)¸.·')

گر جمله تویی همه جهان چیست
ور هیچ نیم من این فغان چیست

هم جمله تویی و هم همه تو
و آن چیست که غیر توست آن چیست

چون هست یقین که نیست جز تو
آوازهٔ این همه گمان چیست

چون نیست غلط کننده پیدا
چندین غلط یکان یکان چیست

چون کار جهان فنای محض است
چندین تک و پوی در جهان چیست

بر ما چو وجود نیست ما را
چندین غم و درد بی کران چیست

چون زنده به جان نیم به عشقم
پس زحمت جان درین میان چیست

جان در تو ز خویشتن فنا شد
زان بی خبر است جان که جان چیست

عطار ضعیف را ازین سر
جز گفت میان تهی نشان چیست
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
(`'·.¸ (`'·.¸*¤* ¸.·'´)¸.·')

ای دلشده دلربای من کیست
از جای شدم به جای من کیست

بیگانه شدم ز هر دو عالم
واگه نه که آشنای من کیست

ره گم کردم درین بیابان
کو رهبر و رهنمای من کیست

جان می‌کاهم درین ره دور
پیک ره جان‌فزای من کیست

صد بار بریختند خونم
در عهدهٔ خون‌بهای من کیست

هر دم گرهی عظیم افتد
در پرده گره‌گشای من کیست

صد کار فتاده هر کسی را
غمخوارهٔ من برای من کیست

محرومم ازین طلب که دارم
مطلوب حرم‌سرای من کیست

گر من سجلی کنم درین کار
جز زردی رخ گوای من کیست

بر گفت فرید ماجرایی
اشنودهٔ ماجرای من کیست
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
(`'·.¸ (`'·.¸*¤* ¸.·'´)¸.·')

در عشق قرار بی‌قراری است
بدنامی عشق نام‌داری است

چون نیست شمار عشق پیدا
مشمر که شمار بی‌شماری است

در عشق ز اختیار بگذار
عاشق بودن نه اختیاری است

گر دل داری تو را سزد عشق
ورنه همه زهد و سوگواری است

زاری می‌کن چو دل ندادی
تا دل ندهند کارزاری است

دل کیست شکار خاص شاه است
شاه از پی او به دوستداری است

شاهی که همه جهانش ملک است
در دشت ز بهر یک شکاری است

جانا بر تو قرار آن راست
کز عشق تو عین بی‌قراری است

آن را که گرفت عشق تو نیست
در معرض صد گرفتکاری است

وآن است عزیز در دو عالم
کز عشق تو در هزار خواری است

هر بی‌خبری که قدر عشقت
می‌نشناسد ز خاکساری است

وانکس که شناخت خردهٔ عشق
هر خردهٔ او بزرگواری است

پروانهٔ توست جان عطار
زان است که غرق جان سپاری است
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
(`'·.¸ (`'·.¸*¤* ¸.·'´)¸.·')

طریق عشق جانا بی بلا نیست
زمانی بی بلا بودن روا نیست

اگر صد تیر بر جان تو آید
چو تیر از شست او باشد خطا نیست

از آنجا هرچه آید راست آید
تو کژمنگر که کژ دیدن روا نیست

سر مویی نمی‌دانی ازین سر
تو را گر در سر مویی رضا نیست

بلاکش، تا لقای دوست بینی
که مرد بی بلا مرد لقا نیست

میان صد بلا خوش باش با او
خود آنجا کو بود هرگز بلا نیست

کسی کو روز و شب خوش نیست با او
شبش خوش باد کانکس مرد ما نیست

که باشی تو که او خون تو ریزد
وگر ریزد جز اینت خون‌بها نیست

دوای جان مجوی و تن فرو ده
که درد عشق را هرگز دوا نیست

درین دریای بی پایان کسی را
سر مویی امید آشنا نیست

تو از دریا جدایی و عجب این
که این دریا ز تو یکدم جدا نیست

تو او را حاصلی و او تورا گم
تو او را هستی اما او تورا نیست

خیال کژ مبر اینجا و بشناس
که هر کو در خدا گم شد خدا نیست

ولی روی بقا هرگز نبینی
که تا ز اول نگردی از فنا نیست

چو تو در وی فنا گردی به کلی
تو را دایم ورای این بقا نیست

ز حیرت چون دل عطار امروز
درین گرداب خون یک مبتلا نیست
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
(`'·.¸ (`'·.¸*¤* ¸.·'´)¸.·')

سخن عشق جز اشارت نیست
عشق در بند استعارت نیست

دل شناسد که چیست جوهر عشق
عقل را ذره‌ای بصارت نیست

در عبارت همی نگنجد عشق
عشق از عالم عبارت نیست

هر که را دل ز عشق گشت خراب
بعد از آن هرگزش عمارت نیست

عشق بستان و خویشتن بفروش
که نکوتر ازین تجارت نیست

گر شود فوت لحظه‌ای بی عشق
هرگز آن لحظه را کفارت نیست

دل خود را ز گور نفس برآر
که دلت را جز این زیارت نیست

تن خود را به خون دیده بشوی
که تنت را جز این طهارت نیست

پر شد از دوست هر دو کون ولیک
سوی او زهرهٔ اشارت نیست

دل شوریدگان چو غارت کرد
بانگ بر زد که جای غارت نیست

تن در این کار در ده ای عطار
زانکه این کار ما حقارت نیست
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
(`'·.¸ (`'·.¸*¤* ¸.·'´)¸.·')

عشق را اندر دو عالم هیچ پذرفتار نیست
چون گذشتی از دو عالم هیچکس را بار نیست

هر دو عالم چیست رو نعلین بیرون کن ز پای
تا رسی آنجا که آنجا نام و نور و نار نیست

چون رسی آنجا نه تو مانی و نه غیر تو هم
پس چه ماند هیچ، کانجا هیچ غیر از یار نیست

چون نمانی تو، تو مانی جمله و این فهم را
در خیال آفرینش هیچ استظهار نیست

چون رسیدی تو به تو هم هیچ باشی هم همه
چه همه چه هیچ چون اینجا سخن بر کار نیست

آنچه می‌جویی تویی و آنچه می‌خواهی تویی
پس ز تو تا آنچه گم کردی ره بسیار نیست

کل کل چون جان تو آمد اگر در هر دو کون
هیچکس را هست صاعی جز تو را دربار نیست

چون به جان فانی شدی آسان به جانان ره بری
زانکه از جان تا به جانان تو ره دشوار نیست

جان چو در جانان فرو شد جمله جانان ماند و بس
خود به جز جانان کسی را هیچ استقرار نیست

جمله اینجا روی در دیوار جان خواهند داد
گر علاجی هست دیگر جز سر و دیوار نیست

گر گمان خلق ازین بیش است سودایی است بس
ور خیال غیر در راه است جز پندار نیست

هر که آمد هیچ آمد هر که شد هم هیچ شد
هم ازین و هم از آن در هر دو کون آثار نیست

هیچ چون جوید همه یا هیچ چون آید همه
چون همه باشد همه پس هیچ را مقدار نیست

راه وصلش چون روم چون نیست منزلگه پدید
حلقه بر در چون زنم چون در درون دیار نیست

هست گنجی از دو عالم مانده پنهان تا ابد
جای او جز کنج خلوتخانهٔ اسرار نیست

در زمین و آسمان این گنج کی یابی تو باز
زانکه آن جز در درون مرد معنی‌دار نیست

در درون مرد پنهان وی عجب مردان مرد
جمله کور از وی که آنجا دیده و دیدار نیست

تا تو بر جایی طلسم گنج بر جای است نیز
چون تو گم گشتی کسی از گنج برخوردار نیست

گر تو باشی گنج نی و گر نباشی گنج هست
بشنو این مشنو که این اقرار با انکار نیست

تا دل عطار بیخود شد درین مستی فتاد
بیخودی آمد ز خود او نیست شد عطار نیست
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
(`'·.¸ (`'·.¸*¤* ¸.·'´)¸.·')

هر که درین درد گرفتار نیست
یک نفسش در دو جهان کار نیست

هر که دلش دیدهٔ بینا نیافت
دیدهٔ او محرم دیدار نیست

هر که ازین واقعه بویی نبرد
جز به صفت صورت دیوار نیست

خوار شود در ره او همچو خاک
هرکه در این بادیه خونخوار نیست

ای دل اگر دم زنی از سر عشق
جای تو جز آتش و جز دار نیست

پردهٔ این راز که در قمر جان است
جز قدح دردی خمار نیست

آنکه سزاوار در گلخن است
در حرم شاه سزاوار نیست

گلخنی مفلس ناشسته روی
مرد سراپردهٔ اسرار نیست

کعبهٔ جانان اگرت آرزوست
در گذر از خود ره بسیار نیست

گرچه حجاب تو برون از حد است
هیچ حجابیت چو پندار نیست

پردهٔ پندار بسوز و بدانک
در دو جهانت به ازین کار نیست

چند کنی از سر هستی خروش
نیست شو اندر طلب یار، نیست

از طمع خام درین واقعه
سوخته‌تر از دل عطار نیست
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
(`'·.¸ (`'·.¸*¤* ¸.·'´)¸.·')

دل بگسل از جهان که جهان پایدار نیست
واثق مشو به او که به عهد استوار نیست

در طبع روزگار وفا و کرم مجوی
کین هر دو مدتی است که در روزگار نیست

رو یار خویش باش و مجو یاری از کسی
کاندر دیار خویش بدیدیم یار نیست

نومید شو ز هر که توانی و هرچه هست
کامیدهای باطل ما را شمار نیست

عطاروار از همه عالم طمع ببر
کاندر زمانه بهتر ازین هیچ کار نیست
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
(`'·.¸ (`'·.¸*¤* ¸.·'´)¸.·')

از تو کارم همچو زر بایست نیست
وز وصال تو خبر بایست نیست

تا کی آخر از فراقت کار من
با وصالت به بتر بایست نیست

تا بگریم در فراقت زار زار
عالمی خون جگر بایست نیست

چون بدادم دل به تو بر یک نظر
در منت به زین نظر بایست نیست

چون شکر داری بسی با عاشقان
یک سخن همچون شکر بایست نیست

من ز سر تا پای فقر و فاقه‌ام
من تو را خود هیچ در بایست نیست

چون درآیی از درم بهر نثار
عالمی پر گنج زر بایست نیست

چون بدیدم دلشده عطار را
بر کف پای تو سر بایست نیست
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
صفحه  صفحه 12 از 270:  « پیشین  1  ...  11  12  13  ...  269  270  پسین » 
شعر و ادبیات

Attar of Nishapur | عطار نیشابوری


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA