انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 133 از 270:  « پیشین  1  ...  132  133  134  ...  269  270  پسین »

Attar of Nishapur | عطار نیشابوری


زن

 
جواب پدر


پدر گفتا که جهلت غالب آمد
دلت این جام را زان طالب آمد

که تا چون واقف آئی از همه راز
شوی برجملهٔ عالم سرافراز

چو خود را بر فلک این جاه بینی
همه خلق زمین در چاه بینی

ز عُجب جاهِ خود از خود شوی پُر
بمانی جاودانی در تکبر

اگر در پیش داری جامِ جمشید
که یک یک ذره می‌بینی چو خورشید

چه گر زان جام بینی ذرّه ذرّه
که چون مرگت نهد بر فرق ارّه

نداری هیچ حاصل چون جم از جام
که چون جم زار میری هم سرانجام

چو هست این جام در چاه اوفتادن
حرامت باد از راه اوفتادن
SH.M
     
  
زن

 
(۱) حکایت سلطان محمود با پیرزن


مگر سلطانِ دین محمودِ غازی
به تیزی با سپه میراند تازی

بره در بیوهٔ را دید جائی
ببسته رقعهٔ را بر عصائی

ز دست ظالمان او داد می‌خواست
وزان فریادرس فریاد می‌خواست

چو دید آن پیرزن را شاهِ عالی
نکردش التفات و رفت حالی

مگر محمود آن شب دید در خواب
که بود افتاده درچاهی بگرداب

همی آن پیرزن گشتی پدیدار
برای او عصا کردی نگونسار

بدو گفتی که دستی در زن ای شاه
برآی از قعرِ این گرداب و این چاه

زدی شه در عصای زال دستی
وزان چاه بلا آسان برستی

چو آمد روز دیگر شاه بر تخت
وزان خواب شبانگه تنگ دل سخت

درگ ره پیر زن را دید مهجور
که می‌آمد برای داد از دور

عصا در دست و پشتش خم گرفته
چو ابر از گریه چشمش نم گرفته

بجست از جای شاه و خواند او را
به پیش خویشتن بنشاند او را

بلشکر گفت اگر دوش این نبودی
نهنگی مرگ جانم در ربودی

عصای او چو شد آویزگاهم
خلاصی داد از گرداب و چاهم

شما گر نیز می‌خواهید امروز
که گردید از خدا جاوید پیروز

زنید اندر عصای او همه دست
که دست آویزتان اینست پیوست

درافکندند لشکر خویش بر هم
گرفتند آن عصا در دست محکم

ز هر سوئی درآمد هر زمانی
برای آن عصا خلق جهانی

نشسته پیرزن بر تخت با شاه
گرفته آن عصار در دست آنگاه

عصا در دست دست آویز کرده
بسی بازار از وی تیز کرده

چو موسی زان عصا پشتش قوی کرد
که در دین چون عصای موسوی کرد

شهش گفتا که هان ای زال مسکین
تو بس بی قوتی و خلق چندین

بعجز خویش با یک چوب پاره
چه خواهی کرد چندین پشت واره

بسی خلقند از بهر تو در کار
تو نتوانی کشیدن این همه بار

زبان بگشاد زال و گفت ای شاه
کسی کو برکشد محمود از چاه

همه کس را تواند بر کشیدن
که ازتو این سخن نتوان شنیدن

کسی کو برکشد از چاه پیلی
ز مشتی پشه کی گردد بخیلی

چوآنجا جاه بخشان کم زنانند
همه یاری ده شاه زمانند

چرا باید بدان مغرور بودن
ز مجهولی چنین مشهور بودن

ز هر دونی فغانی نیز کردن
زهر شومی زیانی نیز خوردن

ز غیری چون زنی لاف و ولا غیر
اَنَا خَیری زهر دونی ولا خَیر

نمی‌دانی که چه در پیش داری
ازان پروای ریش خویش داری

اگر چون لام الف دستار بندی
بسی زان به اگر زنّار بندی

که چون دستار بندی لام الف وار
الف لام چلیپایست زنّار

دلت را نیست زان دستار آگاه
که بر تابوت پیچندت بناگاه

سر تو چون نشیمن گاه سوداست
سر تابوت را دستار زیباست

قصب بر فرق پیچیدن چه سودت
که آخر در کفن پیچند زودت

تو در دنیا بمقراضی نشین خوش
سزای تو دهد مقراض آتش

چرا جاهی و مالی محرم تست
که آن تا واپسین دم همدم تست

چو زان تو نخواهد بود هیچی
چرا همچون کفن در خود نه پیچی
SH.M
     
  
زن

 
(۲) حکایت بهلول و گورستان


مگر بهلول چوبی داشت در دست
که بر هر گور می‌زد تا که بشکست

بدو گفتند ای مرد پر آشوب
چرا این گورها را می‌زنی چوب

چنین گفت او که این قومی که رفتند
دروغ بی‌عدد گفتند و خفتند

گه این گفتی سرای و منظر من
گه آن گفتی که اسباب و زر من

گه این گفتی که اینک کشت و کرمم
گر آن گفتی که اینک باغ و برمم

خدا گفت این همه دعوی روا نیست
که میراث منست آن شما نیست

چو ایشان جمله آن خویش گفتند
شدند و ترک جان خویش گفتند

ازین شان می‌زنم من بی‌خورو خواب
که بودند این همه یک مشت کذاب

چو انجام همه بگذاشتن بود
کجا دیدند ازان پنداشتن سود

کسی جمع چنان چیزی چرا کرد
که باید در پشیمانی رها کرد

چرا در عالمی بندی دلت را
که آخر خشت خواهد زد گِلت را

دو در دارد جهان همچون رباطی
ازین دَر تا بدان دَر چون صراطی

بدان ره گر نخواهی رفت هشیار
فرو افتی بدوزخ سر نگونسار

زمین را چون بیفتد سایه گاهی
کند تاریک مه را در سیاهی

اگرچه نیک روشن جرمِ ماهست
به پیشش از زمین آب سیاهست

زمین را چون عمل با ماه اینست
چه سازد آنکه او غرق از زمینست

بیک دم چون چنان نوری سیه کرد
بعُمری هم ترا داند تبه کرد

تبه گشتی و روی آن ندارد
که بِه گردی چو این امکان ندارد

نگونساری تو بیرون ز پیشست
که جانت را همه آفت ز خویشست

ترا کاری که از وی همچنانست
بدست خویش کردستی عیانست
SH.M
     
  
زن

 
(۳) حکایت پادشاه که علم نجوم دانست


نجومی نیک می‌دانست آن شاه
شد آگه کو فلان ساعت فلان ماه

شود بیچاره در دست بلائی
بکرد القصّه او از سنگ جائی

چو کرد از سنگ خارا خانهٔ راست
نگه دارندهٔ بسیار درخواست

چو در خانه شد آن را روزنی دید
ز روزن خانه را چون روشنی دید

بدست خویش روزن کرد مدروس
که تا در خانه تنها ماند محبوس

نبودش هیچ ره سرگشته آمد
بآخر تا که دم زد کُشته آمد

اگر خواهی که پیش افتی بهرگام
بترک خود بباید گفت ناکام

تو گر ترک خود و عالم نگوئی
چو مرگ آید بگوئی هم نگوئی

چو باقی نیست خفت و خورد آخر
چو مرگ آید چه خواهی کرد آخر
SH.M
     
  
زن

 
(۴) حکایت


چنین گفتست آن پاکیزه ذاتی
که گر یابد کسی از حق وفاتی

از اول روز ماتم داریش تو
دوُم روز و سوُم همداریش تو

زماتم تا بهفتم می‌گدازی
چو هفتم بگذرد هشتم چه سازی

چو آخر روز باید بود تسلیم
چه می‌پیچی، در اول گیر تعلیم

همه تن گر شود چون مار پایت
گریزی نیست ممکن هیچ جایت

ندیدی وقت رفتن مار را هیچ
که در ره می‌رود پُر تاب و پُر پیچ

ولیکن چون بسوراخ آورد روی
درو کژّی نماند یک سر موی

که تا ننهد ز سر آن پیچ پیچی
نیابد راه در سوراخ هیچی

تو هم کژّی ز خود بفکن پس آنگاه
بسوراخت برد از راستی راه

چو در کوری تو پی گُم کرده مانی
چو کوران از برون پرده مانی

نه بینی خلق را نه پای و نه سر
ز کوری زخم خورده مانده بر در

الف چون مستقیم آید به کوفی
چنان باید برأی العین صوفی

تصوّف چیست، در صبر آرمیدن
طمع از جملهٔ عالم بریدن

توکّل چیست، پی کردن زبان را
ز خود به خواستن خلق جهان را

فنا گشتن دل از جان برگرفتن
همه انداختن آن برگرفتن
SH.M
     
  
زن

 
(۵) حکایت شقیق بلخی و سخن گفتن او در توکل


شقیق بلخی آن شیخ مدرّس
مگر می‌گفت در بغداد مجلس

سخنها در توکل پاک می‌گفت
برفعت برتر از افلاک می‌گفت

بمردم گفت در باب توکل
قوی باشید و مندیشید از ذُل

که من در بادیه دلشاد رفتم
توکل کردم و آزاد رفتم

زمال و ملک با من یک درم بود
که آن در جیب من با من بهم بود

درآمد شد چو دل بر غَیب دارم
هنوز آن یک درم در جَیب دارم

به کعبه رفتم و باز آمدم شاد
که بهر آن درم حاجت نیفتاد

جوانی گرم رو از جای برخاست
بدو گفتا که بشنو یک سخن راست

در آن دم کان درم بستی تو در جیب
کجا بود اعتماد جانت بر غیب

کجا بود این توکل آن زمانت
که افکند این درم در صد گمانت

تو آن ساعت مگر مؤمن نبودی
وگر بودی بدان ایمن نبودی

شقیق این حرف چون بشنید از وی
بمنبر بر فرو لرزید از وی

بداد انصاف کین حجّت عیانست
چه گویم حق بدست این جوانست

درین دیوان درم درمی‌نگُنجد
که موئی نیز هم در می‌نگُنجد

بسی خون خورد آن سرگشتهٔ او
کنون چون شد بزاری کشتهٔ او

رها کن در میان خاک و خونش
که گلگونه چنین باید کنونش

عجب کارا که این درویش سازد
که گلگونه ز خون خویش سازد

عجب کارا که تا مرده نگردد
برو یک پیرهن پرده نگردد
SH.M
     
  
زن

 
(۶) حکایت دیوانۀ که از حق کرباس می‬خواست


مگردیوانهٔ شوریده برخاست
برهنه بُد ز حق کرباس می‌خواست

کالهی پیرهن در تن ندارم
وگر تو صبر داری من ندارم

خطابی آمد آن بی‌خویشتن را
که کرباست دهم اما کفن را

زبان بگشاد آن مجنونِ مضطر
که من دانم ترا ای بنده پرور

که تا اوّل نمیرد مرد عاجز
تو ندهی هیچ کرباسیش هرگز

بباید مرد اول مفلس وعور
که تا کرباس یابد از تو در گور

دلاگرکشتهٔ این راه گردی
بیک دم زندهٔ الله گردی

چو تو خونی شدی از پای تا فرق
میان خاک شو در خون خود غرق

هر آن زن را که شیر آید پدیدار
ببندد خون حیضش بر سر کار

بگردانند خونش را نهانی
که تا خون می‌خوری و شیر دانی

چو آغاز تو بر خون خوردن آمد
چو انجامت بخاک آوردن آمد

کسی کو در میان خاک و خونست
چرا سر می‌کشد چون سرنگونست

اگر تو هیچکس دانی که چونی
بهم بِسرشته مشتی خاک و خونی

ز خون و خاک آنگه پاک گردی
که خونی می‌خوری تا خاک گردی

چو نبوَد کارِ تو جز اشک و سوزی
ز زلفش سایه افتد بر تو روزی
SH.M
     
  
زن

 
(۷) حکایت دیوانه که اشک می‬ریخت


یکی دیوانه می‌ریخت اشکِ بسیار
یکی گفتش چرا گرئی چنین زار

بگویم، گفت ازانم خون فشانی
که تا دل سوزدش بر من زمانی

یکی گفتش که او را دل نباشد
کسی کین گوید او عاقل نباشد

جوابش داد آن دیوانه پیشه
که او دارد همه دلها همیشه

همه دلها که او دارد شگرفست
چه گونه دل ندارد این چه حرفست

همه چیزی که اینجا هست از آنجاست
بدو نیک و بلند و پست از آنجاست

پس این دلهای ما ز آنجا بوَد نیز
دل تنها نمی‌گویم همه چیز

ترا گر خَیر و شرّ آید دوایت
از آنجا می‌توان کردن روایت

ببین تا خاک جبریل از چه خون کرد
که قوم سامری را سرنگون کرد

ولی چون باد ازو در مریم آمد
ز روح الله حیات عالم آمد

بدان اینجا که خیر و شر از آنجاست
اگر نفعست از آنجا ضر از آنجاست

تو زان رو بیخبر از قدس پاکی
که اندر تنگنای آب و خاکی

اگر تو زین خراب آزاد گردی
چو گنجی در خراب آباد گردی

هم اینجا گرچه زین دل خسته باشی
بدل باری بحق پیوسته باشی
SH.M
     
  
زن

 
(۸) حکایت شیخ ابوبکر واسطی با دیوانه


درآمد واسطی را انتباهی
بدیوانه ستان در شد بگاهی

یکی دیوانهٔ را دید سرمست
که گاهی نعره زد گه دست بر دست

ز شادی می‌شدی او سرفکنده
میان رقص یعنی بر جهنده

به پاسخ واسطی گفت ای زره دور
میان سخت بندی مانده مقهور

چو در بندی تو این شادیت از چیست
شدستی بنده آزادیت از چیست

زبان بگشاد پیش شیخ مجنون
که گر در بند دارم پای اکنون

دلم در بند نیست واصلم اینست
چو دل بگشاده دارم وصلم اینست

یقین میدان که بس مشکل فتادست
که گر بستند پایم دل گشادست

دو عالم چیست بحری نام او دل
تو در بحری بمانده پای در گل

ببحر سینهٔ خود شو زمانی
که تا در خویش گم بینی جهانی

چو باشد صد جهان در دل نهانت
کجا در چشم آید صد جهانت

زمین و آسمان آنجا بدانی
که تو هم این جهان هم آن جهانی

نمی‌دانم جهان در تو عیانست
بجائی ننگرد کان یک زمانست

اگر خواهی برای تو جهانی
پدید آید ز قدرت در زمانی

جهان بر تو ز اخلاطست و اسباب
نوشته هفت اقلیمش بهفت آب

در آن عالم نباشد مرغ از بَیض
سرای ازخاره و آنگه حور از حیض

نباشد انگبین آنجا ز زنبور
نه شیر از بز بود نه می ز انگور

نه از آتش گشاید مرغ بریان
نه از پختن برآید فرغ الوان

وسایط چون زره برخیزد آنجا
ز هیچی این همه می‌ریزد آنجا

زهر نوع آنچه تو باشی خریدار
شود از آرزوی تو پدیدار

بچشم خرد منگر خویشتن را
مدان هر دو جهان جز جان و تن را

توئی جمله ز آتش چند ترسی
دل تو عرش و صدرت هست کرسی

چو دل اینجا ز عشق او فروزی
کجا در آتش دوزخ بسوزی
SH.M
     
  
زن

 
(۹) حکایت پیر زال سوخته دل


مگر یک روز در بازارِ بغداد
بغایت آتشی سوزنده افتاد

فغان برخاست از مردم بیکبار
وزان آتش قیامت شد پدیدار

بره در پیر زالی مبتلائی
عصا در درست می‌آمد ز جائی

کسی گفتش مرو دیوانهٔ تو
که افتاد آتشی در خانهٔ تو

زنش گفتا توئی دیوانه تن زن
که حق هرگز نسوزد خانهٔ من

بآخر چون بسوخت آتش جهانی
نبود آن زال را ز آتش زیانی

بدو گفتند هان ای زالِ دمساز
بگو کز چه بدانستی چنین راز

چنین گفت آنگه آن زال فروتن
که یا خانه بسوزد یا دل من

چو سوخت از غم دل دیوانهٔ را
نخواهد سوخت آخر خانهٔ را
SH.M
     
  
صفحه  صفحه 133 از 270:  « پیشین  1  ...  132  133  134  ...  269  270  پسین » 
شعر و ادبیات

Attar of Nishapur | عطار نیشابوری


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA