انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 14 از 270:  « پیشین  1  ...  13  14  15  ...  269  270  پسین »

Attar of Nishapur | عطار نیشابوری


مرد

 
(`'·.¸ (`'·.¸*¤* ¸.·'´)¸.·')

عشق جز بخشش خدایی نیست
این به سلطانی و گدایی نیست

هر که او برنخیزد از سر سر
عشق را با وی آشنایی نیست

عشق وقف است بر دل پر درد
وقف در شرع ما بهایی نیست

هر که را باز عشق صید کند
بازش از چنگ او رهایی نیست

کار آن کس که عاشقی ورزد
به جز از عین بی نوایی نیست

چون رسیدم به نزد آن معشوق
کار جز عیش و دلگشایی نیست

هرچه عطار گوید از سر عشق
به یقین دان که جز عطایی نیست
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
(`'·.¸ (`'·.¸*¤* ¸.·'´)¸.·')

آیینهٔ تو سیاه رویی است
او را چه خبر که ماه‌روی است

آن آینه می‌زدای پیوست
کورا گه پشت و گاه روی است

آن پشت ز عشق روی گردان
گر کرده تو را به راه روی است

کز عشق چو آفتاب گردد
هر ذره اگر سیاه‌روی است

نه چرخ کلاه فرق عشق است
پس در خور آن کلاه‌روی است

تا این رویش نگردد آن روی
او را همه در گناه روی است

هر ذره که هست در دو عالم
او را سوی پیشگاه روی است

نتواند یافت هرگز این روی
آن را که به عز و جاه روی است

هرگز نرسد به ذروهٔ عرش
آن را که به قعر چاه روی است

روی از همه شیوه بست باید
آن را که به پادشاه روی است

زین شوق فرید را همه عمر
آورده به بارگاه روی است
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
(`'·.¸ (`'·.¸*¤* ¸.·'´)¸.·')

زهی زیبا جمالی این چه روی است
زهی مشکین کمندی این چه موی است

ز عشق روی و موی تو به یکبار
همه کون مکان پر گفت و گوی است

از آن بر خاک کویت سر نهادم
که زلفت را سری بر خاک کوی است

چو زلفت گر نشینم بر سر خاک
نمیرم نیز و اینم آرزوی است

چه جای زلف چون چوگانت آنجا
که آنجا صد هزاران سر چو گوی است

برو ای عاشق دستار بگریز
که اینجا رستخیز از چار سوی است

تو مرد نازکی آگه نه کاینجا
هزارن مرد را زه در گلوی است

نبینی روی او یک ذره هرگز
تو را یک ذره گر در خلق روی است

دلا، کی آید او در جست و جویت
که او دایم ورای جست و جوی است

اگرچه ذره هم جوینده باشد
نه چون خورشید رنگش بر رکوی است

گرت او در کشد کاری بود این
که گر کار تو کار شست و شوی است

بسی گر تو به جویی آب ندهد
که هرچه آن از تو آید آب جوی است

ز کار تو چه آید یا چه خیزد
که اینجا بی نیازی سد اوی است

تو کار خویش می‌کن لیک می‌دان
که کار او برون از رنگ و بوی است

به خود هرگز کجا داند رسیدن
اگر عطار را عزم علوی است
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
(`'·.¸ (`'·.¸*¤* ¸.·'´)¸.·')

هر دیده که بر تو یک نظر داشت
از عمر تمام بهره برداشت

سرمایهٔ عمر دیدن توست
وان دید تو را که یک نظر داشت

کور است کسی که هر زمانی
در دید تو دیدهٔ دگر داشت

جاوید ز خویش بی‌خبر شد
هر دل که ز عشق تو خبر داشت

مرغی بپرید در هوایت
کز شوق تو صد هزار پر داشت

در شوق رخ تو بیشتر سوخت
هر کو به تو قرب بیشتر داشت

دل بی رخ تو دمی سر کس
سوگند به جان تو اگر داشت

در عشق رخ تو یک سر موی
ننهاد قدم کسی که سر داشت

بس مرده که زنده کرد در حال
بادی که به کوی تو گذر داشت

با چشم تو کارگر نیامد
هر حیله که چرخ پاک برداشت

خوارم کردی چنان که عشقت
بر خاک درم چو خاک در داشت

خوار از چه سبب کنی کسی را
کز جان خودت عزیزتر داشت

با بوالعجبی غمزهٔ تو
نه دل قیمت نه جان خطر داشت

در پیش لبت ز شرم بگداخت
هر شیرینی که آن شکر داشت

در جنب لب تو آب حیوان
هر شیوه که داشت مختصر داشت

در نقرهٔ عارضت فروشد
هر نازکییی که آب زر داشت

بر گرد میان تو کمر گشت
آن حرف که در میان کمر داشت

شکل دهن تو طرفه برخاست
زان نقطهٔ طرفه بر زبر داشت

چون روی تو زیر پردهٔ زلف
چه صد که هزار پرده در داشت

در هر بن موی بی رخ تو
عطار هزار نوحه‌گر داشت
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
(`'·.¸ (`'·.¸*¤* ¸.·'´)¸.·')

تاب روی تو آفتاب نداشت
بوی زلف تو مشک ناب نداشت

خازن خلد هشت خلد بگشت
در خور جام تو شراب نداشت

ذره‌ای پیش لعل سیرابت
چشمهٔ آفتاب آب نداشت

لعلت از آفتاب کرد سؤال
کانچه او داشت آفتاب نداشت

گفت تا سرگشاد چشمهٔ تو
آب حیوان چون گلاب نداشت

همچو من آب خضر و کوثر هم
زیر سی لؤلؤ خوشاب نداشت

چشمه بی‌آب کی به کار آید
زین سخن آفتاب تاب نداشت

همه دعوی او زوال آمد
زرد از آن شد که یک جواب نداشت

دور از روی همچو خورشیدت
چشم من نیم ذره خواب نداشت

کیست کز چشم مست خونریزت
باده ناخورده دل خراب نداشت

کیست کز دست فرق مشکینت
دست بر فرق چون رباب نداشت

کیست کز عشق لالهٔ رخ تو
رخ چو لاله به خون خضاب نداشت

گرچه صیدم مرا مکش به عذاب
کس چو من صید را عذاب نداشت

من چنان لاغرم که پهلوی من
جز دل از لاغری کباب نداشت

کس به خون‌ریزی چنان لاغر
تا که فربه نشد شتاب نداشت

تا که صید تو شد دل عطار
سینه خالی ز اضطراب نداشت
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
(`'·.¸ (`'·.¸*¤* ¸.·'´)¸.·')

درد دل من از حد و اندازه درگذشت
از بس که اشک ریختم آبم ز سر گذشت

پایم ز دست واقعه در قیر غم گرفت
کارم ز جور حادثه از دست درگذشت

بر روی من چو بر جگر من نماند آب
بس سیل‌های خون که ز خون جگر گذشت

هر شب ز جور چرخ بلایی دگر رسید
هر دم ز روز عمر به دردی دگر گذشت

خواب و خورم نماند و گر قصه گویمت
زان غصه‌ها که بر من بی خواب و خور گذشت

اشکم به قعر سینهٔ ماهی فرو رسید
آهم از روی آینهٔ ماه درگذشت

در بر گرفت جان مرا تیر غم چنانک
پیکان به جان رسید وز جان تا به بر گذشت

بر جان من که رنج و بلایی ندیده بود
چندین بلا و رنج ز دردم بدر گذشت

بر عمر من اجل چو سحرگاه شام خورد
زان شام آفتاب من اندر سحر گذشت

عطار چون که سایهٔ عزت بر او نماند
چون سایه‌ای ز خواری خود در به در گذشت
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
(`'·.¸ (`'·.¸*¤* ¸.·'´)¸.·')

در عشق تو عقل سرنگون گشت
جان نیز خلاصهٔ جنون گشت

خود حال دلم چگونه گویم
کان کار به جان رسیده چون گشت

بر خاک درت به زاری زار
از بس که به خون بگشت خون گشت

خون دل ماست یا دل ماست
خونی که ز دیده‌ها برون گشت

درمان چه طلب کنم که عشقت
ما را سوی درد رهنمون گشت

آن مرغ که بود زیرکش نام
در دام بلای تو زبون گشت

لختی پر و بال زد به آخر
از پای فتاد و سرنگون گشت

تا دور شدم من از در تو
از ناله دلم چو ارغنون گشت

تا قوت عشق تو بدیدم
سرگشتگیم بسی فزون گشت

تا درد تو را خرید عطار
قد الفش بسان نون گشت

عطار که بود کشتهٔ تو
دریاب که کشته‌تر کنون گشت
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
(`'·.¸ (`'·.¸*¤* ¸.·'´)¸.·')

ای دلم مست چشمهٔ نوشت
در خطم از خط سیه پوشت

باد سرسبزی خطت که به لطف
سر برون زد ز چشمهٔ نوشت

حلقه در گوش کرد خلق را
حلقهٔ زلف بر بناگوشت

همچو من صد هزار سرگشته
حلقه در گوش حلقهٔ گوشت

گشت معلوم من که جان نبرد
دلم از طرهٔ سیه پوشت

تو به جان و دلی جفا کوشم
من به جان و دلم وفا کوشت

عشوه مفروش زانکه من پس ازین
نخرم نیز خواب خرگوشت

یاد کن از کسی که در همه عمر
نکند لحظه‌ای فراموشت

مست از آنم چنین که در بر خویش
مست در خواب دیده‌ام دوشت

بو که تعبیر خوابم آن باشد
که شوم امشبی هم آغوشت

دل عطار باده ناخورده
تا قیامت بمانده مدهوشت
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
(`'·.¸ (`'·.¸*¤* ¸.·'´)¸.·')

تا دل من راه جانان بازیافت
گوهری در پردهٔ جان بازیافت

دل که ره می‌جست در وادی عشق
خویش را گم کرد ره زان بازیافت

هر که از دشورای هستی برست
آنچه مقصود است آسان بازیافت

یک شبی درتاخت دل مست و خراب
راه آن زلف پریشان بازیافت

چون به تاریکی زلفش راه برد
زنده گشت و آب حیوان بازیافت

آفتاب هر دو عالم آشکار
زیر زلف دوست پنهان بازیافت

آنچه خلق از دامن آفاق جست
او نهان سر در گریبان بازیافت

می‌ندانم تا ز جان برخورد نیز
آنکه روی و زلف جانان بازیافت

هر که زلفش دید کافر شد به حکم
وانکه درویش دید ایمان بازیافت

طالب درد است عطار این زمان
کز میان درد درمان بازیافت
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
(`'·.¸ (`'·.¸*¤* ¸.·'´)¸.·')

تا گل از ابر آب حیوان یافت
گرد خود صد هزار دستان یافت

زره ابر گشت پیکان باز
جوشن آب زخم پیکان یافت

گل خندان چو برفکند نقاب
ابر را زار زار گریان یافت

چون صبا چاک کرد دامن گل
نافهٔ مشک در گریبان یافت

ای نگاری که هر که دید رخت
از رخ جانفزای تو جان یافت

به دل و جان تو را که جان و دلی
هر که فرمان ببرد فرمان یافت

می گلرنگ خور به موسم گل
که گل تازه‌روی باران یافت

می‌خور و شاد زی که خوشتر ازین
یک نفس در دو کون نتوان یافت

می به عطار ده به سرخی لعل
که زمی جان چو در درخشان یافت
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
صفحه  صفحه 14 از 270:  « پیشین  1  ...  13  14  15  ...  269  270  پسین » 
شعر و ادبیات

Attar of Nishapur | عطار نیشابوری


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA