انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 155 از 270:  « پیشین  1  ...  154  155  156  ...  269  270  پسین »

Attar of Nishapur | عطار نیشابوری


زن

 
حکایت


شنید ستم من از پیر خردمند
جوانی در مغاک کوه الوند

گرفته گوشهٔ بی توشه و نوش
چو مرد حیدری گشته نمد پوش

چو سیمرغ از پس کوه قناعت
قرین در وحدت ودور از جماعت

ز ناپاکی خود دل پاک شسته
ز خود برخاسته در خود نشسته

ولیکن خدمت پیران نکرده
ز استاد خرد سیلی نخورده

بخود می‌رفت راه بی نهایت
نباشد پادشاهی بی ولایت

ببردش خواهرش هر روز نانی
همی کردی به نانی زندگانی

به خواهر گفت روزی ای مراجان
برو زین بیشتر ما را مرنجان

عنایت کرد با من لطف یزدان
حوالت کرد خدمت را به رضوان

همی آرد به من حلوا و نانم
روان از مطبخ دارالجنانم

جواب پیر بین با خود چه گفتست
مگر دیوش به دام خود گرفته است

به پیر وقت گفتند این حکایت
که دانم در شکست و در شکایت

بسی با او بکرد ابلیس تلبیس
بکار آمد کنون تلبیس ابلیس

اشارت کرد مرد نیک را پیر
برو آنجا ز سر تا پای او گیر

بگو ای با همه وی از همه فرد
سلامت می‌کند پیرای جوانمرد

بسی گشتی تو تا گشتی بهشتی
رفیقان را ز یاد خود بهشتی

خداوندت بسی برگ و نوا داد
نصیب ما بده ز آنچت خدا داد

به خادم داد یکتا نان و حلوا
برون حلوا درونش پر ز بادا

چومرد آورد پیش پیر ره بین
نجاست بود حلوا نانش سرگین

هر آنکس کو ندارد پیر رهبر
بود همراه شیطانش بره در

اگر خواهی که با تدبیر گردی
بگرد آسمان پیر گردی

جوانی کو ببوسد پای پیران
به پیری دست بوسندش امیران

به خودره رفتن نادیده جهلست
بره رفتن براه رفته سهلست

درخت بیشه میوه برنیاید
بود رعنا ولی خوردن نشاید

درخت باغبان پرورده را بین
که شکل خوب دارد بار شیرین

تنت قافست و جانت هست سیمرغ
ز سیمرغی تو محتاجی به سی مرغ

حجاب کوه قافت آرد و بس
چو منعت می‌کند یک نیمه شو پس

به جز نامی ز جان نشنیدهٔ تو
وجود جان خود تن دیدهٔ تو

همه عالم پر از آثار جان است
ولی جان از همه عالم نهانست

تو سیمرغی ولیکن در حجابی
تو خورشیدی ولیکن در نقابی

ز کوه قاف جسمانی گذر کن
بدار الملک روحانی سفر کن

تو مرغ آشیان آسمانی
چو بازان مانده دور از آشیانی

چو زاغان بر سر مُردار مردی
ز صافی گشته خرسندی بدردی

چو بازان باز کن یک دم پر و بال
برون پر زین قفس وین دام آمال

چو بازان ترک دام و دانه کردی
قرین دست او شاهانه کردی

به پری بر فلک زین تودهٔ خاک
همی گردی تو با مرغان در افلاک

وگرنه هر زمان بی بال و بی پر
چو مرغ هر دری گردی به هر در

گهی در آب گردی همچو ماهی
گهی چون آب باشی در تباهی
SH.M
     
  
زن

 
حکایت


شنیدستم که در عهد گذشته
امیری بود والی عهد گشته

بسی نیک و بد عالم بدیده
ز هر دانا دلی پندی شنیده

پسر را گفت تا گردی تو پیروز
اگر دانا دلی پندی بیاموز

خردمندان بهشیاری دهند پند
نگیرد بی خرد پند از خردمند

مشو عاق و ببر فرمان پدر را
پدر هرگز نخواهد بد پسر را

پسر کو ناخلف باشد پسر نیست
پدر کو هم بدآموزد پدر نیست

بقای نسل را گر زن بخواهی
نگه دارد ترا از هر تباهی

به قول مصطفی دین در امان گیر
که کاری گر نیاید بی گمان تیر

پسر گفت ای پدر پند تو بند است
گزیده پند تو بیرون زچند است

زنان دامند و شیطان دام را ساز
مرا در دام شیطانی مینداز

تو ایمن باش و با من دل نگهدار
که من هرگز نبندم دل درین کار

چو شهوت را خرد بنده نگردد
دلم هرگز پراکنده نگردد

مرا پا بر سر خاری درآمد
ازین مشکل ترم کاری درآمد

پدر می‌گویدم زن خواه و دل گفت
مشو جفت بلا با زن مشو جفت

نمی‌دانم که را فرمان برم من
پدر را یا بترک سر کنم من

پدر گفت این صفت از خود مکن دور
مشو تلخ و مشوترش و مکن شور

ز سر بیرون کنی بازار و آزار
دل خود از چنین گفتار بازآر

به اول سعی کن در خیر کاری
که آفتها است در تأخیر کاری

به هم جمع آمدند کردند عروسی
مسلمان و مغ و گبر و مجوسی

شب اول میان شوهر و زن
نهاد افسار بروی شهوت تن

اگر عاقل بود زن را چو استر
به نرمی برکند افسار از سر

وگر ابله بود زن را چو خرشد
به تن تیر بلا را چون سپر شد

تو امشب باش تا کم زن نگردی
به بی شوئی بگرد زن نگردی
SH.M
     
  
زن

 
مجادلۀ بلبل با باز که از غرور و پندار کاری بر نیاید جز بخدمت پیر


بیا ای باز تند و تیز پرواز
مشو غره بجاه و عزت و ناز

همی نازی که بر دست شهانی
تو رسم و عادت شاهان ندانی

نشانند بر سر دستت بعمدا
بیندازند چون خاکت به صحرا

اگر نفست نکردی خویش بینی
اگر چشمت نکردی پیش بینی

چرا چشم کژت بر دوختندی
به مردارت چو مرغ آموختندی

چرا در ماتم خود ماندهٔ تو
چرا اسرار حق ناخواندهٔ تو

ببستند پای تو چشمت گشادند
کلاه غفلتت بر سر نهادند

فروماندی چو کوران درغم خویش
نمی‌بینی فضای عالم خویش

چو بردارند کلاه غفلت از سر
به عزم آشیان بر هم زنی پر

تو خواهی تا کنی پروای پرواز
ولی بند دوالت می‌کشد باز

دریغا گر قناعت یار بودی
چرا پای دلت افکار بودی

تو تا در بندگی بیجان نباشی
قبول حضرت سلطان نباشی

ترا گردیدهٔ سر یار بودی
کجا با این و آن غمخوار بودی

تو آن بازی که صیادان عالم
بتو دل شاد باشند و تو درغم

ترا از آشیان عالم جان
بیاوردند بهر دست شاهان

تو بر دست هوای خود نشستی
به بند حرص جان خود بخستی

بقای چشم خود بر دوختندت
نموداری چو زاغ آموختندت

چو کوران بر سر ره می‌نشینی
دودیده باز کن تاره به بینی

کلامت را بینداز از سر جان
ز بهر ذوق تن جان را مرنجان

به پیوند هوای حرص و مستی
بپر بر آشیان خود که رستی

ز من بشنو تو ای صیاد خونریز
که از تندی و خون ریزی بپرهیز

ازین پس هیچکس نازارو خوش باش
غم دنیا مخور دیندار و خوش باش

بنا حق خون چندین صید کردی
تو روز عاقبت هم صید گردی

بیندیش از جفای چرخ گردون
که تو روزی شوی هم خوار و محزون

اگر مرد رهی موری میازار
که موری اندرین ره نیست بیکار

اگر دیوانهٔ چون دیو خناس
سر چنگال داری همچو الماس

تو تا با ما کنی دعوی به مردی
مگر سر پنجهٔ مردان نخوردی

تودر مردی نداری پای بر جای
چنان بهتر که داری بند بر پای

اگر مردی ز دشمن دل مکن تنگ
مدارا کردن اولی تر هم از جنگ

وگر خواهی که در عالم چو چاکر
نهد خلق جهان بر پای تو سر

کلاه سروری از سر بینداز
سر خود در ره کهتر درانداز

بآب علم بنشان آتش خشم
منه تیر جفا بر ترکش خشم
SH.M
     
  
زن

 
خطاب بلبل به طوطی و نصیحت کردن او را بخدمت پیر


به طوطی گفت ای مرغ شکرخوار
تو هرگز بودهٔ با من جگرخوار

فصاحت می‌فروشی بی ملاحت
ملاحت باید آنگه بس فصاحت

تو را گر طبع زیرک یار دیدند
به قهر از صحبت یاران بریدند

چو استاد سخن بگشاد چشمت
بروی آینه افتاد چشمت

تو در آیینهٔ روی خویش دیدی
تو پنداری سخن از خود شنیدی

تو در آیینه دیدی روی خود را
نداری دیدهٔ عقل و خرد را

دریغا بر سر باطل بماندی
ز استاد سخن غافل بماندی

منه این آینه زین بیشتر پیش
رخ استاد را ز آیینهٔ خویش

تو این آیینه را گر باز دانی
به روی آینه کی باز مانی

اگر در آینه آتش به بینی
هم آیین خود آیینی به بینی

طلب کن خویش را ز آیینه بیرون
قفس بشکن بپر بر اوج گردون

مشو مغرور این نطق مزور
مکن خود را بنادانی هنرور

بسی در کسوت زیبائی خود
که زیبائی چو تو بینند بی حد

به نادانی اگر خود وانمودی
گرفتار قفس هرگز نبودی

اگر علم همه عالم بخوانی
چو بی عشقی ازو حرفی ندانی

به خود رفتن ره نادیده جهلست
به ره رفتن براه رفته سهلست
SH.M
     
  
زن

 
حکایت


شنید ستم من از پیر فتوت
به مکتب خانهٔ شهر مروت

زبان حال و رأی کسوت قال
بیاموزد نبی از عقل فعال

مثال خوش ترا خواهم نمودن
که صد دولت ترا خواهد گشودن

بفرما تا بیارند مرد استاد
یکی آیینهٔ سازند ز پولاد

ز هندوستان بیارند طوطیان را
پر از شکر بریزند آشیان را

به گرد آینه طوطی بیاورد
بخلوتخانهٔ شاه جهان برد

پس آیینه شد زیر گلیمی
چو موسی کرد با طوطی کلیمی

گمان بردش دل کژ بین طوطی
که طوطی می‌کند تلقین طوطی

بدین تصنیف شد طوطی سخندان
ملک زینسان کند تلقین انسان

ز سیمرغ وز بلبل و ز چکاوک
همین یک مرغ دارد طبع زیرک

ز جنس آدمی پیغمبرانند
که استعداد آن دارند و دانند

همی آید ملک تا حدانسان
نشیند از پس آیینهٔ جان

بیاموزد نبی را علم انسان
نبی آن علم را آرد بگفتار
SH.M
     
  
زن

 
المقاله


تو طوطی قفس را تا نمیری
نخواهی رستن از بند اسیری

ترا چون در صف صورت کشیدند
تو افتادی بدام ایشان بریدند

بمیر از لذت و ترک شکر کن
چو سیمرغ از همه عالم گذر کن

اگر ترک از شکر گیری تو چون باز
به هندوستان روحانی رسی باز

وگرنه بر سر باطل بمانی
چو کوری بی عصا در گل بمانی

همی غلطی چو مرغ سر بریده
بدست خویشتن شهپر بریده
SH.M
     
  
زن

 
مجادلۀ بلبل با طاوس و تسلیم شدن طاوس بوی


بیا ای مرغ رنگین جامه بی بو
سر ترکانه داری پای هندو

تنی پوشیده داری جان عریان
لب پرخنده داری چشم گریان

ز روی آینه نزدودهٔ زنگ
لباس آینه کردی بصد رنگ

اگر زر می‌کند آهن زر اندود
نگیرد آهن از زر رنگ نابود

به زیور کی شود چون ماه تو زشت
به ضرب مشت چون گردد برانگشت

چرا این رنگ بی بو میفروشی
چرا پای خود از مردم نپوشی

سراسر خویشتن را می‌نمائی
ولیکن گر بقاف بی وفائی

به از ناموس باشد نام ناموس
به از طاوس باشد پای طاوس

به بین خود را و از هستی برون آی
بکوی نیستی بخرام و می پای

اگر پای سیاهت یاد بودی
بجلوه کی دل تو شاد بودی

چو بلبل جامهٔ رنگین بینداز
مرقع پوش شو مانندهٔ باز

نه رنگت ماندونی بال و نی پر
مشو مغرور این رنگ مزور

چه عزت می‌رسد از عزت آن
که پرت می‌نهند بر سرامینان

چه نفع آمد بگو ای مرغ خوش باش
در حمام را از نقش نقاش

به رنگ خویشتن مغرور گشتی
ز قرب حضرت شه دور گشتی

همه رنگی زما بوئی نداری
همه بوئی ز ما بوئی نداری
SH.M
     
  
زن

 
نصیحت بلبل طاوس را به قطع کردن زینت


برو طاوس شهوت را ببر سر
که بوی آرزویت می‌برد سر

ز رنگین خانهٔ شهوت بپرهیز
ز بند آرزوی خویش برخیز

چو رنگ شهوت بی رنگ گردد
همه عالم به چشمت تنگ گردد

درون خانهٔ جانت سیاه است
چه سود ار بر سرت زرین کلاه است

به رنگ و زینت دنیا چو طاوس
همی پوشی سیاهی را بناموس

مکن شادی اگر کارت برآید
که روز نیک و بد روزی سرآید

نماند شادی و غم جاودانی
به نیک و بد سرآید زندگانی
SH.M
     
  
زن

 
مجادله کردن بلبل با موش خوار و جواب او


بیا ای مرغ نابالغ کجائی
ز عمر نازنین غافل چرائی

دریغا برگ عمرت رفت بر باد
دمی ناکرده خود را از جهان شاد

اگر پرت بدی یعنی که دانش
اگر بالت بدی یعنی که بینش

بپری تا درخت جاودانی
وگرنه تا ابد اینجا بمانی

ز شوق آشیان ای مرغ افلاک
شدی افتان و خیزان بر سر خاک

مکن سستی که دوران سخت تند است
ز پیران کار طفلان ناپسند است

بزرگی و ولی آزار خواری
کم آزادی ولی مردار خواری

مشام آکنده از گند مردار
چو زاغ وسگ شوی برگند مردار

مکن با زاغ و با سگ هم نشینی
چو خواهی گلشن سیمرغ بینی

تو هشیاری دل چون بارداری
تو از مردار خوردن دان که خواری

بمرداری فرود آوردهٔ سر
چرا تازی بدانش بر سر افسر

چرا عاشق نباشی تا بباشی
برون از زاهدان رومی خراشی

تو مستی باش تا هشیار گردی
ز عمر خویشتن بیزار گردی
SH.M
     
  
زن

 
نصیحت پذیرفتن موش خوار


ز من پندی فرا گیر ای خردمند
عتاب و خشم را بر پای نه بند

کلاه فاقه را بر فرق سر نه
بدان حرصی که باشد کمترش ده

ز قهرش دیدهٔ پر فتنه بر دوز
چو باد انش به بی خوابی بیاموز

مسلط کن برو صیاد خود را
بجای نان مده پالوده بد را

گر او را خوار کردی همچو یوسف
عزیز مصر کردی همچو یوسف

ببسته سدهٔ فر سعادت
بیان عالم الغیب و شهادت

مشعبد وار زیر حقه دارد
نه چندان مهره کانراکس شمارد

بهر یاری که وقتش اقتضا کرد
بدزدد مهرهٔ عمر زن و مرد

همی گردند پیاپی گردش او
دو چاکر در رهش رومی و هندو

زمین سفلیان را آسمان است
سرای علویان را آستان است

بگوش هوش بشنو این سخن را
فدای این سخن کن جان و تن را

چو فرصت هست کاری بیشتر بود
پشیمانی گر آید کی کند سود

چراغ دل ز شمع جان برافروز
اصول علم استادان بیاموز

به جان گر خدمت استاد کردی
ز خدمت برخوری استاد گردی

ولی اندیشهٔ تو آن ندارد
معما گفتن تو جان ندارد
SH.M
     
  
صفحه  صفحه 155 از 270:  « پیشین  1  ...  154  155  156  ...  269  270  پسین » 
شعر و ادبیات

Attar of Nishapur | عطار نیشابوری


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA