انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 158 از 270:  « پیشین  1  ...  157  158  159  ...  269  270  پسین »

Attar of Nishapur | عطار نیشابوری


زن

 
الحکایه و التمثیل


چنین گفت آن بزرگ برگزیده
که جنت این زمان هست آفریده

ولی آنگه شود جنت تمامت
که در جنت شوند اهل قیامت

اگر پیدا شود حوری بدنیا
شوند این خلق بیهش تا بعقبی

نداری تاب آن امروز اینجا
که بینی حور روح افروز اینجا

زهی قوت که اندر جانت باشد
که فرداتاب صد چندانت باشد

تویی آن نقطهٔ افتادهٔ فارغ
که اندر خلد خواهی گشت بالغ

بلوغ اینجاست در عقبی طهورش
دلت اینجاست در فردوس نورش

در و دیوار جنت از حیاتست
زمین و آسمان او نجاتست

درختش صدق و اخلاص است و تقوی
همه بار درخت اسرار معنی

درخت طیبه آنجا بروید
که دست و پا سخن آنجا بگوید

نه سید گفت کاینجانیک بختی
بیک نیکی نشاند آنجا درختی

نه آنجا اقربا ماند نه اسباب
که فرزند عمل باشند انساب

بسا مردا که او اب الصلاتست
بسا زن کان زمان اخت الزکاتست

نه در دل بگذرد کان خود چه سانست
نه درجان آیدت کین از جهانست

همه عالم ز حوران می‌زند جوش
چو ناخن زنده‌اند ایشان و خاموش

در و دیوار ایشانند جمله
ولی در پرده پنهانند جمله

زمینها و آسمانها پر فرشته‌ست
تو کی بینی که چشم تو سرشته‌ست

هر آنگه کز سرشت آیی برون تو
ببینی هر دو عالم را کنون تو

شود معنی هر چیزی ترا فاش
چه می‌گویم یکی می‌دانیی کاش

حیات لعب و لهوست اینچ دیدی
حیوه طیبه نامی شنیدی

حیات ای دوست تو بر تو فتادست
بهر تویی درون نوعی نهادست

الست آنگه که بشنودی که بودی
نبودی بود بودن کان شنودی

حیاتی داشتی آنگه کنون هم
ببین کین دو حیاتت هست چون هم

ترا چون از یکی گفتن خبر نیست
وزان نوع حیاتت هیچ اثر نیست

چو از نطق و حیاتت بی نشانی
حیوه و نطق ذره چون بدانی

میامرزاد یزدانش بعقبی
که گوید فلسفه‌ست این گونه معنی

ز جامی دیگرست این گونه اسرار
ندارد فلسفی با این سخن کار

محقق این بچشم تیز بیند
دو عالم را بکل یک چیز بیند

همه عالم ببیند بند بوده
کند آن بند بوده جمله سوده

دهد بر باد تا پیچش نماند
چو هیچی باشد او هیچش نماند

کسی کین دید و چشمش این صفا یافت
بنور صدر عالم مصطفی یافت

ز کونین ارشوی پاک و مجرد
نیاید راست بی نور محمد

اگر راه محمد را چو خاکی
دو عالم خاک تو گردد ز پاکی

ز قول فلسفی گو دور می‌باش
ز عقل و زیرکی مهجور می‌باش

بعقل ار نقش این اسرار بندی
میان گبر کان زنار بندی

ورای عقل چندان طول بیش است
که بعد و هم را در غور بیش است

چو جز در زیرکی نبود ترا دست
ز کوزه آن تراود کاندرو هست

بگویم اعتقاد خویش با تو
اگرچه کی شود این بیش باتو

همان مذهب که مشتی پیرزن داشت
مرا آن مذهبست اینک سخن راست

بسی بشناس و چون من کرد عاجز
علی الحق این بود دین عجایز

بکل آن پیرزن دادست اقرار
ترا در ره بهر جزویست انکار

جو تو بی علت چون و چرایی
اگر آیی تو بی علت نیایی
SH.M
     
  
زن

 
الحکایه و التمثیل


سئوالی کرد زین شیوه یکی خام
از آن سلطان بر حق پیر بسطام

که از بهر چرا عالم چنین است
که آن یک آسمان این یک زمین است

چو آن پیوسته در جنبش فتادست
چرا این ساکن اینجا ایستادست

چرا این هفت گردد بر هم اینجا
چرا جاییست خاص این عالم اینجا

جوابش داد آن سلطان مطلق
که بشنو این جواب از ما علی الحق

سخن بشنو نه دل تاب و نه سر پیچ
برای این که می‌بینی دگر هیچ

چو ما در اصل کل علت نگوییم
بلی در فرع هم علت نجوییم

چو عقل فلسفی در علت افتاد
ز دین مصطفا بی دولت افتاد

نه اشکالست در دین و نه علت
بجز تسلیم نیست این دین و ملت

ورای عقل ما را بارگاهیست
ولیکن فلسفی یک چشم راهیست

همی هر کو چرا گفت او خطا گفت
بگو تا خود چرا باید چرا گفت

چرا و چون نبات و خاک و همست
کسی دریابد این کو پاک فهمست

عزیزا سر جان و تن شنیدی
ز مغز هر سخن روغن کشیدی

تن و جان را منور کن باسرار
وگرنه جان و تن گردد گرفتار

چو می‌بینی بهم یاری هر دو
بهم باشد گرفتاری هر دو

مثال جان و تن خواهی ز من خواه
مثال کور و مفلوج است در راه
SH.M
     
  
زن

 
الحکایه و التمثیل


یکی مفلوج بودست و یکی کور
از آن هر دو یکی مفلس دگر عور

نمی‌یارست شد مفلوج بی پای
نه ره می‌برد کور مانده بر جای

مگر مفلوج شد بر گردن کور
که این یک چشم داشت و آن دگر زور

بدزدی برگرفتند این دو تن راه
بشب در دزدیی کردند ناگاه

چو شد آن دزدی ایشان پدیدار
شدند آن هر دو تن آخر گرفتار

از آن مفلوج بر کندند دیده
شد آن کور سبک پی، پی بریده

چو کار ایشان بهم بر می‌نهادند
در آن دام بلا با هم فتادند

چو جان روی و تن روی دورویند
اگر اندر عذابند از دو سویند

چو محجوبند ایشان در عذابند
میان آتش سوزان خرابند

عذاب عاشقان نوعی دگردان
وز آن بسیار کس را بی خبر دان

عذاب جان عاشق از جمالیست
که جان را طاقت آن چون محالیست

اگر فانی شود زان رسته گردد
بقایی در فنا پیوسته گردد

مثالی گفت این را پیر اصحاب
که دریایی نهی بر پشته آب

مثالی نیز پروانه ست و آتش
که نارد تاب آتش جان دهد خوش

ز نور آن همه عالم بیفتد
بریزد کوه و موسی هم بیفتد

اگر تو خو کنی بی تو در آن نور
بدان نزدیک باشی و از آن دور

چنان کان طفل را غواص دانا
بصد لطفش فرود آرد بدریا

که تا آن طفل با دریا کند خوی
مگر داند شد از دریا گهر جوی

چو پیدا شد جمال یوسف از دور
جهان چون مصر جامع گشت از نور

زنان مصر چون رویش بدیدند
بیک ره دستها بر هم بریدند

ز بیهوشی چنان گشتند دل سوز
که نامد یادشان از قوت چل روز

زلیخا گم نشد درکار او زود
که او خو کرده دیدار اوبود

ببین آخر که آن پروانه خوش
چگونه می‌زند خود را بر آتش

چو از شمعی رسد پروانه را نور
درآید پرزنان پروانه از دور

ز عشق آتشین پروا نماند
بسوزد بالش و پروا نماند

اگرچه چون بسوزد سود بیند
ولیکن هم ز آتش دود بیند

درین دیوان سرای ناموافق
چو پروانه نبینی هیچ عاشق

چنان درجان او شوقیست از دوست
که نه از مغز اندیشد نه از پوست

چو لختی پر زند در کوی معشوق
بسوزد در فروغ روی معشوق

خدایا زین حدیثم ذوق دادی
چو پروانه دلم را شوق دادی

چو من دریای شوق تو کنم نوش
ز شوق تو چو دریا می‌زنم جوش

ز شوقت آمدم در عالم خاک
ز شوقت می‌روم با عالم پاک

ز شوقت در کفن خفتم بنازم
ز شوقت در قیامت سر فرازم

اگر هر ذرهٔ من گوش گردد
ز شوق نام تو مدهوش گردد

اگر هر موی من گردد زبانی
نیابد جز ز نام تو نشانی

گر از هر جزو من چشمی شود باز
نبیند جز ترا در پرده راز

گر از من ذرهٔ ماند و گر هیچ
ترا خواند ترا داند دگر هیچ
SH.M
     
  
زن

 
الحکایه و التمثیل


چو مردآن پیر مرد پیر اصحاب
مگر آن شب مریدش دید در خواب

بپرسیدش که هین چون بود حالت
که می‌کردند ز من ربک سئوالت

چنین گفت او که دیدم آن دو تن را
خدایم را سپردم خویشتن را

مرا گفتند ای خوش برده خوابت
خدایت کیست و چیست اینجا جوابت

سخن گوی جهان در هیچ بابی
نشد وا خانه از بهر جوابی

چنین گفتم که من از تنگنایی
بدل کردم سرایی نه خدایی

شوید از من بحق چون از کمان تیر
بحق گویید می‌گوید فلان پیر

ترا چندان که ریک و برگ و مویست
بهر یکصد هزار اسرار جویست

تو با این جمله پاکان دل افزای
فراموشم نکردی در چنین جای

مرا کاندر دو عالم جز تو کس نیست
فراموشت کنم اینم هوس نیست
SH.M
     
  
زن

 
۞ بخش هفتم ۞


المقالة السابعه


حقیقت چیست پیش اندیش بودن
ز خود بگذشتن و با خویش بودن

اگر جانت برون آید ز صورت
ببینی هرچ می‌دانی ضرورت

حجاب تو نیاید هر دو عالم
ببینی هر دو عالم را بیک دم

از این صورت اگر بیرون شوی تو
مه و خورشید محجوبون شوی تو

چو جانت را مقام نور دادند
سر چشم تو سوی حور دادند

مشو مغرور حور و خلد هرگز
که بی حق نور ندهد خلد هرگز
SH.M
     
  
زن

 
الحکایه و التمثیل


سرای خود بغارت داد شاهی
در افتادند غارت را سپاهی

غلامی پیش شاه ایستادبر پای
دران غارت نمی‌جنبید از جای

یکی گفتش که غارت کن زمانی
که گر سودی بود نبود زیانی

بخندید او که این بر من حرامست
که روی شاه سود من تمامست

مرا در روی شه کردن نگاهی
بسی خوشتر که از مه تا بماهی

دل شه گشت خرم زان یگانه
جواهر خواست خالی از خزانه

بسی جوهر باعزاز و نکو داشت
بدست خویشتن در پیش او داشت

که برگیر آنچ می‌خواهی ترا باد
که کردی ای گرامی جان من شاد

غلامش دست خود بگشاد از هم
سرانگشت شه بگرفت محکم

که ما را کار با این اوفتادست
چه جوهر چه خزانه جمله یادست

چو تو هستی مرا دیگر همه هست
همه دستم دهد چون تو دهی دست

همی هرگز مباد آن روز را نور
که من از تو بدون تو شوم دور

چو جانان آمد از جان کم نیاید
همه این جوی تو کان کم نیاید

دو گیتی را نجوید هر که مردست
یکی را جوید او کین هر دو گردست

چو هر لذت که در هر دوجهان هست
ترا در حضرت او بیش از آن هست

چرا پس ترک دو جهان می‌نگیری
چو مشتاقان پی آن می‌نگیری

یکی را خواه تا در ره نمانی
فلک رو باش تا در چه نمانی

شواغل دور کن مشغول او شو
چو خود را گم کنی در حق فروشو

اگر از دیدهٔ خود دور افتی
همی در عالم پر نور افتی

بهشت آدم بدو گندم بدادست
تو هم بفروش اگر کارت فتادست

نه سید گفت بعضی را بتدبیر
سوی جنت کشند آنگه بزنجیر

اگر جان را بخواهد بود دیدار
چه باشی هشت جنت را خریدار
SH.M
     
  
زن

 
الحکایه و التمثیل


اسیری را بصد درد و ندامت
بدوزخ می‌برند اندر قیامت

زند انگشت و دیده بر کند زود
بخواری دیده بر خاک افکند زود

چنین گوید که از دیده چه مقصود
نخواهم دیده بی دیدار معبود

اگر دیدار معبودم نباشد
ز دیده هیچ مقصودم نباشد

چو مقصودم نخواهد گشت حاصل
نه دیده خواهم و نه جان و نه دل

حجابت گر از آن حضرت بهشت است
ندارم زهره تا گویم که زشتست

بهشتی را بخود گر باز خوانی
نیندیشی که ازحق بازمانی

چه می‌گویم کسی کز ماه رویی
شود از ناتوانی همچو مویی

بیک جو زر کند صد گونه کردار
بهشتی چون بنستاند زهی کار

ولیکن این سخن با مرد راهست
نه با دیوانه و دیوان سیاه است
SH.M
     
  
زن

 
الحکایه و التمثیل


شنیدم من که شبلی با گروهی
همی شد در بیابان تا بکوهی

بره در کاسه سر دید پر باد
که از باد وزان می‌کرد فریاد

گرفت آن کاسه سرگشته گشته
برو دید ای عجب خطی نبشته

که بنگر کین سر مردیست پر غم
که او دنیا زیان کرد آخرت هم

چو شبلی آن خط آشفته برخواند
بزد یک نعره و آشفته درماند

بیاران گفت این سر در چنین راه
سر مردیست از مردان درگاه

که هر کو در نبازد هر دو عالم
نگردد در حریم وصل محرم

تو هم گر هر دو عالم ترک گویی
چنان کان مرد از مردان اویی

بپیمایی بسختی چند فرسنگ
که تا یک جو زر آید بوک در چنگ

براه حق چنین تا شب بخفتی
براه راستی گامی نرفتی

تو بی صد رنج یک جو زر نیابی
سوی حق رنج نابرده شتابی

چو می‌گیرد عسس روز سپیدت
شب تاریک چون باشد امیدت

تو می‌گویی که جز حق می‌نخواهم
بهشت و حور الحق می نخواهم

تو آبی گندهٔ در ژندهٔ تنگ
نمی‌باید بهشتت ای همه ننگ

ز شیری زهره تو می‌شود آب
در آن هیبت چگونه آوری تاب

بیک دردی درآید عقل از پای
چگونه ماند آنجا عقل بر جای
SH.M
     
  
زن

 
الحکایه و التمثیل


یکی پشه شکایت کرد از باد
بنزدیک سلیمان شد بفریاد

که ناگه باد تندم در زمانی
بیندازد جهانی تا جهانی

بعدلت باز خر این نیم جان را
وگرنه بر تو بفروشم جهان را

سلیمان پشه را نزدیک بنشاند
پس آنگه باد را نزدیک خود خواند

چو آمد باد از دوری بتعجیل
گریزان شد ازو پشه بصد میل

سلیمان گفت نیست از باد بیداد
ولیکن پشه می‌نتواند استاد

چو بادی می‌رسد او می‌گریزد
چگونه پشه با صرصر ستیزد

اگر امروز دادی نیم خرما
برستی هم ز دوزخ هم ز گرما

وگر یکبار آوری شهادت
حلالت شد بهشت با سعادت

وگر چیزی ورای این دو جویی
شبت خوش باد بیهوده چو گویی

طلب مردود آمد راه مسدود
چو مقصودی نمی‌بینم چه مقصود

وگر تو گرم رو مردی درین کار
برو تا پینه بر کفشت زند یار

اگر صد قرن می‌گردی چو گویی
نمی‌دانم که خواهی یافت بویی

بپنداری ببردی روزگارت
تو این را کیستی با این چه کارت
SH.M
     
  
زن

 
الحکایه و التمثیل


چنین گفت آن جوامرد پگه خیز
که پیش از صبح دم در طاعت آویز

بهر طاعت که فرمودند پای آر
نماز چاشت آنگاهی بجای آر

چو این کردی ز فرمان بیش کردی
نکو کردی تو آن خویش کردی

کنون گر در رسد بازیت از راه
نشیند بر سر دست تو ناگاه

تو پایش گیر کاینجا جمله سودست
وگرنه باز گیر تو که بودست

اگر آویزشی داری بمویی
نیابی بوی او از هیچ سویی

مگر پالوده گردی روزگاری
که تا بویی بیابی از کناری

ز تو تا هست مویی مانده بر جای
بدان یک موی مانی بند بر پای

جنت را بر تن ارخشکست یک موی
هنوزش نانمازی دان بصد روی

چو مویی تا بکوهی در حسابست
چه مویی و چه کوهی چون حجابست

تو تا یک بارگی جان درنبازی
جنب دانم ترا و نانمازی

مکاتب را اگر یک جو بماندست
بدان جو جاودان در گو بماندست

تویی تو ترا نامحرم آمد
تو بی تو شو که آدم آن دم آمد

اگر آیینه تو هم دم تست
چو از دم تیره شد نامحرم تست

دو هم دم را که با هم شان حسابست
اگر مویی میان باشد حجابست

چو بنشیند بخلوت یار با یار
نفس نامحرم افتد همچو اغیار

ندانی کرد هرگز خلوت آغاز
مگر از هر چه داری خو کنی باز

نه زان شیر مردان سر راه
که گردد جان تو زین راز آگاه

علی الجمله یقین بشناس مطلق
که ازحق نیست برخوردار جز حق

بگو تا در خور حق یار که بود
چو جز حق نیست برخوردار که بود

چو در دریای قدرت قطرهٔ تو
چو با خورشید حضرت ذرهٔ تو

چگونه وصل او داری تو امید
چگونه بر توانی شد بخورشید

تو می‌خواهی بزاری و بزوری
که آید پیل در سوراخ موری

برو بنشین که جان از دست برخاست
درآمد هوشیار و مست برخاست

اگر جانست دایم غرقه اوست
وگر عقل او برون از حلقه اوست

هزاران ذره سرگردان بماندست
ولی خورشید در ایوان بماندست

درین دریا هزاران قطره پنهانست
ولی گوهر درون قعر پنهانست

بسی در وصف او تصنیف کردند
بسی با یک دگر تعریف کردند

هزاران قرن می‌کردند فکرت
بآخر با سرآمد عجز و حیرت

زهی دریای پر در الهی
که ننشیند برو گرد تباهی

سخنها می‌رود چون آب زر پاک
ولیکن دیده داری تو پر خاک

دلت با نفس شهوت خوی کرده
کجا بیند معانی زیر پرده

چو تو عالم ندانی جز خیالی
کجا یابی ازین معنی کمالی

ترا با این چه کار ای خفته باری
ندارد مشک با کناس کاری
SH.M
     
  
صفحه  صفحه 158 از 270:  « پیشین  1  ...  157  158  159  ...  269  270  پسین » 
شعر و ادبیات

Attar of Nishapur | عطار نیشابوری


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA