انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 17 از 270:  « پیشین  1  ...  16  17  18  ...  269  270  پسین »

Attar of Nishapur | عطار نیشابوری


زن


 
(`'·.¸ (`'·.¸*¤* ¸.·'´)¸.·')


گر هندوی زلفت ز درازی به ره افتاد
زنگی بچهٔ خال تو بر جایگه افتاد

در آرزوی زلف چو زنجیر تو عقلم
دیوانگی آورد و به یک ره ز ره افتاد

چون باد بسی داشت سر زلف تو در سر
از فرق همه تخت‌نشینان کله افتاد

سرسبزی گلگون رخت را که بدیدم
چون طرهٔ شبرنگ تو روزم سیه افتاد

که کرد ز عشق رخ تو توبه زمانی
کز شومی آن توبه نه در صد گنه افتاد

حقا که اگر تا که جهان بود به خوبیت
بر جملهٔ خوبان جهان پادشه افتاد

تا پادشاه جملهٔ خوبان شده‌ای تو
بس آتش سوزان که ز تو در سپه افتاد

چون بوسه ستانم ز لبت چون مترصد
با تیر و کمان چشم تو در پیشگه افتاد

از عمد سر چاه زنخدان بنپوشید
تا یوسف گم گشته درآمد به چه افتاد

شهباز دلم زان چه سیمین نرهد زانک
در خانهٔ مات است که این بار شه افتاد

جانا دل عطار که دور از تو فتادست
هرگز که بداند که چگونه تبه افتاد

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
(`'·.¸ (`'·.¸*¤* ¸.·'´)¸.·')


چون نظر بر روی جانان اوفتاد
آتشی در خرمن جان اوفتاد

روی جان دیگر نبیند تا ابد
هر که او در بند جانان اوفتاد

ذره‌ای خورشید رویش شد پدید
ولوله در جن و انسان اوفتاد

جان انس از شوق او آتش گرفت
پس از آنجا در دل جان اوفتاد

کرد تاوان بی‌رخ او آفتاب
لاجرم در قید تاوان اوفتاد

هر که مویی سرکشید از عشق او
بی سر آنجا چون گریبان اوفتاد

هر کجا نقش نگاری پای بست
تا ابد در دست رضوان اوفتاد

وانکه را رنگی و بویی راه زد
در حجاب سخت خذلان اوفتاد

چون وصالش دانه‌ای بر دام بست
مرغ دل در دام هجران اوفتاد

بی سر و بن دید عاشق راه او
بی سر و بن در بیابان اوفتاد

راز عشقش عالمی بی منتهاست
ظن مبر کین کار آسان اوفتاد

تا به کلی بر نخیزی از دو کون
محرم این راز نتوان اوفتاد

چون رهی بس دور و بس دشوار بود
لاجرم عطار حیران اوفتاد

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
(`'·.¸ (`'·.¸*¤* ¸.·'´)¸.·')


چون لعل توام هزار جان داد
بر لعل تو نیم جان توان داد

جان در غم عشق تو میان بست
دل در غمت از میان جان داد

جانم که فلک ز دست او بود
از دست تو تن در امتحان داد

پر نام تو شد جهان و از تو
می‌نتواند کسی نشان داد

ای بس که رخ چو آتش تو
دل سوخته سر درین جهان داد

پنهان ز رقیب غمزه دوشم
لعل تو به یک شکر زبان داد

امروز چو غمزه‌ات بدانست
تاب از سر زلف تو در آن داد

از غمزهٔ تو کنون نترسم
چون لعل توام به جان امان داد

دندان تو گرچه آب دندانست
هر لقمه که دادم استخوان داد

ابروی تو پشت من کمان کرد
ای ترک تو را که این کمان داد

عطار چو مرغ توست او را
سر نتوانی ز آشیان داد

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
(`'·.¸ (`'·.¸*¤* ¸.·'´)¸.·')


شرح لب لعلت به زبان می‌نتوان داد
وز میم دهان تو نشان می‌نتوان داد

میم است دهان تو و مویی است میانت
کی را خبر موی میان می‌نتوان داد

دل خواسته‌ای و رقم کفر کشم من
بر هر که گمان برد که جان می‌نتوان داد

گر پیش رخت جان ندهم آن نه ز بخل است
در خورد رخت نیست از آن می‌نتوان داد

یک جان چه بود کافرم ار پیش تو صد جان
انگشت زنان رقص کنان می‌نتوان داد

سگ به بود از من اگر از بهر سگت جان
آزاد به یک پارهٔ نان می‌نتوان داد

داد ره عشق تو چنان کرزویم هست
عمرم شد و یک لحظه چنان می‌نتوان داد

جانا چو بلای تو به‌ارزد به جهانی
خود را ز بلای تو امان می‌نتوان داد

گفتم که ز من جان بستان یک شکرم ده
گفتی شکر من به زبان می‌نتوان داد

چون نیست دهانم که شکر زو به در آید
کس را به شکر هیچ دهان می‌نتوان داد

خود طالع عطار چه چیز است که او را
یک بوسه نه پیدا و نه نهان می‌نتوان داد

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
(`'·.¸ (`'·.¸*¤* ¸.·'´)¸.·')


پیر ما بار دگر روی به خمار نهاد
خط به دین برزد و سر بر خط کفار نهاد

خرقه آتش زد و در حلقهٔ دین بر سر جمع
خرقهٔ سوخته در حلقهٔ زنار نهاد

در بن دیر مغان در بر مشتی اوباش
سر فرو برد و سر اندر پی این کار نهاد

درد خمار بنوشید و دل از دست بداد
می‌خوران نعره‌زنان روی به بازار نهاد

گفتم ای پیر چه بود این که تو کردی آخر
گفت کین داغ مرا بر دل و جان یار نهاد

من چه کردم چو چنین خواست چنین باید بود
گلم آن است که او در ره من خار نهاد

باز گفتم که اناالحق زده‌ای سر در باز
گفت آری زده‌ام روی سوی دار نهاد

دل چو بشناخت که عطار درین راه بسوخت
از پی پیر قدم در پی عطار نهاد

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
(`'·.¸ (`'·.¸*¤* ¸.·'´)¸.·')


عشق تو پرده، صد هزار نهاد
پرده در پرده بی شمار نهاد

پس هر پرده عالمی پر درد
گه نهان و گه آشکار نهاد

صد جهان خون و صد جهان آتش
پس هر پرده استوار نهاد

پرده بازی چنان عجایب کرد
که یکی در یکی هزار نهاد

پردهٔ دل به یک زمان بگرفت
پرده بر روی اختیار نهاد

کرد با دل ز جور آنچه مپرس
جرم بر جان بی قرار نهاد

جان مضطر چو خاک راهش گشت
روی بر خاک اضطرار نهاد

شیرمرد همه جهان بودم
عشق بر دست من نگار نهاد

که بداند که دور از رویت
گل روی توام چه خار نهاد

دوش آمد خیال تو سحری
تا مرا در هزار کار نهاد

همچو لاله فکند در خونم
بر دلم داغ انتظار نهاد

سر من همچو شمع باز برید
پس بیاورد و در کنار نهاد

چون همی بازگشت از بر من
درد هجرم به یادگار نهاد

هر زمان عقبه‌ای ز درد فراق
پیش عطار دل فگار نهاد

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
(`'·.¸ (`'·.¸*¤* ¸.·'´)¸.·')


هرچه دارم در میان خواهم نهاد
بی خبر سر در جهان خواهم نهاد

آب حیوان چون به تاریکی در است
جام جم در جنب جان خواهم نهاد

زین همت در ره سودای عشق
بر براق لامکان خواهم نهاد

گر بجنبد کاروان عاشقان
پای پیش کاروان خواهم نهاد

جان چو صبحی بر جهان خواهم فشاند
سر چو شمعی در میان خواهم نهاد

سود ممکن نیست در بازار عشق
پس اساسی بر زیان خواهم نهاد

گر قدم از خویش برخواهم گرفت
از زمین بر آسمان خواهم نهاد

مرغ عرشم سیر گشتم از قفس
روی سوی آشیان خواهم نهاد

تا نیاید سر جانم بر زبان
مهر مطلق بر زبان خواهم نهاد

زهر خواهد شد ز عیش تلخ من
صد شکر گر در دهان خواهم نهاد

آستین پر خون به امید وصال
سر بسی بر آستان خواهم نهاد

دست چون می نرسدم در زلف دوست
سر به زیر پای از آن خواهم نهاد

در زبان گوهرافشان فرید
طرفه گنجی جاودان خواهم نهاد

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
(`'·.¸ (`'·.¸*¤* ¸.·'´)¸.·')


دلم قوت کار می‌برنتابد
تنم این همه بار می‌برنتابد

دل من ز انبارها غم چنان شد
که این بار آن بار می‌برنتابد

چگونه کشد نفس کافر غم تو
چو دانم که دین‌دار می‌برنتابد

پس پردهٔ پندار می‌سوزم اکنون
که این پرده پندار می‌برنتابد

دل چون گلم را منه خار چندین
گلی این همه خار می‌برنتابد

چنان شد دل من که بار فراقت
نه اندک نه بسیار می‌برنتابد

چنان زار می‌بینمش دور از تو
که یک نالهٔ زار می‌برنتابد

سزد گر نهی مرهمی از وصالش
که زین بیش تیمار می‌برنتابد

جهانی است عشقت چنان پر عجایب
که تسبیح و زنار می‌برنتابد

نه در کفر می‌آید و نه در ایمان
که اقرار و انکار می‌برنتابد

دلم مست اسرار عشقت چنان شد
که بویی ز اسرار می‌برنتابد

مرا دیده‌ای بخش دیدار خود را
که این دیده دیدار می‌برنتابد

چگونه جمال تو را چشم دارم
که این چشم اغیار می‌برنتابد

گرفتاری عشق سودای رویت
دلی جز گرفتار می‌برنتابد

خلاصی ده از من مرا این چه عار است
که عطار این عار می‌برنتابد

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
(`'·.¸ (`'·.¸*¤* ¸.·'´)¸.·')


دلم در عشق تو جان برنتابد
که دل جز عشق جانان برنتابد

چو عشقت هست دل را جان نخواهد
که یک دل بیش یک جان برنتابد

دلم در درد تو درمان نجوید
که درد عشق درمان برنتابد

مرا در عشق تو چندان حساب است
که روز حشر دیوان برنتابد

ز عشقت قصهٔ گفتار ما را
یقین دانم که دو جهان برنتابد

اگر با من نمی‌سازی مسوزم
که یک شبنم دو طوفان برنتابد

چو پروانه دلم در وصل خود سوز
که این دل دود هجران برنتابد

دل عطار بر بوی وصالت
ز هجرت یک سخن زان برنتابد

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
(`'·.¸ (`'·.¸*¤* ¸.·'´)¸.·')


دل ز هوای تو یک زمان نشکیبد
دل چه بود عقل و وهم جان نشکیبد

هر که دلی دارد و نشان تو یابد
از طلب چون تو دلستان نشکیبد

گرچه جهان را بسی کس است شکیبا
هیچ کسی از تو در جهان نشکیبد

ذرهٔ سودای تو که سود جهان است
سود دل آن است کز زیان نشکیبد

گرچه زبان را مجال یاد تو نبود
یک نفس از یاد تو زبان نشکیبد

چون نشکیبد ز آب ماهی بی آب
دیده ز ماه تو همچنان نشکیبد

مردم آبی چشم از آتش عشقت
بی رخت از آب یک زمان نشکیبد

گرچه بنالم ولی نه آن ز تو نالم
ناله کنم زانکه ناتوان نشکیبد

چون نرسد دست من به جز به فغانی
نیست عجب گر ز دل فغان نشکیبد

می‌نشکیبد دمی ز کوی تو عطار
بلبل گویا ز بوستان نشکیبد

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
صفحه  صفحه 17 از 270:  « پیشین  1  ...  16  17  18  ...  269  270  پسین » 
شعر و ادبیات

Attar of Nishapur | عطار نیشابوری


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA