انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 170 از 270:  « پیشین  1  ...  169  170  171  ...  269  270  پسین »

Attar of Nishapur | عطار نیشابوری


زن

 
یا رب چو به صد زاری زار آمدهایم
گر عفو کنی امیدوار آمدهایم
وز بی شرمی خویشتن پیش درت
تشویرْ خوران و شرمسار آمدهایم




ای دایرهٔ حکم تو سرگردانی
وی بادیهٔ قضای تو حیرانی
دست آلاید به خون من چون تو کسی
آخر تو توئی و من منم، میدانی




ای آن که همه گشایش بندِ منی
یاری دهِ جانِ آرزومندِ منی
گر نیکم و گرنه، بندهٔ حکمِ توام
گر فضل کنی ورنه خداوندِ منی




سیر این دل خسته کی شود ازتو مرا
ره سوی تو بسته کی شود از تو مرا
گر زانکه کشی به قهر بندم از بند
امید گسسته کی شود ازتو مرا




ای جانِ من سوخته دل زندهٔ تو
وز خجلت فعل خود سرافکندهٔ تو
بپذیر مرا که جزتو کس نیست مرا
گر نپذیری کجا رود بندهٔ تو
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
یا رب تو مرا مدد کن از یارِی خویش
خط برگنهم کش از نکوکاری خویش
گر برگیری دستِ کرم از سر من
هرگز نرهم ز سر نگونساری خویش




از هیبت تو این دل غم خواره بسوخت
دل خود که بود که جان بیچاره بسوخت
یا رب بمسوز این تن سرگردان را
کز آتش تشویر تو صد باره بسوخت




ای یادِ تو مرهم دل خستهٔ من
هردم غم تو همدم پیوستهٔ من
گر تونکنی یاد به لطفی که تراست
که بازگشاید این درِ بستهٔ من




یا رب غم تو چگونه تقدیر کنم
از دست بشد عمر، چه تدبیر کنم
از جرمِ من و عفوِ تو شرمم بگرفت
در بندگی تو چند تقصیر کنم




هم حلهٔ فضل در برم میداری
هر افسرِ حفظ بر سرم میداری
هر چند زمن بیش بدی میبینی
هر دم به کرم نکوترم میداری
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
ای بندگی تو پادشاهی کردن
کارت همه انعام الهی کردن
من، در غفلت، عمر به پایان بردم
من این کردم، تا تو چه خواهی کردن




یا رب جان را بیم گنه کاران هست
دل را شب و روز ماتم یاران هست
گفتی که به بیچارگی و عجز درآی
بیچارگی و عجز به خرواران هست




گر من به هزار اهرمن مانم باز
به زانکه به نفس خویشتن مانم باز
از من برهان مرا که درماندهام
مگذار مرا که من به من مانم باز




ای در هر دم دو صد جهان پر چاره
در وادی جست و جوی تو آواره
آتشکدهٔ دلِ مرا باز رهان
از صحبتِ نفسِ گبرِ آتش خواره




جان دردو جهان کسی بجای تو نداشت
دل دیده براه، جز برای تو نداشت
یا رب سگ نفس را به صد درد بسوز
کاین ناکس بیوفا وفای تو نداشت
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
هم درد توام مایهٔ درمان بودست
هم شوق توام زندگی جان بودست
تعظیم تو در دلم فراوان بودست
اما سگِ نفسم نه بفرمان بودست




یا رب! برهان زنفس دشمن صفتم
ره بیرون ده زین تن گلخن صفتم
دل خستگیم نگر که بس خسته دلم
مردانگیم ده که بسی زن صفتم




تا چند تنم پردهٔ بیچارگیم
تا کی نوشم شربت غمخوارگیم
وقت است که دست گیریم تا برهم
کز پای درافتادهٔ یکبارگیم




چون جملهٔ راه، کاروان من و تست
هر جا که سیاهیییست زان من و تست
پس پردهٔ من مدر که هر جرم که رفت
سرّیست که در پرده میان من و تست




کو دل که بلای روزگارِ تو کشد
کو جان که عقوبتِ شمارِ تو کشد
من ننگِ زنان مستحاضه شدهام
کو گردنِ امردان که بارِ تو کشد
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
یا رب به حجاب زین جهانم نبری
جز با ایمان به مرگ جانم نبری
جاروبِ درِ تو از محاسن کردم
تا دردوزخ موی کشانم نبری




میآیم و با دلی سیه میآیم
سرگشته و افتاده ز ره میآیم
ای پاک! ز آلودگیم پاکی ده!
کالوده به انواع گنه میآیم




یا رب چو مرا ز نفسِ خود سود نبود
و او نیز ز من به هیچ خشنود نبود
زین سگ برهان مرا درین عمرِ دراز
یک دم که رضای تو در آن بود نبود




ای هفت زمین و آسمانها ز تو پُر
چون مینشود کام و زبانها ز تو پُر
ای زندگی دلم روا میداری
من دست تهی، هر دو جهانها ز تو پُر




گر من زگنه توبه کنم بسیاری
تا تو ندهی توبه، نیم بر کاری
گر نیکم و گر بدم مسلمان توام
از کافرِ نفسم برهان یکباری




نه در بتری نه در بهی میمیرم
نه مبتدی ونه منتهی میمیرم
در من نگر،‌ای هر دو جهان خاکِ درت
کز هر دوجهان، دست تهی میمیرم
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
باب دوم: در نعت سیدالمرسلین صلّی اللّه علیه و سلّم

صاحب نظری که هیچ افکنده نبود
تا از نظر شفاعتش زنده نبود
سلطان دو کون وبندهٔ خاصِ حق اوست
آن بنده که خواجهتر از او، بنده نبود




صدری که ز هرچه بود برتر او بود
مقصود ز اعراض و ز جوهر او بود
آنجا که میان آب و گل بود آدم
در عالم جان و دل، پیامبر او بود




صدری که ز هر دو کون، در بیشی بود
در حضرت حق غرقهٔ بیخویشی بود
با این همه جاه و قدر و قربت، کو داشت،
از جمله تفاخرش به درویشی بود




زان پیش که نُه خیمهٔ افلاک زدند
وین خیمه به گرد تودهٔ خاک زدند
در عالم جان برابرش بنشستند
بر قصر قدم نوبت لولاک زدند




هم رحمت عالمی ز ما ارسلناک
هم مایهٔ آفرینشی از لولاک
حق کرده ندا بجانت ای گوهر پاک!
لولاک لنا لما خلقت الافلاک




آن حسن که در پردهٔ غیبست نهان
وز پرتو اوست حسن در هر دو جهان
یک ذرّه اگر شود از آن حسن عیان
ظاهر گردد صد آفتاب از یک جان


آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
زن

 
فرماندهِ ملکِ انبیا کیست تویی
مصداق تعزّ من تشا کیست تویی
روشن نظر لقد رأی کیست تویی
هم دامن خلوت دنا کیست تویی




بر درگه حق کراست این عز که تراست
وز عالم قدس این مجاهز که تراست
حقّا که نیافت هیچ پیغامبرِ حق
این منزلت و مقام و معجز که تراست




ای رحمت عالمین، رحمت از تست
عصیان از ما، چنان که عصمت از تست،
لطفی بکن و روی مگردان از ما
چون پشتی عاصیان امت از تست




در امت تو اگر مطیعی نبود،
بر پشتی چون توئی بدیعی نبود
شاید که ز بیم معصیت خون گرید
آن را که بحق چون تو شفیعی نبود




چون هست شفیع چون تو صاحب کرمی
کس را نبود در همه آفاق غمی
گر رنجه کنی از سر لطفی قدمی
کار همه عاصیان بسازی به دمی




تا هست ز انگشت تو مه را راهی
میبشکافد ماه فلک، هر ماهی
تا روز قیامت که درآید از پای
دستش گیرد چون تو شفاعت خواهی




هم چار گهر،‌ چاکر دربان تواند
هم هفت فلک، حلقهٔ ایوان تواند
جانهای جهانیان، درین حبس حواس،
اجراخور نایبان دیوان تواند
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
باب سوم: در فضیلت صحابه رضی الله عنهم اجمعین

صدری که به صدق، صدر ثقلین او بود
در شرع، نخست، قُرَّة العین او بود
با خواجهٔ کاینات، در خلوت خاص
حق میگوید که ثانی اِثْنَین او بود




آن پیشروی، که شرع از او نام گرفت
دیو از بیمش جهان به یک گام گرفت
از هیبت او زلزله در خاک افتاد
وز دِرّهٔ او زلزله آرام گرفت




ای ماه ز حسن خلق تو یافته بهر
پر مشک ز عطرِ خُلق تو جملهٔ دهر
وز هر دو جهان کجا توان برد این قهر
کان آب حیات را بکُشتند به زهر




ای آن که حیا و حلم، قانون تو بود
قرآن ز مقام قرب، مقرون تو بود
خون تو سزا به صِبْغَةُ الله از انک
صبّاغی صِبْغَة الله از خون تو بود




صدری که گلِ طارمِ معنی او رُفت
دُرِّ صدفِ قُلزمِ تقوی او سفت
بودند دو کون سائلان درِ او
و او بود که از جمله سَلُونی او گفت




ای گوهر کانِ فضل و دریای علوم
وز رای تو دُرِّ دُرجِ گردون منظوم
بر هفت فلک ندید و در هشت بهشت
نُه چرخ، چو تو، پیشروِ ده معصوم
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
زن

 
باب چهارم: در معانی که تعلّق به توحید دارد

بحری که در آسمان زمین خواهد بود
آنجا وینجا همان، همین خواهد بود
از فوق العرش تاثری قطرهٔ اوست
آن دریا را قطره چنین خواهد بود




آن بحر که در یگانگی اوست یکی
یک قطره در آن بحر نسنجد فلکی
گر هژده هزار عالم افتد در وی
حقّا که از او برون نیاید سمکی




گردِ تو درآمده چنین دریایی
تو راه به یک قطره نبردی جایی
دانی که درین عالم پر سر چونی
چون در چمن بهشت نابینایی




یک روی به صد روی همی باید دید
یک چیز، ز هر سوی، همی باید دید
پس هژده هزار عالم و هرچه دروست
اندر سر یک موی، همی باید دید




راهی که همه سلوک وی باید کرد
کی، نتوان گفت از آن، و طی باید کرد
راهیست که هر قدم که بر میگیری
اول قدمت به قطع پی باید کرد


آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
آخر روزی دلت به درگه برسد
جان تو به مقصود تو ناگه برسد
صد عالم پر ستاره میبینی تو
چون جمله به یک برج رسد ره برسد




هر چیز که هست در دو عالم کم و بیش
از جلوهگری نور اوست ای درویش!
تا جلوه همی کند همه جلوهٔ اوست
چون جلوه کند ترک، نماند پس وپیش




عالم همه گفت و گوی خود میبیند
بر سالک جست و جوی خود میبیند
هرچیز که هست جمله چون آیینهست
در دست گرفته روی خود میبیند




پیوسته دلی گرفته از غیرت باد!
در بادیهٔ یگانگی سیرت باد!
هر نقش که از پرده برون میبینی
چون پرده براوفتد، همه،‌خیرت باد!




خود را، سوی خود،‌رهگذری باید کرد
وین کار قوی نه سرسری باید کرد
هر چیز که هست هر یکی آیینهست
در آینهها جلوهگری باید کرد


آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
صفحه  صفحه 170 از 270:  « پیشین  1  ...  169  170  171  ...  269  270  پسین » 
شعر و ادبیات

Attar of Nishapur | عطار نیشابوری


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA