انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 18 از 270:  « پیشین  1  ...  17  18  19  ...  269  270  پسین »

Attar of Nishapur | عطار نیشابوری


زن


 
(`'·.¸ (`'·.¸*¤* ¸.·'´)¸.·')


هر آن دردی که دلدارم فرستد
شفای جان بیمارم فرستد

چو درمان است درد او دلم را
سزد گر درد بسیارم فرستد

اگر بی او دمی از دل برآرم
که داند تا چه تیمارم فرستد

وگر در عشق او از جان برآیم
هزاران جان به ایثارم فرستد

وگر در جویم از دریای وصلش
به دریا در نگونسارم فرستد

وگر از راز او رمزی بگویم
ز غیرت بر سر دارم فرستد

چو در دیرم دمی حاضر نبیند
ز مسجد سوی خمارم فرستد

چو دام زرق بیند در برم دلق
بسوزد دلق و زنارم فرستد

چو گبر نفس بیند در نهادم
به آتشگاه کفارم فرستد

به دیرم درکشد تا مست گردم
به صد عبرت به بازارم فرستد

چو بی کارم کند از کار عالم
پس آنگه از پی کارم فرستد

چو در خدمت چنان گردم که باید
به خلوت پیش عطارم فرستد

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
(`'·.¸ (`'·.¸*¤* ¸.·'´)¸.·')


هر شب دل پر خونم بر خاک درت افتد
تا بو که چو روز آید بر وی گذرت افتد

کار دو جهان من جاوید نکو گردد
گر بر من سرگردان یک دم نظرت افتد

از دست چو من عاشق دانی که چه برخیزد
کاید به سر کویت در خاک درت افتد

گر عاشق روی خود سرگشته همی خواهی
حقا که اگر از من سرگشته‌ترت افتد

این است گناه من کت دوست همی دارم
خطی به گناه من درکش اگرت افتد

دانم که بدت افتد زیرا که دلم بردی
ور در تو رسد آهم از بد بترت افتد

گر تو همه سیمرغی از آه دلم می‌ترس
کاتش ز دلم ناگه در بال و پرت افتد

خون جگرم خوردی وز خویش نپرسیدی
آخر چکنی جانا گر بر جگرت افتد

پا بر سر درویشان از کبر منه یارا
در طشت فنا روزی بی تیغ سرت افتد

بیچاره من مسکین در دست تو چون مومم
بیچاره تو گر روزی مردی به سرت افتد

هش دار که این ساعت طوطی خط سبزت
می‌آید و می‌جوشد تا بر شکرت افتد

گفتی شکری بخشم عطار سبک دل را
این بر تو گران آید رایی دگرت افتد

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
(`'·.¸ (`'·.¸*¤* ¸.·'´)¸.·')


گر پرده ز خورشید جمال تو برافتد
گل جامه قبا کرده ز پرده به در افتد

چون چشم چمن چهرهٔ گلرنگ تو بیند
خون از دهن غنچه ز تشویر برافتد

بشکافت تنم غمزهٔ تو گرچه چو مویی است
یک تیر ندیدم که چنین کارگر افتد

گر بر جگرم آب نمانده است عجب نیست
کاتش ز رخت هر نفس اندر جگر افتد

گر چه دل من مرغ بلند است چو سیمرغ
لیکن چو دمت خورد به دام تو درافتد

گر گلشکری این دل بیمار کند راست
آتش ز لب و روی تو در گلشکر افتد

بر چشم و لبم زآتش عشق تو بترسم
کین آتش از آن است که در خشک و تر افتد

من خاک توام پا نهم بر سر افلاک
چون باد، گرت بر من خاکی گذر افتد

بی یاد تو عطار اگر جان به لب آرد
جانش همه خون گردد و دل در خطر افتد

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
(`'·.¸ (`'·.¸*¤* ¸.·'´)¸.·')


نه به کویم گذرت می‌افتد
نه به رویم نظرت می‌افتد

آفتابی که جهان روشن ازوست
ذرهٔ خاک درت می‌افتد

در طلسمات عجب موی شکاف
زلف زیر و زبرت می‌افتد

در جگردوزی و جان سوزی سخت
چشم پر شور و شرت می‌افتد

در غمت بسته کمر بر هیچی
دل من چون کمرت می‌افتد

آب گرمم به دهن می‌آید
چشم چون بر شکرت می‌افتد

شکری از تو طمع می‌دارم
به بیندیش اگرت می‌افتد

شکرت بی‌خطری نی و دلم
به خطا در خطرت می‌افتد

بیشتر میل تو جانا به جفاست
یا جفا بیشترت می‌افتد

گر جفایی کنی و گر نکنی
نه به قصد است درت می‌افتد

دل عطار ازین بیش مسوز
که ازین بد بترت می‌افتد

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
(`'·.¸ (`'·.¸*¤* ¸.·'´)¸.·')


در زیر بار عشقت هر توسنی چه سنجد
با داو ششدر تو هر کم زنی چه سنجد

چون پنجه‌های شیران عشق تو خرد بشکست
در پیش زور عشقت تر دامنی چه سنجد

جایی که کوهها را یک ذره وزن نبود
هیهات می‌ندانم تا ارزنی چه سنجد

جایی که صد هزاران سلطان به سر درآیند
اندر چنان مقامی چوبک‌زنی چه سنجد

جان‌های پاک‌بازان خون شد درین بیابان
یک مشت ارزن آخر در خرمنی چه سنجد

چون پردلان عالم پیشت سپر فکندند
با زخم ناوک تو هر جوشنی چه سنجد

جان و دلم ز عشقت مستغرقند دایم
در عشق چون تو شاهی جان و تنی چه سنجد

چون ساکنان گلشن در پایت اوفتادند
عطار سر نهاده در گلخنی چه سنجد

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
(`'·.¸ (`'·.¸*¤* ¸.·'´)¸.·')


مرا با عشق تو جان درنگنجد
چه از جان به بود آن درنگنجد

نه کفرم ماند در عشقت نه ایمان
که اینجا کفر و ایمان درنگنجد

چنان عشق تو در دل معتکف شد
که گر مویی شود جان درنگنجد

چه می‌گویم که طوفانی است عشقت
به چشم مور طوفان درنگنجد

اگر یک ذره عشقت رخ نماید
به صحن صد بیابان درنگنجد

اگر یوسف برون آید ز پرده
به قعر چاه و زندان درنگنجد

چون دردت هست منوازم به درمان
که با درد تو درمان درنگنجد

دلا آنجا که جانان است ره نیست
که آنجا غیر جانان درنگنجد

تو چون ذره شو آنجا زانکه آنجا
به جز خورشید رخشان درنگنجد

اگر فانی نگردد جان عطار
در آن خلوتگه آسان درنگنجد

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
(`'·.¸ (`'·.¸*¤* ¸.·'´)¸.·')


حدیث عشق در دفتر نگنجد
حساب عشق در محشر نگنجد

عجب می‌آیدم کین آتش عشق
چه سودایی است کاندر سرنگنجد

برو مجمر بسوز ار عود خواهی
که عود عشق در مجمر نگنجد

درین ره پاک دامن بایدت بود
که اینجا دامن تر درنگنجد

هر آن دل کاتش عشقش برافروخت
چنپان گردد که اندر برنگنجد

دلی کز دست شد زاندیشهٔ عشق
درو اندیشهٔ دیگر نگنجد

برون نه پای جان از پیکر خاک
که جان پاک در پیکر نگنجد

شرابی کان شراب عاشقان است
ندارد جام و در ساغر نگنجد

چو جانان و چو جان با هم نشینند
سر مویی میانشان درنگنجد

رهی کان راه عطار است امروز
در آن ره جز دلی رهبر نگنجد

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
(`'·.¸ (`'·.¸*¤* ¸.·'´)¸.·')


جانا حدیث حسنت در داستان نگنجد
رمزی ز راز عشقت در صد زبان نگنجد

جولانگه جلالت در کوی دل نباشد
جلوه گه جمالت در چشم و جان نگنجد

سودای زلف و خالت در هر خیال ناید
اندیشهٔ وصالت جز در گمان نگنجد

در دل چو عشقت آمد سودای جان نماند
در جان چو مهرت افتد عشق روان نگنجد

پیغام خستگانت در کوی تو که آرد
کانجا ز عاشقانت باد وزان نگنجد

دل کز تو بوی یابد در گلستان نپوید
جان کز تو رنگ گیرد خود در جهان نگنجد

آن دم که عاشقان را نزد تو بار باشد
مسکین کسی که آنجا در آستان نگنجد

بخشای بر غریبی کز عشق می‌نمیرد
وانگه در آشیانت خود یک زمان نگنجد

جان داد دل که روزی در کوت جای یابد
نشناخت او که آخر جای چنان نگنجد

آن دم که با خیالت دل را ز عشق گوید
عطار اگر شود جان اندر میان نگنجد

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
(`'·.¸ (`'·.¸*¤* ¸.·'´)¸.·')


جانا شعاع رویت در جسم و جان نگنجد
وآوازهٔ جمالت اندر جهان نگنجد

وصلت چگونه جویم کاندر طلب نیاید
وصفت چگونه گویم کاندر زبان نگنجد

هرگز نشان ندادند از کوی تو کسی را
زیرا که راه کویت اندر نشان نگنجد

آهی که عاشقانت از حلق جان برآرند
هم در زمان نیاید هم در مکان نگنجد

آنجا که عاشقانت یک دم حضور یابند
دل در حساب ناید جان در میان نگنجد

اندر ضمیر دلها گنجی نهان نهادی
از دل اگر برآید در آسمان نگنجد

عطار وصف عشقت چون در عبارت آرد
زیرا که وصف عشقت اندر بیان نگنجد

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
(`'·.¸ (`'·.¸*¤* ¸.·'´)¸.·')


اسرار تو در زبان نمی‌گنجد
واوصاف تو در بیان نمی‌گنجد

اسرار صفات جوهر عشقت
می‌دانم و در زبان نمی‌گنجد

خاموشی به که وصف عشق تو
اندر خبر و نشان نمی‌گنجد

آنجا که تویی و جان دل مسکین
مویی شد و در میان نمی‌گنجد

از عالم عشق تو سر مویی
در شش جهت مکان نمی‌گنجد

یک شمه ز روح بارگاه تو
اندر سه صف زمان نمی‌گنجد

یک دانه ز دام عالم عشقت
در حوصله جای جان نمی‌گنجد

چون آه برآورم ز عشق تو
کان آه درین دهان نمی‌گنجد

رفتم ز جهان برون در اندوهت
کاندوه تو در جهان نمی‌گنجد

آن دم که ز تو بر آسمان بردم
در قبهٔ آسمان نمی‌گنجد

عطار چو در یقین خود گم شد
در پیشگه عیان نمی‌گنجد


دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
صفحه  صفحه 18 از 270:  « پیشین  1  ...  17  18  19  ...  269  270  پسین » 
شعر و ادبیات

Attar of Nishapur | عطار نیشابوری


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA