انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 188 از 270:  « پیشین  1  ...  187  188  189  ...  269  270  پسین »

Attar of Nishapur | عطار نیشابوری


مرد

 
افسوس که ناچار بمی باید مرد
در محنت و تیمار بمی باید مرد
چون دانستم که چون همی باید زیست
دل پر حسرت زار بمی باید مرد

***

دل رفت و ز آتش طرب دود ندید
جان شد ز جهان و از جهان سود ندید
چشمی که همه جهان بدان میدیدم
پر خون شد و روی هیچ بهبود ندید

***

هان ای دل خسته کاروان میگذرد
بیدار شو آخر که جهان میگذرد
آن شد که دمی در همه عمرت خوش بود
باقی همه بر امید آن میگذرد

***


عمری که گذشت زود انگار نبود
وز عمر زیان و سود انگار نبود
چون آخر عمر اول افسانه است
کو عمر که هرچه بود انگار نبود

***

بنیاد جهان غرور و سوداست همه
پنهان نتوان کرد که پیداست همه
چه رنج بری که حاصل عمر در آن
تا چشم کنی باز دریغاست همه

***

با این دلِ چون قیر چه خواهی کردن
با نَفْسِ زبون گیر چه خواهی کردن
در روز جوانی بنکردی کاری
امروز چنین پیر چه خواهی کردن

***

میپنداری که بیخبر بتوان زیست
در بیخبری زیر و زَبَر بتوان زیست
چندانک نشینی تو و آخر بیقین
ای بی سر و بن چند دگر بتوان زیست
حال همه ما خوب است ولی تو باور نکن...
     
  ویرایش شده توسط: LOVEBOY   
مرد

 
باب بیست و چهارم: در آنکه مرگ لازم و روی زمین خاک رفتگان است


شیر اجلت چو درکمین خواهد بود
در خاک فتادنت یقین خواهد بود
در دور زمان مساز املاک و بدان
قسمت ز زمان دو گز زمین خواهد بود

***

گیرم که ترا لطف الاهی آمد
در ملک تو ماه تا به ماهی آمد
در هر وطنی سرای و باغی چه کنی
میپنداری که باز خواهی آمد

***


چون روی تو در هلاک خواهد بودن
قسم تو دو گز مغاک خواهد بودن
بر روی زمین چند کنی جای و سرای
چون جای تو زیر خاک خواهد بودن

***


از آتش دل چو دود بر خواهی خاست
وز راه زیان و سود برخواهی خاست
وین کلبه که ایمن اندر او بنشستی
ایمن منشین که زود برخواهی خاست

***


زان پیش که در عینِ هلاکت فکنند
بفکن همه پاک، بو که پاکت فکنند
زیرا که ز روزگار روزی چندی
بر تو شمرند و پس به خاکت فکنند
حال همه ما خوب است ولی تو باور نکن...
     
  
مرد

 
تا کی به نظارهٔ جهان خواهی زیست
فارغ ز طلسم جسم و جان خواهی زیست
یک ذرّه به مرگِ خویشتن برگت نیست
پنداشتهای که جاودان خواهی زیست

***

گاهی به قبولِ خلق خواهی آویخت
گاهی به عصا و دلق خواهی آویخت
از بهرِ شکم روز و شبان در تک و پوی
خود را به گلو و حلق خواهی آویخت

***

گر در کوهی مقیم و گر در دشتی
بر خاک گذشتگان مجاور گشتی
بر خاک تو بگذرند ناآمدگان
چندان که تو برگذشتگان بگذشتی

***

چون رفتنِ بیقیاس داری در پی
چندانک روی هراس داری در پی
ای خوشهٔ سرسبز بسی سر مفراز
چون میدانی که داس داری در پی

***

ره بس دور است توشه بردار و برو
فارغ منشین تمام بردار وبرو
تا چند کنی جمع که تا چشم زنی
فرمان آید که جمله بگذار و برو
حال همه ما خوب است ولی تو باور نکن...
     
  
مرد

 
هر رنگ که ممکن است آمیخته گیر
هر فتنه که ساکن است انگیخته گیر
وین روی چو ماه آسمانت بدریغ
از صرصر مرگ در زمین ریخته گیر

***

گیرم که جهان به کام دیدی وشدی
زلف همه دلبران کشیدی و شدی
چیزی که ترا هوا بر آن میدارد
انگار بدان همه رسیدی و شدی

***

ای آنکه ز نفسِ شوم در آکفتی
وز آرزوی روی بتان در تفتی
انگار که هرچه آرزو میکندت
دریافتی و گذاشتی و رفتی

***

بس کس که ز کوچهٔ هوس برنامد
تا از دو جهان به یک نفس برنامد
از بس که درین بادیهٔ بی سر و پای
رفتند فرود و هیچ کس برنامد

***


قومی که به خاک مرگ سر بازنهند
تا حشر ز قال و قیل خود باز رهند
تا کی گوئی کسی خبر باز نداد
چون بیخبرند از چه خبر باز دهند
حال همه ما خوب است ولی تو باور نکن...
     
  
مرد

 
دو چشم ز اشک خیره میباید کرد
از بس که غمم ذخیره میباید کرد
تا چند به آب پاک روشن داریم
روئی که به خاک تیره میباید کرد

***

تا چند ز مرگِ خویش غمناک شوی
آن بِه که ز اندیشهٔ خود پاک شوی
یک قطرهٔ آب بودهای اوّلِ کار
تا آخرِ کار، یک کفِ خاک شوی

***


ماتم زدگان عالم خاک هنوز
می خاک شوند در غم خاک هنوز
چندان که تهی میشود این پشت زمین
پر می نشود این شکم خاک هنوز

***

دنیا مطلب مباش مغرور ازو
خود را میبین ز مرگ مهجور ازو
نزدیکتر از مرگ به ما چیزی نیست
وین طرفه نگر که ما چنین دور ازو

***

خلقند به خاک بیعدد آورده
از حکم ازل رای ابد آورده
ای بس که بگردد در و دیوار فلک
ما روی به دیوار لحد آورده
حال همه ما خوب است ولی تو باور نکن...
     
  
مرد

 
چون رفت ز جسم جوهر روشن ما
از خار دریغ پر شود گلشن ما
بر ما بروند و هیچ کس نشناسد
تا زیر زمین چه میرود بر تن ما

***

بس داغ که چرخ بر دلِ ریش کشید
بس جان که به رای سوختن بیش کشید
بس شخصِ شریف و سینهٔ بی غصّه
کاین خاکِ نهنگ در دمِ خویش کشید

***

دل کز سرِ عمر سرنگون بر میخاست
از هر مویش چشمه خون بر میخاست
این بلبل روح بر سرِ گلبنِ جسم
از بهرِ چه مینشست چون بر میخاست

***

زین بحر که در نهاد آمد تا سر
فرّخ دلِ آنکه شاد آمد تا سر
جام همه خاک رفتگان عمری
میبخت وز جمله باد آمد با سر

***

بس خون که دلم اول این کار بریخت
تا آخر کار چون گل از بار بریخت
سر سبزی شاخ از چه سبب میبایست
چون زرد شد و بزاری زار بریخت
حال همه ما خوب است ولی تو باور نکن...
     
  
مرد

 
در حبسِ وجود از چه افتادم من
کز ننگِ وجود خود بیفتادم من
چون من مردم به صد هزاران زاری
از مادرِ خویشتن چرا زادم من

***


تن از دو جهان بس که حجابی برداشت
اُمّی شد و دل ز هر کتابی برداشت
چون مرگ ملازمست از هرچه که هست
مینتوانم هیچ حسابی برداشت

***


خلقی که درین جهان پدیدار شدند
در خانه به عاقبت گرفتار شدند
چندین غم خود مخور که همچون من و تو
بسیار درآمدند و بسیار شدند

***

بس عمر عزیز ای دل مسکین که گذشت
بس کافر کفر و مؤمن دین که گذشت
ای مرد به خود حساب کن تا چندند
چندین که درآمدند و چندین که گذشت

***


دردا که جفای چرخ پیوسته بماند
وین جان نفس گسسته دل خسته بماند
از بس که فرو خورد زمین خون جگر
بنگر که زمین چون جگر بسته بماند
حال همه ما خوب است ولی تو باور نکن...
     
  
مرد

 
ای دل دانی که کار دنیا گذریست
وقت تو گذشت رو که وقت دگریست
بر خاک مرو به کبر و بر خاک نشین
کاین خاک زمین نیست تن سیم بریست

***

هر ذره که در وادی و در کهساریست
از پیکر هر گذشتهیی آثاریست
وین صورتها که بر در و دیواریست
از روی خرد چو صورت دلداریست

***

اجزاء زمین تن خردمندان است
ذرات هوا جمله لب ودندان است
بندیش که خاکی که برو میگذری
گیسوی بتان و روی دلبندان است

***

هر خاک که در جهان کسی فرسوده است
تنهاست که آسیای چرخش سوده است
هر گرد که بر فرق عزیز تو نشست
مفشان، که سر و فرق عزیزی بوده است

***


لاله ز رخی چو ماه میبینم من
سبزه ز خطی سیاه میبینم من
وان کاسهٔ سرکه بود پر باد غرور
پیمانهٔ خاک راه میبینم من
حال همه ما خوب است ولی تو باور نکن...
     
  ویرایش شده توسط: LOVEBOY   
مرد

 
پیش از من و تو پیر و جوانی بودست
اندوهگنی و شادمانی بودست
جرعه مفکن بر دهن خاک که خاک
خاک دهنی چو نقل دانی بودست

***


دی خاک همی نمود با من تندی
میگفت که زیر قدمم افکندی
من همچو تو بودهام، تو خوش بیخبری
زودا که تو نیز این کمر بربندی

***

هر کوزه که بیخود به دهان باز نهم
گوید بشنو تا خبری باز دهم
من همچو تو بودهام درین کوی ولی
نه نیست همی گردم ونه باز رهم

***

بر بستر خاک خفتگان میبینم
در زیر زمین نهفتگان میبینم
چندان که به صحرای عدم مینگرم
ناآمدگان و رفتگان میبینم

***


هر سبزه و گل که از زمین بیرون رُست
از خاک یکی سبزه خط گلگون رُست
هر نرگس و لاله کز کُهْ و هامون رُست
از چشم بتی و ز جگری پرخون رُست
حال همه ما خوب است ولی تو باور نکن...
     
  
مرد

 
بر فرق تو هر حادثه تیغی دگرست
در پیش تو هرواقعه میغی دگرست
هر برگ و گیاهی که برون رُست ز خاک
از هر دل غم گشته دریغی دگرست

***

ای اهل قبور! خاک گشتید و غبار
هر ذرّه ز هر ذرّه گرفتید فرار
این خود چه سرای است که تا روز شمار
بی خود شدهاید و بیخبر از همه کار

***


از مرگ، چو آب روی دلخواهم شد
با او به دو حرف قصّه کوتاهم شد
گفتم: «چو شدی کجات جویم جانا»
گفتا که چه دانم که کجا خواهم شد
حال همه ما خوب است ولی تو باور نکن...
     
  
صفحه  صفحه 188 از 270:  « پیشین  1  ...  187  188  189  ...  269  270  پسین » 
شعر و ادبیات

Attar of Nishapur | عطار نیشابوری


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA