انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 19 از 270:  « پیشین  1  ...  18  19  20  ...  269  270  پسین »

Attar of Nishapur | عطار نیشابوری


زن


 
(`'·.¸ (`'·.¸*¤* ¸.·'´)¸.·')


تا زلف تو همچو مار می‌پیچد
جان بی دل و بی قرار می‌پیچد

دل بود بسی در انتظار تو
در هر پیچی هزار می‌پیچد

زان می‌پیچم که تاج را چندین
زلف تو کمندوار می‌پیچد

بس جان که ز پیچ حلقهٔ زلفت
در حلقهٔ بی شمار می‌پیچد

بس دل که ز زلف تابدار تو
چو زلف تو تابدار می‌پیچد

بس تن که ز بار عشق یک مویت
بی روی تو زیر دار می‌پیچد

تو می‌گذری ز ناز بس فارغ
و او بر سر دار زار می‌پیچد

هر دل که شکار زلف تو گردد
جان می‌دهد و چو مار می‌پیچد

ترکانه و چست هندوی زلفت
بس نادره در شکار می‌پیچد

هر دل که ز دام زلف تو بجهد
زان چهرهٔ چون نگار می‌پیچد

چون می‌پیچد فرید بپذیرش
زیرا که به اضطرار می‌پیچد

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
(`'·.¸ (`'·.¸*¤* ¸.·'´)¸.·')


هر دل که ز خویشتن فنا گردد
شایستهٔ قرب پادشا گردد

هر گل که به رنگ دل نشد اینجا
اندر گل خویش مبتلا گردد

امروز چو دل نشد جدا از گل
فردا نه ز یکدگر جدا گردد

خاک تن تو شود همه ذره
هر ذره کبوتر هوا گردد

ور در گل خویشتن بماند دل
از تنگی گور کی رها گردد

دل آینه‌ای است پشت او تیره
گر بزدایی بروی وا گردد

گل دل گردد چو پشت گردد رو
ظلمت چو رود همه ضیا گردد

هرگاه که پشت و روی یکسان شد
آن آینه غرق کبریا گردد

ممکن نبود که هیچ مخلوقی
گردید خدای یا خدا گردد

اما سخن درست آن باشد
کز ذات و صفات خود فنا گردد

هرگه که فنا شود ازین هر دو
در عین یگانگی بقا گردد

حضرت به زبان حال می‌گوید
کس ما نشود ولی ز ما گردد

چیزی که شود چو بود کی باشد
کی نادایم چو دایما گردد

گر می‌خواهی که جان بیگانه
با این همه کار آشنا گردد

در سایهٔ پیر شو که نابینا
آن اولیتر که با عصا گردد

کاهی شو و کوه عجب بر هم زن
تا پیر تو را چو کهربا گردد

ور این نکنی که گفت عطارت
هر رنج که می‌بری هبا گردد

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
(`'·.¸ (`'·.¸*¤* ¸.·'´)¸.·')


بودی که ز خود نبود گردد
شایستهٔ وصل زود گردد

چوبی که فنا نگردد از خود
ممکن نبود که عود گردد

این کار شگرف در طریقت
بر بود تو و نبود گردد

هرگه که وجود تو عدم گشت
حالی عدمت وجود گردد

ای عاشق خویش وقت نامد
کابلیس تو در سجود گردد

دل در ره نفس باختی پاک
تا نفس تو جفت سود گردد

دل نفس شد و شگفتت آید
گر یک علوی جهود گردد

هر دم که به نفس می برآری
در دیدهٔ دل چو دود گردد

بی شک دل تو از آن چنان دود
کوری شود و کبود گردد

عطار بگفت آنچه دانست
باقی همه بر شنود گردد

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
(`'·.¸ (`'·.¸*¤* ¸.·'´)¸.·')


گر نکوییت بیشتر گردد
آسمان در زمین به سر گردد

آفتابی که هر دو عالم را
کار ازو همچو آب زر گردد

زآرزوی رخ تو هر روزی
روی بر خاک دربدر گردد

نرسد آفتاب در گردت
گرچه صد قرن گرد در گردد

گر بیابد کمال تو جزوی
عقل کل مست و بیخبر گردد

صبح از شرم سر به جیب کشد
دامن آفتاب تر گردد

هر که بر یاد چشمهٔ نوشت
زهر قاتل خورد شکر گردد

درد عشق تو را که افزون باد
گر کنم چاره بیشتر گردد

چون ز عشقت سخن رود جایی
سخن عقل مختصر گردد

چه دهی دم مرا دلم برسوز
کاتش از باد تیزتر گردد

بر رخم گرچه خون دل گرم است
از دم سرد من جگر گردد

دل عطار هر زمان بی تو
در میان غمی دگر گردد

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
(`'·.¸ (`'·.¸*¤* ¸.·'´)¸.·')


دلی کز عشق او دیوانه گردد
وجودش با عدم همخانه گردد

رخش شمع است و عقل ار عقل دارد
ز عشق شمع او دیوانه گردد

کسی باید که از آتش نترسد
به گرد شمع چون پروانه گردد

به شکر آنکه زان آتش بسوزد
همه در عالم شکرانه گردد

کسی کو بر وجود خویش لرزد
همان بهتر که در کاشانه گردد

اگر بر جان خود لرزد پیاده
به فرزینی کجا فرزانه گردد

بخیلی کو به یک جو زر بمیرد
چرا گرد مقامرخانه گردد

چو ماهی آشنا جوید درین بحر
بکل از خاکیان بیگانه گردد

چو در دریا فتاد آن خشک نانه
مکن تعجیل تا ترنانه گردد

اگر تو دم زنی از سر این بحر
دل خونابه را پیمانه گردد

بسی افسون کند غواص دریا
که در دم داشتن مردانه گردد

اگر در قعر دریا دم برآرد
همه افسون او افسانه گردد

درین دریا دل پر درد عطار
ندانم مرد گردد یا نگردد

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
(`'·.¸ (`'·.¸*¤* ¸.·'´)¸.·')


اگر دردت دوای جان نگردد
غم دشوار تو آسان نگردد

که دردم را تواند ساخت درمان
اگر هم درد تو درمان نگردد

دمی درمان یک دردم نسازی
که بر من درد صد چندان نگردد

که یابد از سر زلف تو مویی
که دایم بی سر و سامان نگردد

که یابد از سر کوی تو گردی
که همچون چرخ سرگردان نگردد

که یابد از می عشق تو بویی
که جانش مست جاویدان نگردد

ندانم تا چه خورشیدی است عشقت
که جز در آسمان جان نگردد

دلا هرگز بقای کل نیابی
که تا جان فانی جانان نگردد

یقین می‌دان که جان در پیش جانان
نیابد قرب تا قربان نگردد

اگر قربان نگردد نیست ممکن
که بر تو عمر تو تاوان نگردد

چو خفاشی بمیری چشم بسته
اگر خورشید تو رخشان نگردد

اگر آدم کفی گل بود گو باش
به گل خورشید تو پنهان نگردد

در آن خورشید حیران گشت عطار
چنان جایی کسی حیران نگردد

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
(`'·.¸ (`'·.¸*¤* ¸.·'´)¸.·')


قد تو به آزادی بر سرو چمن خندد
خط تو به سرسبزی بر مشک ختن خندد

تا یاد لبت نبود گلهای بهاری را
حقا که اگر هرگز یک گل ز چمن خندد

از عکس تو چون دریا از موج برآرد دم
یاقوت و گهر بارد بر در عدن خندد

گر کشته شود عاشق از دشنهٔ خونریزت
در روی تو همچون گل از زیر کفن خندد

چه حیله نهم برهم چون لعل شکربارت
چندان که کنم حیله بر حیلهٔ من خندد

تو هم‌نفس صبحی زیرا که خدا داند
تا حقهٔ پر درت هرگز به دهن خندد

من هم‌نفس شمعم زیرا که لب و چشمم
بر فرقت جان گرید بر گریهٔ تن خندد

عطار چو در چیند از حقهٔ پر درت
در جنب چنان دری بر در سخن خندد

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
(`'·.¸ (`'·.¸*¤* ¸.·'´)¸.·')


عاشق تو جان مختصر که پسندد
فتنه تو عقل بی خبر که پسندد

روی تو کز ترک آفتاب دریغ است
در نظر هندوی بصر که پسندد

روی تو را تاب قوت نظری نیست
در رخ تو تیزتر نظر که پسندد

چون بنگنجد شکر برون ز دهانت
از لب تو خواستن شکر که پسندد

چون نتوان بی کمر میان تو دیدن
موی میان تو را کمر که پسندد

چون به کمان برنهی خدنگ جگردوز
پیش تو جز جان خود سپر که پسندد

چون به جفا تیغت از نیام برآری
در همه عالم حدیث سر که پسندد

چون غم عشقت به جان خرند و به ارزد
در غم تو حیله و حذر که پسندد

تا غم عشق تو هست در همه عالم
هیچ دلی را غمی دگر که پسندد

وصل تو جستم به نیم جان محقر
وصل تو آخر بدین قدر که پسندد

هر سحر از عشق تو بسا که بسوزم
سوز چو من شمع هر سحر که پسندد

چون تو جگر گوشهٔ دل منی آخر
قوت من از گوشهٔ جگر که پسندد

شد دل عطار پاره پاره ز شوقت
کار دل او ازین بتر که پسندد

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
(`'·.¸ (`'·.¸*¤* ¸.·'´)¸.·')


خطش مشک از زنخدان می برآرد
مرا از دل نه از جان می برآرد

خطش خوانا از آن آمد که بی کلک
مداد از لعل خندان می برآرد

مداد آنجا که باشد لوح سیمینش
ز نقره خط چون جان می برآرد

کدامین خط خطا رفت آنچه گفتم
مگر خار از گلستان می برآرد

چنین جایی چه خای خار باشد
که از گل برگ ریحان می برآرد

چه می‌گویم که ریحان خادم اوست
که سنبل از نمکدان می برآرد

چه جای سنبل تاریک روی است
که سبزه زاب حیوان می برآرد

ز سبزه هیچ شیرینی نیاید
نبات از شکرستان می برآرد

نبات آنجا چه وزن آرد ولیکن
زمرد را ز مرجان می برآرد

چه سنجد در چنین موقع زمرد
که مشک از ماه تابان می برآرد

که داند تا به سرسبزی خط او
چه شیرینی ز دیوان می برآرد

به یک دم کافر زلفش به مویی
دمار از صد مسلمان می برآرد

ز سنگ خاره خون، یعنی که یاقوت
به زخم تیر مژگان می برآرد

میان شهر می‌گردد چو خورشید
خروش از چرخ گردان می برآرد

دلم از عشق رویش زیر بر او
نفس دزدیده پنهان می برآرد

چو می‌ترسد ز چشم بد نفس را
نهان از خویشتن زان می برآرد

فرید از دست او صد قصه هر روز
به پیش چشم سلطان می برآرد

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
(`'·.¸ (`'·.¸*¤* ¸.·'´)¸.·')


خطی کان سرو بالا می‌درآرد
برای کشتن ما می‌درآرد

به زیبایی گل سرخش به انصاف
خطی سرسبز زیبا می‌درآرد

بگرد روی همچون ماه گویی
هلالی عنبرآسا می‌درآرد

پری رویا کنون منشور حسنت
ز خط سبز طغرا می‌درآرد

ازین پس با تو رنگم در نگیرد
که لعلت رنگ مینا می‌درآرد

هر آن رنگی که پنهان می‌سرشتی
کنون روی تو پیدا می‌درآرد

هر آن کشتی که من بر خشک راندم
کنون چشمم به دریا می‌درآرد

به ترکی هندوی زلف تو هر دم
دلی دیگر ز یغما می‌درآرد

سر زلفت که جان ها دخل دارد
چنین دخلی به تنها می‌درآرد

ولی بر پشتی روی چو ماهت
بسا کس را که از پا می‌درآرد

فرید از دست زلفت کی برد سر
که زلفت سر به غوغا می‌درآرد

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
صفحه  صفحه 19 از 270:  « پیشین  1  ...  18  19  20  ...  269  270  پسین » 
شعر و ادبیات

Attar of Nishapur | عطار نیشابوری


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA