انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 193 از 270:  « پیشین  1  ...  192  193  194  ...  269  270  پسین »

Attar of Nishapur | عطار نیشابوری


زن

andishmand
 
شماره ۶۰

گه نعره زن قلندرت خواهم بود
گه در مسجد مجاورت خواهم بود

گر جان و دلم به باد برخواهی داد
من از دل و جان خاکِ درت خواهم بود








شماره ۶۱

چون عاشق روی تو شدم اینم بس
سرگشته چو موی تو شدم اینم بس

بامملکت دو عالمم کاری نیست
سودائی کوی تو شدم اینم بس






شماره ۶۲

عمری دل من غرقهٔ خون بی تو بزیست
وز پای فتاده سرنگون بی تو بزیست

و امروز که در معرکهٔ مرگ افتاد
در حسرت آن مُرد که چون بی تو بزیست






شماره ۶۳

چون هست همه به روی تو آرزویم
بی روی تو نیست هیچ سوی آرزویم

گر یک سر موی از تو رسد حصّهٔ من
نیست از دو جهان یک سر موی آرزویم






شماره ۶۴

از عشقِ تو در جهان عَلَم خواهم شد
وز شوق به فرق چون قلم خواهم شد

از عشقِ تو مست در وجود آمدهام
وز شوق تو مست با عَدَم خواهم شد






شماره ۶۵

در کوی تو چون میگذرم، اینت عجب!
وز سوی تو چون مینگرم، اینت عجب!

گر زهرهٔ آن بود که یاد تو کنم
گر بر نپرد دل از برم، اینت عجب!


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۶۶

چندان که ترا حجاب میخواهد بود
از جانب تو عتاب میخواهد بود

چون پای تو در رکاب میخواهد بود
سودای تو در حساب میخواهد بود








شماره ۶۷

تا یک نفسی دسترسم میماند
در بندگی تو هوسم میماند

از بندگی تو نفسی سرنکشم
اینست سخن تانفسم میماند






شماره ۶۸

با روی تو ماه را منوّر ننهم
با زلف تو مشک را معطّر ننهم

گر هر دوجهان زیر و زبر خواهد شد
سر بنهم و سودای تو از سر ننهم






شماره ۶۹

دیرست که در کوی تو دارم گذری
گر وقت آمد به سوی من کُن نظری

ور در خورِ کشتنم مکش دردِ سری
در پای خودم کُش نه به دستِ دگری






شماره ۷۰

ما درد تو را به جای درمان داریم
چون وصل تو نیست برگ هجران داریم

چندان که ترا ز هر سویی شمشیرست
ما را سر و گردن است تا جان داریم








بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
باب سی‌ام: در فراغت نمودن از معشوق





شماره ۱

از بس که امید و بیم میبینم من
از هر دو دلی دو نیم میبینم من

چندان که به سِرِّ کار در مینگرم
استغنائی عظیم میبینم من








شماره ۲

اول بنگر به جانِ چون برقِ همه
و آخر به میان خاک و خون غرقِ همه

می میراند به زاری و میگوید:
چون ما هستیم خاک بر فرقِ همه!






شماره ۳

گفتم:‌چه شود چو لطف ذاتی داری
کز قرب خودم غرق حیاتی داری

عزت، به زبان سلطنت، گفت:‌برو
تاکی ز تو خطی و براتی داری






شماره ۴

گفتم:‌به غمم قیام کی بود ترا
گفتا: غم من تمام کی بود ترا

گفتم‌:همه نام وننگ شد در سر تو
گفت: این همه ننگ و نام کی بود ترا






شماره ۵

گفتم: چه کنم ز پای در میآیم
زان پیش که هر روز به سر میآیم

گفتا: چه کنی خاکِ درِ من باشی
تا هر روزی بر تو به در میآیم






شماره ۶

گفتم: دل و جان در سر کارت کردم
هر چیز که داشتم نثارت کردم

گفتا: تو که باشی که کنی یا نکنی
کان من بودم که بیقرارت کردم



بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
شماره ۷

گفتم: چو تو بردی سبق اندر خوبی
بگزیدمت ازدو کون در محبوبی

آواز آمد کای همه در معیوبی
بیهوده چرا آب به هاون کوبی








شماره ۸

چون یار نمیکند همی یاد از من
برخاست چو زیرِ چنگ فریاد از من

مشکل کاری که اوفتادست مرا
من بندهٔ یار و یار آزاد از من






شماره ۹

تشنه بکشد مرا و آبم ندهد
مخمور خودم کند شرابم ندهد

چندانکه بگویمش یکی ننیوشد
چندانکه بخوانمش جوابم ندهد






شماره ۱۰

چون هیچ کسی ندیدهام در خوردش
پیوسته نشستهام دلی پر دردش

ناگاه چو برق بگذرد بر درِ من
چندان بناستد که ببینم گردش






شماره ۱۱

هان ای دل چونی به چه پشتی ما را
کار آوردی بدین درشتی ما را

ما از غم تو فارغ و تو در غم او
از بس که بسوختی بکشتی ما را






شماره ۱۲

با کس بنسازی همه بی کس باشی
آری چه کنی نمد چو اطلس باشی

بنگر که ز کائنات دیار نماند
کُشتی همه را و زنده می بس باشی



بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۱۳

سرگشتهٔ روز و شبم آنجا که منم
دلسوخته، جان بر لبم آنجا که منم

تو فارغی آنجا که تویی از من و من
تا آمدهام میطپم آنجا که منم








شماره ۱۴

گر روشنی جمال خودب نمائی
دلها ببری و دیدهها بربائی

چون بند وجود ما ز هم بگشائی
آنگاه ز زیر پرده بیرون آئی






شماره ۱۵

یک روز به صلح کارسازی میکن
یک روز به جنگ سرفرازی میکن

چون از پس پرده سر بدادی ما را
در پردهٔ نشین و پرده بازی میکن






شماره ۱۶

نه چارهٔ این عاشق بیچاره کنی
نه غمخوری این دل غمخواره کنی

گیرم که ز پرده مینیایی بیرون
این پردهٔ عاشقان چرا پاره کنی






شماره ۱۷

جان در غمت از خانه به کوی افتادهست
بر بوی تو در رهی چو موی افتادهست

من در طلب تو و تو ازمن فارغ
این کار عظیم پشت و روی افتادهست






شماره ۱۸

هر چند نیم به هیچ رو محرم تو
تو جان منی چگونه گیرم کم تو

زاندیشهٔ آن که فارغی از غم من
من خام طمع بسوختم از غم تو



بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۱۹

گفتم که درین غمم بنگذاری تو
خود غم بفزودیم به سر باری تو

وین از همه سخت تر که میزارم من
وز زاری من فراغتی داری تو








شماره ۲۰

گفتم: شب و روز از تو چرا میسوزم
هر لحظه به صد گونه بلا میسوزم

گفتی: که ترا برای آن میدارم
تا با تو نسازم و ترا میسوزم






شماره ۲۱

محجوبم و از حجاب من آزادی
وز صلح من و عتاب من آزادی

من با تو حسابها بسی دارم و تو
دایم ز من و حساب من آزادی






شماره ۲۲

چون باد ز من میگذری چه تْوان کرد
چون خاک رهم میسپری چه تْوان کرد

هرچند که با تو آشنا میگردم
هر روز تو بیگانهتری چه تْوان کرد






شماره ۲۳

بی پیش و پسی تو و پس و پیش تراست
دوری ز کم و بیش و کم و بیش تراست

در خاطر هیچ کسی نیاید هرگز
یک ذرّه از آن خوی که از خویش تراست






شماره ۲۴

در عشق تو سوختم چه میسازی تو
در ششدره ماندهام چه میبازی تو

تو کار بسی داری و من عمر اندک
کی با من دل سوخته پردازی تو



بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۲۵

تاکی باشم چو حلقه بر در بی تو
با اشکِ چو سیم و رخ چون زر بی تو

تو بر سر کار و سر به کار آورده
من بر سر خاک و خاک بر سر بی تو








شماره ۲۶

هر روز ز نو پردهٔ دیگر سازی
تادر پس پرده عشق با خود بازی

چون تو نفسی به سر نیائی از خویش
هرگز به کسی دگر کجا پردازی






شماره ۲۷

ای آمده از شوق تو جان بر لب من
چون روز قیامت است بی تو شب من

آخر سخنی از من بی دل بشنو
تاکی ز خموشی من و یارب من






شماره ۲۸

گر در سخنم باتو سخن را چه کنی
یا درد نو و عشق کهن را چه کنی

با این همه کار و بار و عزت که تراست
بی خویشتنی بی سر و بن را چه کنی






شماره ۲۹

ای خون شده در غمت دل پاک همه
ز هر غم عشق تست تریاک همه

اول همه را ز عشق خود خاک کنی
وانگاه به باد بردهی خاک همه






شماره ۳۰

اندهگن توییم از دیری گاه
در ما نگر، ای مرا ز اندوه پناه

کانها که به حسن گوی بردند زماه
کردند در اندوهگن خویش نگاه






شماره ۳۱

چون هر روزیت بیشتر دیدم ناز
هر روز بتو بیشترم گشت نیاز

نظّارگی توئیم از دیری باز
آخر نظری تو نیز بر ما انداز


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
باب سی و یکم: در آنکه وصل معشوق به کس نرسد



شماره ۱

چندین در بسته بی کلیدست چه سود
کس نام گشادن نشنیدست چه سود

پیراهن یوسف است یک یک ذرّه
یوسف ز میانه ناپدیدست چه سود








شماره ۲

کس از می معرفت ندادست نشان
کز عین نشان بروست وز عین عیان

آن می به قرابه سر به مهرست مدام
مردم به قرابه می برآرند زبان






شماره ۳

چون نیست رهی به هیچ سوئی کس را
جز خون خوردن نماند رویی کس را

هر کس گوید که کردم آن دریا نوش
خود تر نشد از وی سر مویی کس را






شماره ۴

دل سوختگان که نفس میفرسایند
بربوی وصال باد میپیمایند

بس دور رهیست تاکرا بنمایند
بس بسته دریست تا کرا بگشایند






شماره ۵

آنها که به عشق گوی بردند همه
نقش دو جهان ز دل ستردند همه

صد بادیه هر لحظه سپردند همه
تاگرسنه و تشنه بمردند همه




بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۶

عقلی که کمال در جنون میبیند
بنیاد وجود خاک و خون میبیند

چشمی که دو کون در درون میبیند
مشتی رگ و استخوان برون میبیند



شماره ۷

دل با غمِ عشق پای ناوُرد آخر
چون شمع ز سوختن فرومرد آخر

میگفت که دُرِّ وصل در دریا نیست
این آب چگونه میتوان خورد آخر





شماره ۸

گاهی ز سلوک عقل چون نسناسیم
گاهی ز شبه چو نمله اندر طاسیم

زان گشت نهان حقیقت ازدیدهٔ خلق
تادر طلبش قیمت او بشناسیم




شماره ۹

دستی که برین شاخ برومند رسد
از همت جان آرزومند رسد

زین عالم بینهایت بی سر و بن
خود چند به ما رسید و تا چند رسد





شماره ۱۰

عاشق تن خود با غم پیوست دهد
هر دم تابی در دل سرمست دهد

با هجر بسازد خوش و بیزار شود
از معشوقی که وصل او دست دهد






شماره ۱۱

هر دل که ز ذوق آن حقیقت جان یافت
هر چیز که یافت جامهٔ جانان یافت

آن را منشین که یک دمش نتوان دید
آن را مطلب که هرگزش نتوان یافت


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
شماره ۱۲

چون کس نرسد به وصل دلخواه ای دل!
تو هم نرسی چند کنی آه ای دل!

میپنداری که ره توان برد بدو
هرگز نتوان برد بدو راه ای دل!








شماره ۱۳

ای دل ز پی دلیل نتوانی شد
موری تو حریف پیل نتوانی شد

چون از مگس لنگ کمی بیش نیی
همکاسهٔ جبرئیل نتوانی شد






شماره ۱۴

اندر طلب حضرت جاوید آخر
ماندی تو میان بیم و امید آخر

یک ذرّه وجود تست و در یک ذره
چندی تابد فروغ خورشید آخر






شماره ۱۵

دل گم شد و در ره الاهی اِستاد
در بادیهٔ نامتناهی اِستاد

هان ای دل بیقرار! عمری رفتی
تا چند روی تو چون نخواهی اِستاد






شماره ۱۶

نه هیچ کسی به زندگانیش گرفت
نه نیز به مرگ جاودانیش گرفت

تو پشهٔ عاجزی و او صرصرِ تند
بنشین تو که هرگز نتوانیش گرفت






شماره ۱۷

آن ذوق که در شکر چشیدن باشد
مندیش که در شکر شنیدن باشد

زنهار مدان اگر بدانی او را
کان دانستن بدو رسیدن باشد








شماره ۱۸


ای مانده به زیرِ پرده! او کی باشی
گه خفته و گاه خورده، او کی باشی

کفرست حلول چند از کفر و فضول
او هست و تو هست کرده، او کی باشی


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 193 از 270:  « پیشین  1  ...  192  193  194  ...  269  270  پسین » 
شعر و ادبیات

Attar of Nishapur | عطار نیشابوری


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA