انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 199 از 270:  « پیشین  1  ...  198  199  200  ...  269  270  پسین »

Attar of Nishapur | عطار نیشابوری


زن

andishmand
 
شماره ۵۶

هرکاو رخ تو بدید حیران ماند
وز لعل لب تو لب به دندان ماند

وانکس که سرِ زلفِ پریشانِ تو دید
کافر باشد اگر مسلمان ماند







شماره ۵۷

ای خاصیتِ لعل تو جان پروردن
تا کی ز سر زلف تو غارت کردن

چون من دو هزار عاشق بی سر و بن
هر دم سر زلفت فکند در گردن





شماره ۵۸

دل در سر زلف چون توحسن افروزی
چون شمع دمی نمیزید بی سوزی

برکش سر زلفت که بلایی است سیاه
ترسم که به گرد تو درآید روزی







شماره ۵۹

مشکین رسنت چو پردهٔ ماه شود
بس پرده نشین که زود گمراه شود

ور چاهِ زنخدانت ببیند بیژن
دانم که بدان رسن فراچاه شود







شماره ۶۰

چون چشمِ تو تیرِ غمزه محکم انداخت
هر لحظه هزار صید بر هم انداخت

چون زلف تو سر بستگی آغاز نهاد
سرگشتگیی در همه عالم انداخت
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۶۱

گفتی که اگر میطلبی تدبیری
هرچت باید بخواه بیتأخیری

زلفت خواهم ازانکه در میباید
دیوانگی مرا چنان زنجیری






شماره ۶۲

دل روی بدان زلفِ سرافراز آورد
با هر شکن زلف تو صد راز آورد

روزی زسرِ زلفِ تو موئی سرتافت
سودای تواش موی کشان باز آورد






شماره ۶۳

گه لعلِ تو از قند دلم خواهد تافت
گه زلفِ تو از بند دلم خواهد تافت

از زلفِ درازِ تو دلم میتابد
تابش در ده چند دلم خواهد تافت





شماره ۶۴

تا زلف ترا به خونِ دل، رای افتاد
دل در سرِ زلفِ تو به صد جای افتاد

از بس که سرِ زلفِ تو کردند به خم
دیدم که سرِ زلفِ تو در پای افتاد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
شماره ۶۵

در زلفِ تو صد حلقهٔ دیگرگون است
هر حلقهٔ او تشنهٔ صدصد خون است

مینتوان گفت وصفِ زلفت چون است
باری ز حساب عقل ما بیرون است






شماره ۶۶

ای بیخبر از رنج و گرفتاری من
شادم که تو خوشدلی به غمخواری من

تا غمزه به خونِ دلِ من بگشادی
در زلف تو بسته است نگونساری من







شماره ۶۷

گر کشته شوم کشته به نامِ تو شوم
ور بندهٔ کس شوم غلام تو شوم

چون دست به دامِ زلفِ تو مینرسد
هم آن بهتر که صیدِ دامِ تو شوم







شماره ۶۸

چون نیست ز عقل ذرّهای توفیرم
تا می چه کنم عقل، کمش میگیرم

دیوانگی عشقِ توام میباید
تا بو که ز زلفِ تو رسد زنجیرم






شماره ۶۹

تا زلفِ زره ورت به هم تافته شد
گوئی که هزار نافه بشکافته شد

زنجیرِ سرِ طرهٔ مشکین رنگت
از تابشِ خورشید رخت تافته شد





شماره ۷۰


تا در سرِ زلفت خم و تاب افکندی
این سوخته را دل به عذاب افکندی

از زلفِ سیاهِ تو جهان تیره از آنست
کان زلفِ سیه بر آفتاب افکندی


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۷۱

چون مشکِ خط تو سایه ور میافتد
خورشید به زیرِ سایه درمیافتد

زیبنده ترست موی و بالا باری
کان موی به بالای تو برمیافتد





شماره ۷۲

زلف تودگر ز دست نگذارم من
تا بو که دل از شست برون آرم من

گویم که دلِ مرا چراندهی باز
گوئی که برو دلِ تو کی دارم من





شماره ۷۳

ای پردهٔ دل پرده نوازت بوده
جان هم نَفَسِ پردهٔ رازت بوده

من چون سرِ زلفِ تو به خاک افتاده
دست آویزم زلفِ درازت بوده





شماره ۷۴


بیچاره دلِ من که غمِ جانش نیست
در درد بسوخت و هیچ درمانش نیست

گفتم که سرِ زلفِ تو دستش گیرد
در پای فکندی که سر آنش نیست







شماره ۷۵

گر لعلِ لبِ تو دَرِّ شهوارم داد
زلف تو ز پی شکست بسیارم داد

با لعلِ لبِ تو کارِ ما چون زر بود
زلفت به ستیزه تاب در کارم داد








شماره ۷۶

تا کی کمرِ عهد و وفا باید بست
زنّارم ازان زلفِ دو تا باید بست

چون کارِ من از لبِ تو مینگشاید
دل در سرِ زلفِ تو چرا باید بست


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
باب سی و ششم: در صفت چشم و ابروی معشوق






شماره ۱

هر روز سرِ زلفِ تو کاری نهدم
در حلقهٔ خویش باکناری نهدم

چشم تو که خارِ مژه در جان شکند
هر لحظه ز مژگانِ تو خاری نهدم







شماره ۲

لعلت به صواب هیچ کس دم نزند
رای شکری با همه عالم نزند

وین نادرهتر که چشم تو از شوخی
صد تیر زند که چشم بر هم نزند






شماره ۳

چشمِ سیهت که فتنهٔ آفاق است
جانم ز میان جان بدو مشتاق است

و ابروی تو ریخت آب رویم بر خاک
کابروی تو پیوسته به خوبی طاق است







شماره ۴


هر دم به حیل زخمِ دگر سانم زن
وز نرگسِ مست تیرِ مژگانم زن

تیرِ مژه چون کشیدهای در رویم
دل خود بردی بیا و بر جانم زن






شماره ۵

هم زلف تو از برونِ دل در تاب است
هم خطِّ تو از چشمهٔ دل سیراب است

وان نرگسِ نیم مستِ شوریدهٔ تو
گر باده نخوردست چرا پرخواب است



بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۶

در عشقِ تو عقل و هوش مینتوان داشت
جان مست و زبان خموش مینتوان داشت

عقلِ منِ دلسوخته را چشم رسید
کز چشمِ تو عقل گوش مینتوان داشت





شماره ۷

تا ابروی طاقِ تو کماندار افتاد
تیرِ مژه جفتِ او سزاوار افتاد

در من نگر و گره بر ابروی مزن
کز ابرویت گره برین کار افتاد





شماره ۸

دردی که ز تو به حاصلم میآید
دور از رویت دل گسلم میآید

تیرِ مژه از کمانِ ابرو آخر
چند اندازی که بر دلم میآید





شماره ۹

تا غمزهٔ چشم رهزنت راهم زد
صد تیرِ جفا بر دلِ آگاهم زد

بس سنگدل و ستمگرت میبینم
بشتاب که سنگ و سیم را خواهم زد









شماره ۱۰

چون خطِّ رخت هست روان چندینی
تا چند کنی قصد به جان چندینی

ابروی تو بر من که کمانی شدهام
از بهرِ چه میکشد کمان چندینی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۱۲

چشمِ خوشِ تو که مذهبِ عبهر داشت
بس شور که هر مژهٔ او در سر داشت

تیر و مژهات گرچه به هم میمانست
اما مژهٔ تو مزهٔ دیگر داشت





شماره ۱۳

از زلفِ شکن بر شکنت میترسم
وز نرگسِ مستِ پرفنت میترسم

من میخواهم که راه گیرم در پیش
از غمزهٔ چشمِ رهزنت میترسم






شماره ۱۴

گر عفو کنی به لطف جرمی که مراست
آسان ز سرِ وجود برخواهم خاست

با قدّ تو راست است هر چیز که هست
با ابرویت هیچ نمیآید راست






شماره ۱۵

از زلفِ تو دل چو در عقابین افتاد
نقدش همه از نرگس تو عین افتاد

و آخر حجر الاسودِ خالت چو بدید
از ابرویت به قاب قوسین افتاد

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
شماره ۱۶

خطّت دام است و خالت او را دانه است
با دانهٔ تو مرغِ دلم همخانه است

بیمارستانِ چشمِ‌بیمارِ ترا
در زلفِ چو زنجیرِ تو بس دیوانه است





شماره ۱۷

گفتم: خط مشکین تو بر ماه خطاست
گفتا:‌به خطا مشک ز من باید خواست

گفتم که زه این کمان ابرو که تراست!
گفتا که چنین کمان به زه ناید راست







شماره ۱۸

گفتم: «کس را روی تو و موی تو نیست
تیر مژه و کمان ابروی تو نیست»

چشمش به زبانِ حال گفتا: «از تیر
مگریز که این کمان به بازوی تو نیست»





شماره ۱۹

چون غمزهٔ تو جادویی آغاز نهد
ممکن نبود که هیچ غمّاز جهد

بر هم زدهای همه جهان در نفسی
آخر که جهان به دست تو باز دهد





شماره ۲۰

دایم گهر وصل تو میجویم باز
وز هجر تو رخ به اشک میشویم باز

تا نرگسِ مستِ نیم خوابت دیدم
هم مستم و هم ز خواب میگویم باز


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
باب سی و هفتم: در صفت خط و خال معشوق






شماره ۱


بر لب، خط فستقیش، پیوسته بماند
و آن پسته دهان با جگری خسته بماند

ازتنگی پسته مغز را گنج نبود
از پوست بجست و بر در بسته بماند








شماره ۲

ای مورچهٔ خط! بدمیدی آخر
برگرد مهش خط کشیدی آخر

گویند که در مه نرسد هرگز مور
ای مور! به ماه چون رسیدی آخر









شماره ۳

بی برگ گلش جامه قبا خواهم کرد
باری بنپرسی که چرا خواهم کرد

آمد خط او و ورق گل بگرفت
یعنی که من این ورق فرا خواهم کرد







شماره ۴


گفتم: دل من ببردی ای جادو وش!
گفتا: چکنم تو دل ندادی خوش خوش

گفتم: رخت آتش است و خطّت دودست
گفتا که تو دود دیدهای از آتش




شماره ۵


گفتم: ز خط تو بوی خون میآید
وز خطّ تو عقل در جنون میآید

گفتا که خط از برای زر میآرم
گفتم که زر از سنگ برون میآید





شماره ۶


گه در خط دلبران شیرین نگرم
گه در خد و خال و زلفِ مشیکن نگرم

از بس که رخِ سیم بران میبینم
حیرت شدهام تا به کدامین نگرم




شماره ۷

زین خط که لعل تو کنون میآرد
دل خود که بود که جان جنون میآرد

سبزی خط تو سرخ روئی من است
کان سبزه مرا خطّ به خون میآرد






شماره ۸


از تیرِ غمت بسی جگر دوختهای
بر مشک خطت بسی جگر سوختهای

مگذار که خطّ تو ز دستم بشود
چون دست مرا بدان خط آموختهای








شماره ۹

گفتی: «خطم از لبم جدا خواهد شد
وین وعده که میدهم وفا خواهد شد»

طوطی لبت به شکّر و آب حیاة
منقار فرو برده کجا خواهد شد






شماره ۱۰

ای زلفِ تو دامن قمر بگرفته
ماه تو به مشک سر به سر بگرفته

طوطی خط فستقیت بر عناب
حلقه زده و گردِ شکر بگرفته





شماره ۱۱

یا رب چه خط است این که درآوردی تو
تادست به بیداد برآوردی تو

دی خطّ به خون من همی آوردی
و امروز خطی پر شکر آوردی تو

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
شماره ۱۲

تا خط تو پشت بر قمر آوردست
عقل از دل من روی به درآوردست

طوطی خط زمردینت بر لعل
خطّی است که بر تنگ شکر آوردست




شماره ۱۳


چون خط تو باعث گنه خواهد شد
هر روز هزار دل ز ره خواهد شد

زین شیوه که خط تو محقق افتاد
دیوان من از خطت سیه خواهد شد



شماره ۱۴


اندیشهٔ ابروی تو پیوسته مراست
وز حلقهٔ زلفت دل بشکسته مراست

چون خط تو رسته است و دهانت بسته
عشقی است که بر رسته و بر بسته مراست





شماره ۱۵

از پستهٔ تو سبزهٔ خط بر رسته است
یا مغز ز پستهٔ تو بیرون جسته است

بر رسته دگر باشد و بر بسته دگر
این طرفه که بر رستهٔ تو بربسته است






شماره ۱۶


تا خط تو بر خون جگر میخوانم
گوئی که غم دلم زبر میخوانم

از من ببری دلی چو خط آوردی
زیرا که من از خط تو بر میخوانم



شماره ۱۷

آن پسته میان مغز چون افتادست
یا آن خط فستقی کنون افتادست

یا مغز دران پسته نمیگنجیدست
وز تنگی جایگه برون افتادست




شماره ۱۸


دوش آمد و گفت: «آمدهام حور سرشت
تاختم کنم ملکت حوران بهشت»

گفتم: «به خطی سرخ بر آن زیر نویس»
رویش به خطی سبز در آن زیر نوشت



شماره ۱۹

از خجلت خط، رخت اگر پر عرق است
بر جملهٔ خوبان جهانت سبق است

گر از ورق گلت خطی پیدا شد
خط را ورقی باید و خط بر ورق است


شماره ۲۰

از عشقِ خط تو سرنگون میگردم
وز خال تو در میان خون میگردم

تا روی نمود نقطهٔ خال توام
چون پرگاری به سر برون میگردم






شماره ۲۱

خال تو که جاودان بدو بتوان دید
بر روی تو روی جان بدو بتوان دید

گر مردمک دیدهٔ زیبائی نیست
پس چون که همه جهان بدو بتوان دید
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 199 از 270:  « پیشین  1  ...  198  199  200  ...  269  270  پسین » 
شعر و ادبیات

Attar of Nishapur | عطار نیشابوری


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA