انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 207 از 270:  « پیشین  1  ...  206  207  208  ...  269  270  پسین »

Attar of Nishapur | عطار نیشابوری


زن

andishmand
 
باب چهل و هفتم: در معانیی که تعلق به شمع دارد






شماره ۱

بس آب که بگذشته ز سر از تو مراست
بس آتش و خون که در جگر از تو مراست

در عشق تو یکتا صفتم لیک چو شمع
در هر تویی سوز دگر از تو مراست





شماره ۲

با عشق تو جان خویش در خواهم باخت
با گریه بهم خون جگر خواهم باخت

گر میگریم چو شمع زیبنده مراست
کز هر اشکی سری دگر خواهم باخت





شماره ۳

ای در سر ذرّه ذرّه سودا از تو
چون ذرّه هزار بی سر و پا از تو

مردی باید چو شمع دل پُر آتش
وآنگاه چو شمع پای بر جا ازتو



شماره ۴

تا چند ز سودای تو در سوز و گداز
چون شمع آرم به روز شبهای دراز

تا کی ز تو بازمانم ای شمع طراز
مانندهٔ طفل تشنه از پستان باز


شماره ۵

خونی که ز تو درجگرم میگردد
میجوشد و گردِ نظرم میگردد

چون شمع هزار اشک سرگردانی
بر رخ ریزم که بر سرم میگردد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۶

جان پیش رخت نثار خواهم آورد
دل در غمت استوار خواهم آورد

چون شمع سری هزار خواهم آورد
پیشت همه در کنار خواهم آورد




شماره ۷

گه عشق توام چو شمع گرینده کند
گه چون صبحم با لب پُر خنده کند

چون صبح اگرم زنده کنی زنده شوم
گردن زدنم پیش رخت زنده کند





شماره ۸

در عشق تو از نفع و ضرر نندیشم
چون شمع ز سوزِ پا و سر نندیشم

چون هیچ دگر نیست مرا جز غم تو
تا هست غمت چیزِ دگر نندیشم




شماره ۹

جان روی دل افروزِ تُرا باید داشت
دل ناوک دلدوزِ تُرا باید داشت

چون شمعم اگر هزار سر خواهد بود
آن چندان سرسوزِ تُرا باید داشت




شماره ۱۰

دل شمع تو شد به یک نفس مرده شود
ور زنده شود جان به لب آورده شود

اشکی که ز سوز میفشانم چون شمع
باز از دم سرد بر رخ افسرده شود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۱۱

تن جز به هوای تو قدم مینزند
جان جز به ثنای تو قلم مینزند

بیچاره دلم که همچو شمعی همه شب
میسوزد و میگرید ودم مینزند




شماره ۱۲

ای جان و دلم به جان و دل مولایت
از جای شدم ز عشق یک یک جایت

تو شمعِ منی و منْت پروانه شدم
جز سوخته سر میننهم بر پایت





شماره ۱۳

بر خویش بسی چو شمع بگریسته ام
تا بی تو چرا به خویش نگریسته ام

بی سوز تو چون شمع فرو مردم من
چون شمع مگر ز سوز میزیسته ام




شماره ۱۴

کارم که چو زلف تو مشوش دارم
از دست بشد چگونه دل خوش دارم

گر چون شمعم پای بر آتش چه عجب
زیرا که چو شمع سر در آتش دارم




شماره ۱۵

ای رفته به آسمان نفیرم بی تو
یک لحظه قرار مینگیرم بی تو

تو شمع منی بیا و میسوز مرا
کان دم که نسوزیم بمیرم بی تو
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۱۶

هر لحظه در آتشِ غمم اندازی
ور ناله کنم در عدمم اندازی

چون شمع اگر زار بگریم بر خویش
در حال سر اندر قدمم اندازی





شماره ۱۷

از آتشِ عشق چون تو جان افروزی
چون شمع نفس نمیزنم بی سوزی

عمری است که بی تو جان من میسوزد
آخر بر من دلت نسوزد روزی




شماره ۱۸

ای کاش هزار موی بشکافتمی
وز تو سرِ یک موی خبر یافتمی

گر عشق رخِ تو نیستی آتشِ صِرف
چون شمع کی از سوزِ تو سر تافتمی




شماره ۱۹

آن دل که چو موم نرمم آمدبی تو
از بس که بسوخت شرمم آمد بی تو

تادیدهام از دور تُرا شمع توام
زان در دهن آب گرمم آمد بی تو
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۲۰

در راه غمِ تو جسم و جوهر بنماند
ره محو شد و رهرو و رهبر بنماند

من راه چگونه گیرم از سرکه چو شمع
تا راه به پای برده شد سر بنماند




شماره ۲۱

جان بر گرهِ زلفِ تو آموخته گیر
بی روی تو چشم از دو جهان دوخته گیر

دل را که چو پروانه به پای افتادست
چون شمع اگر بسر برم سوخته گیر





شماره ۲۲

از بس که ز غم سوختم ای شمع طراز
چون شمع ز تو سوخته میمانم باز

کوتاه کنم سخن که مینتوان گفت
غمهای دلم مگر به شبهای دراز




شماره ۲۳

تادور فتاده ام از آن نادره کار
دل گشت به صد پاره و صد شد به هزار

من چون شمعم که در فراقِ رخِ یار
شب میسوزم به روز میمیرم زار




شماره ۲۴

دل در غم عشقِ دلفروزم همه شب
وز آتش دل میان سوزم همه شب

هستم چو چراغ مرده تا شب همه روز
وز سوز چو شمع تا به روزم همه شب
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۲۵

تا آتشِ عشقِ او برافروخت مرا
در اشک چو شمع غرقه میسوخت مرا

عمری میگفت رخ به تو بنمایم
چون رخ بنمود دیده بر دوخت مرا



شماره ۲۶

در عشق چو شمع من به سوزم زنده
در سوز بروی دلفروزم زنده

امشب همه گردِ من درآیند به جمع
زیرا که چو شمع تا به روزم زنده





شماره ۲۷

تا روی به روی دلفروز آوردیم
چون شمع گداختیم و سوز آوردیم

بس شب که میان جمع اندوهگنان
چون شمع به صد سوز به روز آوردیم



شماره ۲۸

هر دل که ره چنان جمالی یابد
گر خورشیدی بود زوالی یابد

با هجر بساختم که پروانه ز شمع
ناکام بسوزد چو وصالی یابد




شماره ۲۹

با دل گفتم که راه دلبر گیرم
چون راه به پای شد ز سر درگیرم

و اکنون که چو شمع ره به پای آوردم
در سوز بمُردم چه ره از سر گیرم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۳۰

امشب به صفت شمع دلفروزم من
میگریم و میخندم و میسوزم من

ای صبح بدم که عمر شب خوش کندم
زیرا که چو شمع زنده تا روزم من



شماره ۳۱

خورشید ز سوزِ من سراسیمه بسوخت
مه را ز طنابِ آه من خیمه بسوخت

چون شمع تنم بماند دانی که چه بود
یک نیمه در اشک رفت و یک نیمه بسوخت





شماره ۳۲

تا چند قفا ز نیک و بد خواهم خورد
خونابهٔ خصم بی خرد خواهم خورد

بر سفرهٔ سفلهای اگر بنشینم
چون شمع بر آن سفره ز خود خواهم خورد



شماره ۳۳

زین کار که در گردنِ من خواهد بود
آتش همه در خرمنِ من خواهد بود

با سر نتوانم که زیم زانکه چو شمع
سر بر تنِ من دشمن من خواهد بود




شماره ۳۴

چون عین بریدگی بود دوختنم
پس بی خبریم به ز آموختنم

چه سود چو شمع اول افروختنم
چون خواهدْ بود آخرش سوختنم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۳۵

شمعم که خوشی میان سوزم بکُشند
گر بهتر و گر بتر فروزم بکُشند

گر شمع نیم چرا به هر جمع مرا
شب میسوزند تا به روزم بکُشند



شماره ۳۶

شمعم که غذای من ز من خواهد بود
در چنبر حلقِ من رسن خواهد بود

کس را چه گناه کاین همه سوز و گداز
چون شمع مرا ز خویشتن خواهد بود





شماره ۳۷

شمعم که چنین زار و نزار آمده ام
در سوختن و گریهٔ زار آمده ام

از اشک نمیرد آتشِ من همه شب
چون شمع ز آتش اشکبار آمده ام



شماره ۳۸

گر میسوزم مرا مکن چندین عیب
کاتش دارم چو شمع دایم در جیب

زان میسوزم مدام تابوکه چو شمع
تن را در جان گدازم و جان در غیب



شماره ۳۹

گفتی چه کنم تا شب من گردد روز
وز نورِ سوادِ فقر گردم فیروز

یک شمع اندیش هر دو عالم وانگه
گر آتشِ عشق داری آن شمع بسوز
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۴۰

دانی تو که شمع را چرا افروزند
تا کشتنش و سوختنش آموزند

چون آتش سوزنده غیب است بسی
چیزی باید که دایمش میسوزند



شماره ۴۱

ای دل دیدی که هر که شد زنده بمُرد
جاوید خدای ماند ار بنده بمُرد

جان آتش و تن چوموم شمع است مرا
چون موم بسوخت آتش سوزنده بمُرد




شماره ۴۲

امروز منم عهد مصیبت بسته
برخاسته دل میان خون بنشسته

چون شمع تنی سوخته جانی خسته
امید گسسته اشک در پیوسته




شماره ۴۳

مائیم ز غم سوخته خوش خوش چون شمع
وز گریهٔ پیوسته مشوش چون شمع

نایافته نور صدق یک دم چون شمع
گم کرده سررشته درآتش چون شمع




شماره ۴۴

در خفیه بسوختم بسی بی آتش
هرگز که چنین سوخت کسی بی آتش

آن میخواهم چو شمع در عمر دراز
کز سینه برآرم نفسی بی آتش
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۴۵

چون نیست نصیبِ من بجز غمخواری
موجود برای غم شدم پنداری

چون شمع اگر تنم بسوزد صد بار
یک ذرّه ز پروانه نجویم یاری



شماره ۴۶

تا چند روم که این ره کوته نیست
وز هر سویی که راه جویم ره نیست

چون شمع میان آب و آتش شب و روز
میسوزم و کس ز سوز من آگه نیست





شماره ۴۷

پیوسته ز عشق جان و تن میسوزم
در درد فراق خویشتن میسوزم

من خام طمع به صد هزاران زاری
چون شمع میان پیرهن میسوزم



شماره ۴۸

سر رفت به باد و من کله میدارم
چشمم بشد و گوش به ره میدارم

در گریه و در گداز مانندهٔ شمع
میسوزم و خویش را نگه میدارم





شماره ۴۹

چون صبح به خنده یک نفس خرسندم
چون ابر به گریه نیست کس مانندم

با خنده و گریهٔ کسم کاری نیست
بر خود گریم چو شمع و برخود خندم

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 207 از 270:  « پیشین  1  ...  206  207  208  ...  269  270  پسین » 
شعر و ادبیات

Attar of Nishapur | عطار نیشابوری


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA