انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 209 از 270:  « پیشین  1  ...  208  209  210  ...  269  270  پسین »

Attar of Nishapur | عطار نیشابوری


زن

andishmand
 
شماره ۱۰۰

من شمع توام که گر بسوزم صد بار
گویی که ز صد رسیده نوبت به هزار

چون شمع نداریم زمانی بیکار
تا میسوزم به درد و میگریم زار




شماره ۱۰۱

بر بوی وصال میدویدم همه سال
گفتی بنشانمت ازین کار محال

جانا منِ برخاسته دل شمع توام
گر بنشانی مرا بمیرم در حال





شماره ۱۰۲

پیوسته کتاب هجر میخواهم خواند
بر بوی وصال اشک میخواهم راند

کارِ من سرگشته چو شمع افتادست
میخواهم سوخت تا که میخواهم ماند



شماره ۱۰۳

در اشک خود از فرقت آن یار که بود
غرقه شدم از گریهٔ بسیار که بود

چون کار من سوخته دل سوختن است
با سر بردم چو شمع هر کار که بود



شماره ۱۰۴

گفتم:‌جانا! عهد و قرارت این است
مینشمریم هیچ، شمارت این است

گفتا که تو شمعی همه شب زار بسوز
چون روز درآید همه کارت این است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۱۰۵

دل بی غم دلفروز نتوان آورد
جان در طلبش به سوز نتوان آورد

گرچون شمعم هزار شب بنشانند
بی سوز تو شب به روز نتوان آورد




شماره ۱۰۶

دی میگفتم دستِ من و دامنِ او
چون خونِ من او بریخت در گردنِ او

پروانه به پای شمع از آن افتادست
تا شمع به اشکِ خود بشوید تنِ او




شماره ۱۰۷

امروز منم فتاده زان دلکش باز
خو کرده به اضطرار از او خوش خوش باز

سررشته بسی جسته وآخر چون شمع
سر رشتهٔ خود یافته در آتش باز



شماره ۱۰۸

چون نیست امید غمگسارم نفسی
پس من چکنم با که برآرم نفسی

تا دور فتادهام ازان شمع چو گل
چون شمع سرِ خویش ندارم نفسی



بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۱۰۹

ای شمع! کسی که چون تو آغشته بود
در علت و دردِ خویش سرگشته بود

خوردی عسل و رشته و دق آوردی
بس گرم دماغ تر نه از رشته بود




شماره ۱۱۰

ای شمعِ جهان فروز! در هر نفسی
از پرتو تو بسوخت پروانه بسی

این گرمْ دماغی از کجا آوردی
کس گرمْ دماغ تر ندید از تو کسی




شماره ۱۱۱

ای آتشِ شمع بر تنِ لاغرِ او
رحمت کن و بگریز ز چشمِ ترِ او

وی داده طلاق او و زو ببریده
امشب نتوانی که شوی با سرِ او



شماره ۱۱۲

چون شمع یک آغشتهٔ تنها بنمای
در سوز به روز برده شبها بنمای

گر بر پهنا برفتی آتش با شمع
کی گویندی بدو که بالا بنمای



بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع



شماره ۱

شمع آمد و گفت: هر دم آتش بیش است
وامشب تنم از گریه به روز خویش است

گر میگریم به زاری زار رواست
تا غسل کنم که کشتنم در پیش است







شماره ۲

شمع آمد و گفت: موسی جمع منم
اینک بنگر چو طشت آتش لگنم

همچون موسی ز مادر افتاده جدا
وانگاه بمانده آتشی در دهنم






شماره۳

شمع آمد و گفت: جان فشان آمده ام
کز کشتن و سوختن به جان آمده ام

آتش به زبان از آن برآرم هر شب
کز آتشِ تیزتر زبان آمده ام







شماره ۴

شمع آمد و گفت: جانِ من میسوزد
وز جان تن ناتوانِ من میسوزد

سوگند همی خورم به جان و سرِ خویش
وز سوگندم زبانِ من میسوزد






شماره ۵

شمع آمد و گفت: این چه عذاب است مرا
کز آتش و از چشم پرآب است مرا

سررشتهٔ من به دست آتش دادند
جان در غم و دل در تب و تاب است مرا
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
شماره ۶

شمع آمد و گفت: تا تنم زنده بود
جان بر سرِ من آتشِ سوزنده بود

شاید که مرا دیدهٔ گرینده بود
تا ازچه ز سرْ بریدنم خنده بود







شماره ۷

شمع آمد و گفت: آمده جانم به لب است
باکشتن روزم این همه سوز شب است

زین آتش تیز در عجب ماندهام
تا اشک چگونه مینسوزد عجب است






شماره ۸


شمع آمد و گفت: از تنِ سرکشِ خویش
سر میبینم فکنده در مفرشِ خویش

هرچند که در مشمّعم پیچیده
هم غرقه شوم در آب از آتشِ خویش







شماره ۹

شمع آمد و گفت: من به صد جان نرهم
وز آتش سوزنده تن آسان نرهم

از هستی خویش ماندهام در آتش
تا نکشندم ز آتش سوزان نرهم






شماره ۱۰

شمع آمد و گفت: شخصم آغشته که بود
بود ای عجب از آتش سرگشته که بود

با آتش سرکشم اگر بودی تاب
بازم نشدی ز تاب این رشته که بود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۱۱

شمع آمد وگفت: در دلم خون افتاد
کز پرده ز بیم سوز بیرون افتاد

من در هوس آتش و کس آگه نیست
تا در سرِ من چنین هوس چون افتاد







شماره ۱۲

شمع آمد و گفت: عزّت من بنگر:
در زیر نهاده شمعدان طشتی زر
چ
ون گوهر شب چراغم آمد آتش
افتاد ازان طشت چو گوهر با سر






شماره ۱۳

شمع آمد و گفت: در دلم خونم سوخت
کاتش همه شب درون و بیرونم سوخت

این طرفه که آتشی که در سر دارم
چون آب ز سرگذشت افزونم سوخت







شماره ۱۴

شمع آمد و گفت: هر زمان چون قلمم
گاز از سرِکین سرافکند در قدمم

بسیار به عجز گاز را دم دادم
هم درگیرد که آتشین است دمم






شماره ۱۵

شمع آمد و گفت:‌چند سرگشته شوم
آن اولیتر که با سررشته شوم

هرچند که بینفس زدن زنده نیم
تا در نگری به یک نفس کشته شوم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۱۶

شمع آمد و گفت: با چنین کار درشت
تاکی دارم نهاده بر لب انگشت

آن را که به آتش است زنده که بسوخت
و آن راکه به بادی بتوان کشت که کشت







شماره ۱۷

شمع آمد و گفت: چون منم دشمنِ من
کوکس که به گازی ببُرد گردنِ من

گر بُکْشَنْدم تنم بماند زنده
ور زنده بمانم بنماند تنِ من






شماره ۱۸

شمع آمد و گفتا: منِ مجنون باری
ننهم قدمی ز سوز بیرون باری

چون بر سرمّ آتشِ جهان افروز است
بالا دارد کارِ من اکنون باری







شماره ۱۹

شمع آمد و گفت: چند باشم سرکش
بر پای بمانده به که تا سوزم خوش

چون هر نفس از کشتن خویش اندیشم
بیرون شود از پای به فرقم آتش






شماره ۲۰

شمع آتش را گفت که طبعی که تر است
در شیب مرا مسوز چون بالا خواست

آتش گفتش که هست بالای تو راست
گردر شیبت بسوزم آن هم بالاست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۲۱

شمع آمد و گفت: نیست اینجا جایم
تا آمدهام هست به رفتن رایم

گرچه بنشانند مرا هر روزی
بنشانده هنوز همچنان بر پایم







شماره ۲۲

شمع آمد و گفت: من نیم قلب مجاز
مومی که بود نقره چو قلبش بگداز

گر قلب شود موم همان نقره بود
خود موم سر از پای کجا ماند باز






شماره ۲۳

شمع آمد وگفت: جاودان افتادن
به زانکه چو من به هر میان افتادن

از شهد چو موم نقره دور افتادم
بر نقره ازین بِهْ نتوان افتادن







شماره ۲۴

شمع آمد و گفت: بر تن خویشتنم
دل میسوزد که سخت شد سوختنم

با هر که درین واقعه فریاد کنم
سر بُرَّد و آتشی نهد در دهنم






شماره ۲۵

شمع آمد و گفت: من نیم عهد شکن
یک ذرّه نبود بیوفایی در من

آتش بر من همه جهان کرد سیاه
من از آتش همه جهان را روشن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۲۶

شمع آمد و گفت: هر دمم میسوزند
پیوسته ز سر تا قدمم میسوزند

چون گریه و دلسوزی من میبینند
زان فایدهای نیست همم میسوزند







شماره ۲۷

شمع آمد و گفت: نی غمم میبرسد
نه سوختن دمادمم میبرسد

شب میسوزم که صبح را دریابم
چون میبدمد صبح دمم میبرسد






شماره ۲۸

شمع آمد و گفت: جانم آتشخانه است
وز آتشِ من هزار دل دیوانه است

من همچو درختِ موسی آتش دارم
موسی سراسیمهٔ من پروانه است







شماره ۲۹

شمع آمد و گفت: جان نگر بر لبِ من
گردون به خروش آمد از یاربِ من

وین طرفه که روز شادیم شب خوش کرد
در آتش و سوز چون بُود خود شبِ من






شماره ۳۰

شمع آمد و گفت: می بر افروزندم
تا کشتن و سوختن در آموزندم

هرگز چون شمع سایه نبود کس را
از بهر چه میکُشند و میسوزندم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۳۱

شمع آمد و گفت:‌چون مرا نیست قرار
از پنبه نفس زنم چو حلاج از دار

در واقعهٔ خویش چو حلاجم من
آویخته و سوخته و کشتهٔ زار







شماره ۳۲

شمع آمد و گفت: چند از افروختنم
وز خامی خود سوختن آموختم

چون من نزدم اناالحقی چون حلاج
فتوی که دهد به کشتن و سوختنم






شماره ۳۳

شمع آمد و گفت: از چه دل خوش دارم
چون از آتش حال مشوّش دارم

آتش سر من دارد و کم باد سرم
گر من سرِ مویی سرِ آتش دارم







شماره ۳۴

شمع آمد و در آتش سرکش پیوست
در آتش سوزان که چنان خوش پیوست

پیوند عجب نگر که او را افتاد
بُبرید از انگبینْ به آتش پیوست






شماره ۳۵

شمع آمد و گفت: مانده ام بی سر و پای
سر سوخته پای بسته نی بند و گشای

کس چون من اگر چه پای بر جا نبود
از آتش فرق، پای من رفت ز جای
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 209 از 270:  « پیشین  1  ...  208  209  210  ...  269  270  پسین » 
شعر و ادبیات

Attar of Nishapur | عطار نیشابوری


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA