انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 211 از 270:  « پیشین  1  ...  210  211  212  ...  269  270  پسین »

Attar of Nishapur | عطار نیشابوری


زن

andishmand
 
شماره ۸۶

شمع آمد و گفت: دائماً در سفرم
میسوزم و میگدازم و میگذرم

بخت بدِ من چو رشته در کارم کرد
بنگر که ازین رشته چه آید به سرم







شماره ۸۷

شمع آمد و گفت: اگر شماری دارم
اشک است که پُر اشک کناری دارم

گر سوختن و کشتنِ من چیزی نیست
این هست که روشن سر و کاری دارم







شماره ۸۸

شمع آمد و گفت: اگر بمی باید رفت
شک نیست که زودتر بمی بایدرفت

چون در بند است پایم و ره در پیش
ناکام مرا به سر بمی باید رفت







شماره ۸۹

شمع آمد و گفت: کار در کار افتاد
در سوختنم گریستن زار افتاد

از بس که عسل بخوردم از بیخبری
در من افتاد آتش و بسیار افتاد





شماره ۹۰

شمع آمد و گفت: عمر خوش خوش بگذشت
دورم همه در سوز مشوش بگذشت

گر آب ز سر در گذرد سهل بود
این است بلا کز سرم آتش بگذشت





بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
شماره ۹۱

شمع آمد و گفت: جمع اگر بنشینند
بر من دگری به راستی بگزینند

چون گردن راستان بمی باید زد
بیچاره کژان! چو راستان این بینند






شماره ۹۲

شمع آمد وگفت: چون درآمد آتش
سر در آتش چگونه باشم سرکش

جانم به لب آورد به زاری آتش
کس نیست که بر لبم زند آبی خوش





شماره ۹۳

شمع آمد و گفت: خیز و جانبازی بین
با آتش سینه سوز و دمسازی بین

هر چند که سرفرازیم میبینی
آن سرسری افتاد سراندازی بین






شماره ۹۴

شمع آمد و گفت: کشتهٔ ایامم
سرگشتهٔ روزگارِ نافرجامم

با آن که بریده اند صد بار سرم
شیرینی انگبین نرفت از کامم





شماره ۹۵

شمع آمد وگفت: سوز جان خواهم داشت
تا روز مصیبت جهان خواهم داشت

هر اشک که بود با کنار آوردم
یعنی همه نقد در میان خواهم داشت





شماره ۹۶


شمع آمد و گفت: گه دلم مُرده شود
گه در سوزم عمر به سر بُرده شود

چون در دهن آب گرمم آید بی دوست
بر روی ز باد سردم افسُرده شود


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
شماره ۹۷

شمع آمد و گفت: جور عالم برسد
وین سوختن و اشک دمادم برسد

من در آتش میروم آتش در من
چون من برسم آتش من هم برسد






شماره ۹۸

شمع آمد و گفت: از سر دردی که مراست
اشک افشانم بر رخ زردی که مراست

هر چند که اشک من ز آتش خیزد
افسرده شود از دم سردی که مراست





شماره ۹۹

شمع آمد و گفت: مانده ام بیخور و خَفْت
وز آتش تیز در بلای تب و تفت

گرچه بنشانند مرا هر سحری
هم بر سر پایم که بمی باید رفت






شماره ۱۰۰

شمع آمد و گفت: سخت کوشم امشب
وز آتش دل هزار جوشم امشب

دی شیر ز پستان عسل نوشیدم
شیر از آتش چگونه نوشم امشب





شماره ۱۰۱

شمع آمد وگفت: جان من میببرند
وز من همه دوستان من میببرند

ناگفتنیی نگفتهام در همه عمر
پس از چه سبب زبان من میببرند





بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
باب چهل و نهم: در سخن گفتن به زبان پروانه






شماره ۱

پروانه به شمع گفت: ای در سر سوز
هر لحظه مرا به شیوهٔ دیگر سوز

گر کارِ مرا هیچ سری پیدا نیست
پیداست سرِ کارِ تُرا کمتر سوز






شماره ۲

پروانه به شمع گفت: چند افروزی
خوش سوزی اگر سوز ز من آموزی

هر لحظه سری دگر برآری در سوز
ای شمع برو که سرسری میسوزی





شماره ۳

پروانه به شمع گفت: «از روزِ نخست
چون کشته شوم بر سرت از عهد درست

زنهار به اشکِ خود بشویی تو مرا»
شمعش گفتا: «شهید رانتوان شست»




شماره ۴

پروانه به شمع گفت: عیدِ تو خوش است
قربانم کن که من یزیدِ تو خوش است

هم وعدهٔ تو خوش و وعید تو خوش است
تو شاهدِ ما و ما شهیدِ تو خوش است





شماره ۵

پروانه به شمع گفت: یارم باشی
گفتا که اگر کشتهٔ زارم باشی

دَرْ رو به میان آتش و پاک بسوز
گر میخواهی که در کنارم باشی





شماره ۶


پروانه به شمع گفت: من بیش از تو
خون میگریم به درد بر خویش از تو

چون تو سر زندگی نداری اینجا
در پای تو مُردم و شدم پیش از تو


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۷

پروانه به شمع گفت: چون خوش افتاد
حالی که مرا با چو تو سرکش افتاد

گویند که در سوخته افتد آتش
این سوختهٔ تو چون در آتش افتاد






شماره ۸

پروانه به شمع گفت: کیفر بردیم
وز دستِ تو جان یک ره دیگر بردیم

شمعش گفتا: کنون مترس از آتش
کان آتشِ سینه سوز با سر بردیم






شماره ۹

پروانه به شمع گفت: گرینده مباش
شمعش گفتا: ز من پراکنده مباش

کاتش بسرم چو اشک در پای افتاد
سر میفکنندم که سر افکنده مباش









شماره ۱۰

پروانه به شمع گفت: میسوزم خویش
شمعش گفتا که نیستی دور اندیش

یک لحظه تو سوختی و رستی از خویش
من شب تا روز سوختن دارم پیش





شماره ۱۱

پروانه به شمع گفت: میسوزم زار
شمعش گفتا که سوختن بادت کار

زان میسوزی که میپرستی آتش
آتش مپرست و کافری دست بدار





شماره ۱۲


پروانه به شمع گفت: چندی سوزم
شمعش گفتا: سوختنت آموزم

تو پر سوزی به یکدم و من همه شب
میسوزم و میگریم و میافروزم


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۱۳

پروانه به شمع گفت: آخر نظری
شمعش گفتا: ز من نداری خبری

پروانهٔ شمعی دگرم من همه شب
تو میسوزی از من و من از دگری






شماره ۱۴

پروانه به شمع گفت: کم سوز مرا
شمعش گفتا: شیوه میاموز مرا

شب میسوزم تا برهم روز آخر
چون روز آید خود برسد روز مرا







شماره ۱۵

پروانه به شمع گفت: دمسازی من
میبینی و میکنی سراندازی من

با این همه گر چه نیست با جان بازی
در عشق تو کس نیست به جانبازی من







شماره ۱۶

پروانه به شمع گفت: غم بیشستی
گر سوز من و تو را نه در پیشستی

هرچند سرِ منت نبودست دمی
ای کاش که یک دمت سرِ خویشستی





شماره ۱۷

پروانه که شمع دلگشایش افتاد
دلبستگی گره گشایش افتاد

گردِ سرِ شمع پایکوبان میگشت
جان بر سرش افشاند و به پایش افتاد





شماره ۱۸


چون شمعِ جمال خود به پروانه نمود
پروانه ز شوقِ او فرود آمد زود

شمعش گفتا: چه بود گفت: آمدهام
تا جمله تو باشم و نمییارم بود


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
باب پنجاهم: در ختم کتاب






شماره ۱

ای دوست بدان کاین فلک پیروزه
از حلقهٔ جمع ما کند دریوزه

هر کس که کشد دمی ازین پستان شیر
بالغ گردد گرچه بود یک روزه






شماره ۲

جبریل به پرِّ جان ما پرّیدست
کیست آن که نه از جهانِ ما پرّیدست

طاوسِ فلک، که مرغ یک دانهٔ‌ ماست
او نیز ز آشیانِ ما پرّیدست





شماره ۳

بحر کرم و گنج وفا در دل ماست
گنجینهٔ تسلیم و رضا در دل ماست

گر چرخ فلک چو آسیا میگردد
غم نیست که میخ آسیا در دل ماست







شماره ۴

بگذشت ز فرق دو جهان گوهر ما
وز گوهر ماست این عظمت در سرِ ما

ما اعجمیان بارگاه عشقیم
این سِر تو ندانی بچه آیی بر ما






شماره ۵

شد در همه آفاق عَلَم شیوهٔ ما
پُر شد ز وجود تاعدم شیوهٔ ما

چندان که به هر شیوه فرو مینگریم
هم شیوهٔ ما به است هم شیوهٔ ما





شماره ۶


یک قطره ز فقرِ دل سوی صحرا شد
سرمایهٔ ابر و دایهٔ دریا شد

در هشت بهشت بوی مشک افتادست
زین رنگ که بر رگوی ما پیدا شد


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 

شماره ۷

رفتیم و ز ما زمانه آشفته بماند
با آن که ز صد گهرِ یکی سفته بماند

افسوس که صد هزار معنی لطیف
از نااهلی خلق ناگفته بماند






شماره ۸

ای بس که به خار مژه خارا سفتیم
تا از ره عشق نکتهای برگفتیم

تا ما ز شراب معرفت آشفتیم
خود را بیخود ز خویشتن بنهفتیم






شماره ۹

اینک جانم به پیشِ جانان شده ام
در پرتوِ او سایهٔ پنهان شدهام

لب بر لبِ لعلش سخنی میگفتم
زانست که در سخن دُر افشان شده ام







شماره ۱۰

صد دُر به اشارتی بسفتیم و شدیم
صد گل به عبارتی برُفتیم و شدیم

گر دانایی به لفظ منگر بندیش
آن راز که ما به رمز گفتیم و شدیم






شماره ۱۱

گلهای حقیقت بنرُفتیم یکی
دُرهای طریقت بنسفتیم یکی

از بسیاری که راز در دل داریم
بسیار بگفتیم و نگفتیم یکی






شماره ۱۲


چون چنگ، همه خروش میباید بود
چون بحر،‌هزار جوش میباید بود

ای هم نفسان بسی بگفتیم و شدیم
زیرا که بسی خموش میباید بود






شماره ۱۳

از نادره، نادر جهانیم امروز
اعجوبهٔ آخر الزّمانیم امروز

سلطان سخن نشسته بر مسند فقر
ماییم که صاحب قرانیم امروز






بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 

شماره ۱۴

در فقر دلم عزم سیاهی دارد
قصد صفتی نامتناهی دارد

در ظلمت ازان گریخت چون مردم چشم
یعنی که بسی نور الاهی دارد








شماره ۱۵

درویشی را به هر چه خواهی ندهم
وین ملک به ماه تا به ماهی ندهم

چون صحت و امن و لذت علمم هست
تنهای را به پادشاهی ندهم






شماره ۱۶

که کرد چو بازی مگسی را هرگز
وین عز نبودست خسی را هرگز

آن لطف که با ناکس خود میکند او
میبرنتوان گفت کسی را هرگز







شماره ۱۷

عیسی چو شرابِ لطف در کامم ریخت
بارانِ کمال بر در و بامم ریخت

چون جان و جهان زخویش کردم خالی
خضر آبِ حیات خواست در جامم ریخت







شماره ۱۸

گه یک نفسم هر دوجهان میگیرد
گه یک سخنم هزار جان میگیرد

چندان که ز دریا دلم آب حیات
بر میکشم آب جای آن میگیرد






شماره ۱۹


از دفترِ عشقم ورقی بنهادم
وز درس وجودم سبقی بنهادم

هر چند که آفتاب در دل دارم
همچون گردون بر طبقی بنهادم


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 

شماره ۲۰

آمد دلم و کام روا کرد و برفت
از نقل جهان طعم جدا کرد و برفت

طعم همه چیزها به تنهایی خورد
پس نقل به منکران رها کرد و برفت








شماره ۲۱

جمشید یقین شدم ز پیدایی خویش
خورشید منور از نکورایی خویش

در گوشهٔ غم با دل سودایی خویش
بردم سبق از جهان به تنهایی خویش






شماره ۲۲

رفتم که زبان را سر انشا بنماند
جان نیز در انوارِ تجلی بنماند

ناگفته درین شیوه میانِ فضلا
دعوی کنم این که هیچ معنی بنماند







شماره ۲۳

دل نیست که نور حق بر او تافته نیست
جان نیست که این حدیث دریافته نیست

آن قوم که دیبای یقین بافتهاند
دانند که این سخن فرا یافته نیست







شماره ۲۴

ای دل به سخن مثل محال است تُرا
سبحان اللّه! این چه کمال است تُرا

چون بر تو حرام است سخن گفتن ازانک
این نیست سخن سِحرِ حلال است تُرا






شماره ۲۵


موج سخنم ز اوج پروین بگذشت
وین گوهر من زطشت زرین بگذشت

نتوان کردن چنین سخن را تحسین
کاین شیوه سخن ز حد تحسین بگذشت


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 211 از 270:  « پیشین  1  ...  210  211  212  ...  269  270  پسین » 
شعر و ادبیات

Attar of Nishapur | عطار نیشابوری


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA