انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 231 از 270:  « پیشین  1  ...  230  231  232  ...  269  270  پسین »

Attar of Nishapur | عطار نیشابوری


زن

andishmand
 
الحکایة و التمثیل

کاملی گفتست دانی مرد کیست
نیست مرد انک او تواند شاد زیست

مرد آن باشد که جانی شادمان
خوش تواند برد آزاد از جهان

ای درین چنبر همه تاب آمده
همچو شاگرد رسن تاب آمده

چون گذر بر چنبر آمد جاودان
چند در گیری رسن گرد جهان

چند خواهی بیش ازین بر هم نهاد
چون همه از هم فرو خواهد فتاد

گر نخواهی کرد قارونی مدام
خورد و پوشی تا لب گورت تمام

انبیا چون این چنین کردند کار
تو دکان بالای استادان مدار

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
الحکایة و التمثیل

عیسی مریم بخواب افتاده بود
نیم خشتی زیر سر بنهاده بود

چون گشاد از خواب خوش عیسی نظر
دید ابلیس لعین را بر زبر

گفت ای معلون چرا استاده ای
گفت خشتم زیر سر بنهاده ای

جملهٔ دنیا چو اقطاع منست
هست آن خشت آن من این روشنست

تا تصرف میکنی در ملک من
خویش را آوردهٔ در سلک من

عیسی آن از زیر سر پرتاب کرد
روی را برخاک عزم خواب کرد

چون فکند آن نیم خشت ابلیس گفت
من کنون رفتم تو اکنون خوش بخفت

چون پس خشت لحد خواهی فتاد
خشت بر خشتی چرا خواهی نهاد

چون گل از خونابهٔ دل میکنی
از پی دنیا چرا گل میکنی

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
الحکایة و التمثیل

کرد پیغامبر مگر روزی گذر
ناودانی گل همی در زد عمر

در گذشت ازوی نکرد او را سلام
از پسش حالی عمر برداشت گام

گفت آخر یا رسول اللّه چه بود
کز عمر می بر شکستی زود زود

گفت گشتی از عمارت غره ای
تو بمرگ ایمان نداری ذره ای

تو بلاشک بیخ جانت میزنی
گر گلی بر ناودانت میزنی

هرکرا در گور باید گشت خاک
گل کند آخر نترسد از هلاک

از جهان بیرون همی باید شدن
زیر خاک و خون همی باید شدن

تانگردی پایمال خاک و خون
کی رود سرگشتگیت از سر برون

گر درختی گردد این هر ذره خاک
بر دهد هر ذرهٔ صد جان پاک

کس چه داند تا چه جانهای شگرف
غوطه خوردست اندرین دریای ژرف

کس چه داند تا چه دلهای عزیز
خون شدست و خون شود آن تو نیز

کس چه داند تا چه قالبهای پاک
در میان خون فرو شد زیر خاک

در دوعالم نیست حاصل جز دریغ
هیچکس را نیست در دل جز دریغ

در سرائی چون توان بنشست راست
کز سر آن زود برخواهیم خاست

کار عالم جز طلسم و پیچ نیست
جز خرابی در خرابی هیچ نیست

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
الحکایة و التمثیل

بود شهری بس قوی اما خراب
پای تا سر شوره خورده زافتاب

صد هزاران منظر و دیوار و در
اوفتاده سرنگون بر یکدگر

دید مجنونی مگر آن شهر را
درعمل آورده چندان قهر را

در تحیر ایستاد آنجایگاه
شهر را میکرد هر سوئی نگاه

نیمروز آنجایگه منزل گرفت
گوئی آنجا پای او در گل گرفت

سایلی گفتش که ای مجنون راه
از چه حیران ماندهٔ این جایگاه

سخت سرگردان و غمگین ماندهٔ
می چه اندیشی که چنین ماندهٔ

گفت ماندم در تعجب بیقرار
کانزمان کاین شهر بودست استوار

وانگهی پر خلق بودست این همه
مصر جامع مینمودست این همه

آن زمان کاین بود شهر مردمان
من کجا بودم ندانم آن زمان

وین زمان کاینجا شدم من آشکار
تا کجا رفتند چندان خلق زار

من کجا بودستم آخر آن زمان
یا کجااند این زمان آن مردمان

من نبودم آن زمان و ایشان بدند
من چو پیدا آمدم پنهان شدند

می ندانم این سخن را روی وراه
این تعجب میکنم این جایگاه

کس چه میداند که این پرگار چیست
یا ازین پرگار بیرون کار چیست

چون بسی رفتم ندیدم پیش باز
گشتم اکنون بیدل و بیخویش باز

هیچ دل را جز تحیر راه نیست
وز شد آمد جان کس آگاه نیست

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
مصیبت نامه




بخش هفدهم






المقالة السابعة عشره

سالک آمد پیش آب پاک رو
گفت ای پاکیزهٔ چالاک رو

در جهان از تست یک یک هر چه هست
وز تو بگشاید بلاشک هرچه هست

هرکجا سر سبزئی آثار تست
تازگی کردن طریق کار تست

سلسبیل وکوثر و رضوان تراست
زندگی چشمهٔ حیوان تراست

در ره جانان خوش و تر میروی
لاجرم هر لحظه خوشتر میروی

از کمال عشق جانان چون قلم
سر نهی اول براه آنکه قدم

هم طهور دایم و هم طاهری
جسم و جانی باطنی و ظاهری

در همه چیزی روانی همچو روح
در دو عالم با سرافتاد از تو نوح

هر کرا آبیست آنکس پست تست
کآبروی هرکه هست از دست تست

سخت تر ز اهن نباشد تشنهٔ
از تو گردد آب داده دشنهٔ

آنکه آهن را چنین سیراب کرد
هم تواند جان من بیتاب کرد

از در او آگهی ده یکدمم
تا بود آن یکدمم صد عالمم

آب ازین چون آتشی در تاب شد
آتشی برخاست زو وز آب شد

گفت آخر من کیم تر دامنی
از تر اندامی نه مردی نه زنی

دست شسته جملهٔ عالم ز من
تر مزاجی بنی آدم ز من

میروم سر پا برهنه روز و شب
میکنم پیوسته این معنی طلب

گه ز نومیدی چو نرمی میروم
گاه از پندار گرمی میروم

گاه در صد گونه جوشم زین سبب
گاه در بانگ و خروشم زین سبب

من که سر تا بن همه اشکم ازین
بی سر و بن زاتش رشکم ازین

مدتی رفتم بر امید بهی
برنیامد کارم از آبی تهی

گوئیا دیدست مقصودم مرا
لیک یکباری براه آسیا

گر چو آتش گرم آیم در طلب
گویدم بر ریگ رو ای بی ادب

با چنین دردی ندیدم بوی او
دیگری را چون برم ره سوی او

سالک آمد پیش پیر دستگیر
عرضه دادش گوهر درج ضمیر

پیر گفتش آب پاک افتاده است
کار او دایم طهارت دادنست

آب چون از اصل پاکی زاد بود
عرش را بر آب ازان بنیاد بود

هرکه او در پاکی این ره بود
جانش از پاکی حق آگه بود

تو زنفس سگ پلید افتادهٔ
در نجاست ناپدید افتادهٔ

نیست یک ساعت چو فرعونت شکست
گر نداری مصر فرعونیت هست

تو بفرعونی چو مصر جامعی
یار فرعونی که هامان طالعی

عبد بطن و فرجیای مردار خوار
جیفة اللیلی و بطال النهار

آن سگ دوزخ که تو بشنودهٔ
در تو خفتست و تو خوش آسودهٔ

این سگ دوزخ که آتش میخورد
هرچه او را میدهی خوش میخورد

باش تا فردا سگ نفس و منیت
سر ز دوزخ برکند در دشمنیت

دشمن تست این سگ و از سگ بتر
چند سگ را پروری ای بیخبر

نفس را قوت از پی دل ده مدام
تا نگردد قوت تو بر تو حرام

قوت کی باشد حرامی گر خوری
همچو مردان خور طعامی گر خوری

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
الحکایة و التمثیل

سالک آمد پیش آب پاک رو
گفت ای پاکیزهٔ چالاک رو

در جهان از تست یک یک هر چه هست
وز تو بگشاید بلاشک هرچه هست

هرکجا سر سبزئی آثار تست
تازگی کردن طریق کار تست

سلسبیل وکوثر و رضوان تراست
زندگی چشمهٔ حیوان تراست

در ره جانان خوش و تر میروی
لاجرم هر لحظه خوشتر میروی

از کمال عشق جانان چون قلم
سر نهی اول براه آنکه قدم

هم طهور دایم و هم طاهری
جسم و جانی باطنی و ظاهری

در همه چیزی روانی همچو روح
در دو عالم با سرافتاد از تو نوح

هر کرا آبیست آنکس پست تست
کآبروی هرکه هست از دست تست

سخت تر ز اهن نباشد تشنهٔ
از تو گردد آب داده دشنهٔ

آنکه آهن را چنین سیراب کرد
هم تواند جان من بیتاب کرد

از در او آگهی ده یکدمم
تا بود آن یکدمم صد عالمم

آب ازین چون آتشی در تاب شد
آتشی برخاست زو وز آب شد

گفت آخر من کیم تر دامنی
از تر اندامی نه مردی نه زنی

دست شسته جملهٔ عالم ز من
تر مزاجی بنی آدم ز من

میروم سر پا برهنه روز و شب
میکنم پیوسته این معنی طلب

گه ز نومیدی چو نرمی میروم
گاه از پندار گرمی میروم

گاه در صد گونه جوشم زین سبب
گاه در بانگ و خروشم زین سبب

من که سر تا بن همه اشکم ازین
بی سر و بن زاتش رشکم ازین

مدتی رفتم بر امید بهی
برنیامد کارم از آبی تهی

گوئیا دیدست مقصودم مرا
لیک یکباری براه آسیا

گر چو آتش گرم آیم در طلب
گویدم بر ریگ رو ای بی ادب

با چنین دردی ندیدم بوی او
دیگری را چون برم ره سوی او

سالک آمد پیش پیر دستگیر
عرضه دادش گوهر درج ضمیر

پیر گفتش آب پاک افتاده است
کار او دایم طهارت دادنست

آب چون از اصل پاکی زاد بود
عرش را بر آب ازان بنیاد بود

هرکه او در پاکی این ره بود
جانش از پاکی حق آگه بود

تو زنفس سگ پلید افتادهٔ
در نجاست ناپدید افتادهٔ

نیست یک ساعت چو فرعونت شکست
گر نداری مصر فرعونیت هست

تو بفرعونی چو مصر جامعی
یار فرعونی که هامان طالعی

عبد بطن و فرجیای مردار خوار
جیفة اللیلی و بطال النهار

آن سگ دوزخ که تو بشنودهٔ
در تو خفتست و تو خوش آسودهٔ

این سگ دوزخ که آتش میخورد
هرچه او را میدهی خوش میخورد

باش تا فردا سگ نفس و منیت
سر ز دوزخ برکند در دشمنیت

دشمن تست این سگ و از سگ بتر
چند سگ را پروری ای بیخبر

نفس را قوت از پی دل ده مدام
تا نگردد قوت تو بر تو حرام

قوت کی باشد حرامی گر خوری
همچو مردان خور طعامی گر خوری

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
الحکایة و التمثیل

احمد خضرویه گفت آن دیده ور
دیدهام خلق جهان را سر بسر

جمله بر یک آخورند از خاص و عام
جمله را یک قوت میبینم مدام

سائلی گفتش که ای شیخ کبار
تو بر آن آخور نبودی هیچ بار

گفت بودم گفت پس ای دیده ور
چیست از تو فرق تا خلق دگر

گفت فرقست آنکه خلقان دیگرند
جمله شادی میکنند و میخورند

می سکیزند ونمیدانند حال
می بر افرازند سر از جاه و مال

جمله میخندند و مینازند خوش
جمله میمانند و میتازند خوش

لیک من کم میخورم وز بهر زیست
نیستم غافل که دانم حال چیست

خون چو باران میفشانم هر زمان
مینخندم میننازم از جهان

فرق از من تا بدیشان این بسست
توشهٔ راه مسلمان این بسست

نعمت دنیا مهلل آمدست
بعد صد حکمت بحاصل آمدست

پاکی و تهلیل وصف خاص اوست
گر بتسبیحش رسانی بس نکوست

ور برای سگ خوری نعمت مدام
در حقیقت گردد آن نعمت حرام

نعمتی در پاکی و در طاعتی
باتو گر صحبت کند یک ساعتی

از پلیدی ننگ عالم میشود
نامش از عالم بیک دم میشود

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
الحکایة و التمثیل

دید روزی بوسعید دیده ور
مبرزی پرداخته در رهگذر

پس عصا در سینه زد آنجایگاه
همچنان میبود و میکرد آن نگاه

هرکه آن میدید انکاریش بود
خاصه منکر بود و بسیاریش بود

کرد آخر یک مرید از وی سئوال
خواست از سلطان حالت کشف حال

شیخ گفتش چون نجاست دیده شد
پس عجب رمزی ازو بشنیده شد

گفت من صد گونه نعمت بودهام
هم بقوت هم بهمت بودهام

هم رسیده بودم از درگاه حق
هم مهلل آمدم در راه حق

بود رنگ و لذت و بویم بسی
خواستندی صحبت من هر کسی

یک زمان چون با تو صحبت داشتم
آن همه سلطان سری بگذاشتم

باز افتادم ز صد طاعت ز تو
این چنین گشتم بیک ساعت ز تو

صحبت تو این چنین زیبام کرد
هم نجس هم شوم هم رسوام کرد

گر چنینی مرد نعمت خواره تو
آن من خود رفت ای بیچاره تو

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
الحکایة و التمثیل

خواجهٔ میرفت سر افراخته
بود در ره مبرزی پرداخته

بینی آنجا باستین محکم گرفت
دامن دراعه را در هم گرفت

بود مجنونی مگر در پیش راه
گفت بینی می مگیر اینجایگاه

کاین نجاست زود زود ای بیخبر
پیش تو آرند وگویندت بخور

می مگیر امروز ازو بینی فراز
زانکه این هم خوش خوری فردا بناز

آنچه فردا قوت عشرت باشدت
زو چرا امروز نفرت باشدت

ای میان خون و خلط آغشتگان
معدهٔ خود کرده گور کشتگان

گاه همچون سگ زهم می بردرند
گه چو گرگان میکشند ومیخورند

نعمتی طاهر نجاست میکنند
وانگهی عزم ریاست میکنند

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
الحکایة و التمثیل

آن حکیمی در تفکر میگذشت
دید سرگین دان و گورستان بدشت

نعرهٔ زد گفت ای نظارگان
اینت نعمت اینت نعمت خوارگان

ای عجب با این چنین نفسی درون
میکند هم در خدائی سر برون

زشتی عالم همه از خبث اوست
وانگهی دارد خدائی نیز دوست

هست در هر نفس این دعوی ولیک
خویش بر فرعون ظاهر کرد نیک

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 231 از 270:  « پیشین  1  ...  230  231  232  ...  269  270  پسین » 
شعر و ادبیات

Attar of Nishapur | عطار نیشابوری


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA