انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 237 از 270:  « پیشین  1  ...  236  237  238  ...  269  270  پسین »

Attar of Nishapur | عطار نیشابوری


زن

andishmand
 
مصیبت نــامه





بخش بیست و سوم






المقالة الثالثة و العشرون

سالک آمد نه درو عقل ونه هوش
وحشی آسا تنگدل پیش وحوش

گفت ای جنبندگان بحر و بر
راه پیمایان عالم سر بسر

پایمال هر خس ودون گشته اید
در میان خاک در خون گشته اید

در مقام نیستی افتاده اید
چشم بر هستی حق بنهاده اید

حق بلطف خود مثل زد از شما
جوهر موری بدل زد از شما

سورتی از نص قرآن قدم
کرد گردن بند موری از کرم

باز نحلی را چو شیر فحل کرد
زانکه نام سورتی النحل کرد

عنکبوتی را همین تشریف داد
سورتی را هم بدو تعریف داد

مور را دل پر سخن در پیش کرد
تا سلیمان را ازو بی خویش کرد

چون شما را هست در اسرار دست
شد مراهم چون زفان از کار دست

دست من گیرید تا جائی رسم
بو کزین پستی ببالائی رسم

چون سلیمان پند گیرد از شما
دل سخن از جان پذیرد از شما

وحش چون بشنود از سالک سخن
گفت فرمان کن حدیث من مکن

من که باشم در همه روی زمین
تا مرا نامی بود در کوی دین

عمر کوتاهی ضعیفی بی تنی
خرده گیری همچو چشم سوزنی

عنکبوتی گر درآمد روز غار
پس شد آن دو چشم دین را پرده دار

عنکبوتی بر سطرلابست نیز
کو نداند بر فلک یک ذره چیز

خلق را روشن شود زو‌ آفتاب
واو نداند آفتاب از هیچ باب

در همه عالم که جست از عنکبوت
قصهٔ حی الذی هولایموت

قصهٔ مور ضعیف تیره حال
هم برین منوال میدان و مثال

نیک بین کز تشنگی مردن ترا
بهتر است از نام ما بردن ترا

گر کسی را از شکر تنگی بود
یک شکر خواهد قوی ننگی بود

عالمی پر عاشق شوریدهاند
جمله صاحب درد و صاحب دیدهاند

چه طلب داری تو از مور ومگس
گوئیا جز ما ندیدی هیچ کس

تا سخن گفتیم ما را مرده گیر
عمر رفته ره بسر نابرده گیر

سالک آمد پیش پیر تیز هوش
قصهٔ برگفتش از خیل و حوش

پیر گفتش هست وحش تنگ حال
هر صفت را کان خفی باشد مثال

هست در هر ذات صد عالم صفت
لیک اصل جمله آمد معرفت

معرفت را اصل توحید آمدست
ره سوی توحید تفرید آمدست

گر شوی چون وحش در ره پایمال
تا ابد جان را بدست آری کمال

کی دهد هرگز کمال جانت دست
تانگردی پاک نیست از هر چه هست

تا تو با خویشی عدد بینی همه
چون شوی فانی احد بینی همه
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
الحکایة و التمثیل

بیدلی را بود مالی بر کسی
در تقاضا رنج میدادش بسی

گرچه میرنجید مرد وام دار
زر بدودادن نبودش اختیار

چون خصومت در میان بسیارشد
بردو خصم آن کار بس دشوار شد

بود درویشی به بیدل گفت خیز
تابود در گردنش تا رستخیز

زر قیامت بهترت آید بکار
پس بدو بگذار و از وی کن کنار

گفت بیدل در قیامت من ازو
نقد نتوانم ستد روشن ازو

هیچ او فردا بمن ندهد خموش
زان شدم امروز با او سخت کوش

مرد گفتا می ندانم سر این
شرح ده تا این شکم گردد یقین

گفت چون هردو برآئیم از قفس
او و من هر دو یکی باشیم و بس

هر کجا توحید بنماید خدای
شرک باشد گر دوئی ماند بجای

در حقیقت چون من او و او منم
لاجرم آنجا نباشد دشمنم

لیک اینجا نیست توحید آشکار
زو ستانم چون زرم آید بکار

این زمانش زر ستانم بیشکی
بعد ازین هر دو شویم آنگه یکی

گر عدد گردد احد کاری بود
ورنه بی شک رنج بسیاری بود

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
الحکایة و التمثیل

بیدل دیوانهٔ در حال شد
پیش دکان یکی بقال شد

گفت بر دکان چرا داری نشست
گفت تا آید مرا سودی بدست

گفت چبود سود گفتا آنکه زود
گر یکی داری دو گردد اینت سود

گفت کورست آن دلت دو ماحضر
گر یکی گردد ترا سود این شمر

کار تو بر عکس این افتاد نیک
نیستت توحید در شرکی ولیک

چون دل و گل هر دو در حق گم شود
آنگهی مردم بحق مردم شود

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
الحکایة و التمثیل

نازنین میرفت و بس شوریده بود
گفتی از سرباز خوابی دیده بود

میگذشت او بر در مجلس گهی
این سخن گفت آن مذکر آنگهی

این گل آدم خدا از سرنوشت
چل صباح از دست قدرت میسرشت

بعد از آن گفتا دل مؤمن مدام
هست در انگشت حق کرده مقام

نازنین چون این سخن بشنود ازو
زاتش جانش برآمد دود ازو

گفت بیچاره چه سازد آدمی
یا دلست او یا گلست او از زمی

چون دل و چون گل بدست اوست بس
پس بدست ما چه باشد جز هوس

من دلی دارم ز عالم یا گلی
هر دو او راست اینت مشکل مشکلی

از دل و گل در جهان من برچهام
اوست جمله در میان من برچهام

هیچ هستم من ندانم یا نیم
چون همه اوست آخر اینجا من کیم

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
الحکایة و التمثیل

روستائیی بشهر مرو رفت
در میان مسجد جامع بخفت

بود بر پایش کدوئی بسته چست
تا نگردد گم در آن شهر از نخست

دیگری آن باز کرد از پای او
بست بر پا خفت بر بالای او

مرد چون بیدار شد دل خسته دید
کاین کدو بر پای آن کس بسته دید

در تحیر آمد و سرگشته شد
گفت یا رب روستائی گشته شد

ای خدا گر او منم پس من چه ام
ور منست او او نگوید من کیم

در میان نفی و اثباتم مدام
نه بمن شد کار و نه بی من تمام

در میان این و آن درمانده ام
در یقین و در گمان درمانده ام

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
الحکایة و التمثیل

پیش شیخی رفت مردی نامدار
از سر بی خویشئی بگریست زار

گفت سیرم از عبودیت همی
وز ربوبیت بمن نرسد دمی

مانده ام بی این و بی آن من مدام
چون کنم گفتا که سر می زن مدام

این سخن را گر محل آید پدید
از سر علم و عمل آید پدید

چشم باید داشت بر لوح ازل
چند دارم چشم بر علم و عمل












الحکایة و التمثیل

بود ملاحی معمر کار دان
زو کسی پرسید کای بسیار دان

از عجایبهای دریا بازگوی
گفتش آن ملاح کای اسرار جوی

این عجبتر دیده ام من کز بحار
در سلامت کشتی آید باکنار

کشتئی بر روی غرقابی مدام
موج میآید دمادم بر دوام

ما میان موج و غرقابی سیاه
منتظر تا باد چون آید ز راه

بر نیاید هیچ کاری از حیل
و اطلاعی نیست بر لوح ازل

پس طریق تو بفرمان رفتن است
بیخودی در وادی جان رفتن است

بنده آن بهتر که بر فرمان رود
کز خداوند آنچه خواهد آن رود




بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
الحکایة و التمثیل

در میان دشمنان پیری کهن
دوستی راگفت ای نیکو سخن

کاین همه خلقند دایم غم زده
ترک شادی کرده و ماتم زده

بیشتر غمشان ازان بینم مقیم
تا چرا آخر خداوند کریم

آن کند جمله که خود خواهد مدام
وانچه باید خلق را نکند تمام

گر ز صد تن داعی یک کار خاست
تا نخواهد حق نیاید کار راست



بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
الحکایة و التمثیل

دیر میآمد یکی از آب باز
صوفیان کرده زفان در وی دراز

بوسعید مهنه گفت ای مردمان
آب چون آرد فلانی این زمان

زانکه آب خوش که آن روزی ماست
درنیامد تا شدی این کار راست

چون درآید برکشد آن آب مرد
چون توان بیوقت هرگز آب خورد

حکم او راست و نگهدار اوست بس
در نگهداری نکوکار اوست بس



بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
الحکایة و التمثیل

کرد ازمکه عمر عزم سفر
در سرای آبستنی بودش مگر

گفت الهی ای جهان روشن بتو
رفتم و طفلم سپردم من بتو

چون عمر القصه بازآمد زراه
مرده بود آبستنش از دیرگاه

از سر گور زن آوازی رسید
کانچه بسپردی بیا کامد پدید

رفت امیرالمؤمنین بگشاد خاک
دید آن زن نیمهٔ ریزیده پاک

نیم دیگر زنده بود و تازه بود
طفل را زو شیر بی اندازه بود

در گرفته بود طفلش آن زمان
ای عجب پستان مادر در هان

برگرفت او را عمر زانجایگاه
هاتفیش آواز داد از پیشگاه

کانچه بسپردی بحق با تو سپرد
مادرش را چون بنسپردی بمرد

عصمت حق گر نباشد دسترس
خلق در عصمت نماند یک نفس



بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
الحکایة و التمثیل

گفت رکن الدین اکافی مگر
می فشاند اندر سخن روزی گهر

مجلس او پارهٔ شوریده شد
خواجه را آن از کسی پرسیده شد

کاین چه افتادست وین شورش چراست
ما نمیدانیم بر گوئید راست

آن یکی گفتش فلان مرد نه خرد
در نهان کفشی بدزدید و ببرد

کفش ازو میبستدیم اینجایگاه
شورشی برخاست زان گم کرده راه

خواجه میگفتش مکن قصه دراز
زانکه گر روزی خدای بی نیاز

برفکندی پردهٔ عصمت ز ما
کفش دزد اولستی این گدا

کس چه داند تا چه حکمت میرود
هر وجودی را چه قسمت میرود

خون صدیقان ازین حسرت بریخت
واسمان بر فرق ایشان خاک بیخت

گرچه ره جستند هر سوئی ازین
پی نبردند ای عجب موئی ازین

صد جهان حسرت بجان پاک در
میتوان دیدن بزیر خاک در



بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 237 از 270:  « پیشین  1  ...  236  237  238  ...  269  270  پسین » 
شعر و ادبیات

Attar of Nishapur | عطار نیشابوری


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA