ارسالها: 2517
#241
Posted: 25 Aug 2012 06:45
☀☀☀☀☀☀
گر آه کنم زبان بسوزد
بگذر ز زبان جهان بسوزد
زین سوز که در دلم فتادست
میترسم از آن که جان بسوزد
این سوز که از زمین دل خاست
بیم است که آسمان بسوزد
این آتش تیز را که در جان است
گر نام برم زبان بسوزد
شد تیغ زبان من چنان گرم
از سینه که تا میان بسوزد
مغزم همه سوختست وامروز
وقت است که استخوان بسوزد
گر بر گویم غمی که دارم
عالم همه جاودان بسوزد
صد آه کنم که هر یکی زو
دو کون به یک زمان بسوزد
عطار مگر که خام افتاد
شاید که ز ننگ آن بسوزد
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#242
Posted: 25 Aug 2012 06:46
☀☀☀☀☀☀
مرا سودای تو جان می بسوزد
چو شمعی زار و گریان میبسوزد
غمت چندان که دوزخ سوخت عمری
به یک ساعت دو چندان میبسوزد
فکندی آتشم در جان و رفتی
دلم زین درد بر جان میبسوزد
رخ تو آتشی دارد که هر دم
چو عودم بر سر آن میبسوزد
چو شمعم سر از آن آتش گرفته است
که از سر تا به پایان میبسوزد
مکن، دادیم ده کین نیم جانم
ز بیدادی هجران میبسوزد
بترس از تیر آه آتشینم
که از گرمیش پیکان میبسوزد
من حیران ز عشقت برنگردم
گرم گردون حیران می بسوزد
دم گردون خورد آن کس که هرشب
به دم گردون گردان میبسوزد
چو در کار تو عاجز گشت عطار
قلم بشکست و دیوان میبسوزد
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#243
Posted: 25 Aug 2012 06:46
☀☀☀☀☀☀
اگر ز پیش جمالت نقاب برخیزد
ز ذره ذره هزار آفتاب برخیزد
جهان ز فتنهٔ بیدار رستخیز شود
چو چشم نیمخمارش ز خواب برخیزد
به مجلسی که زند خنده لعل میگونش
خرد اگر بنشیند خراب برخیزد
اگر به خنده در آید لبش ز هر سویی
هزار نعرهزن بی شراب برخیزد
زمرد خط تو چون ز لعل برجوشد
هزار جوش ز لعل خوشاب برخیزد
ز بس که بوی گل عارضش عرق گیرد
ز خار رشک، خروش از گلاب برخیزد
ز بس که اهل جهان را چو صور دم دهد او
قیامتی از جهان خراب برخیزد
جنابتی که ز دعوی عشق او بنشست
چو غسل سازی از خون ناب برخیزد
که آن چنان حدثی تا که تو نگریی خون
گمان مبر که به دریای آب برخیزد
خبر کراست که از بهر تف هر جگری
ز زلف مشک فشانش چه تاب برخیزد
نشان کراست که از بهر غارت دو جهان
ز آفتاب رخش کی نقاب برخیزد
اگر ادا کند از لفظ خویش شعر فرید
ز پیش چشمهٔ حیوان حجاب برخیزد
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#244
Posted: 25 Aug 2012 06:46
☀☀☀☀☀☀
گرچه ز تو هر روزم صد فتنه دگر خیزد
در عشق تو هر ساعت دل شیفتهتر خیزد
لعلت که شکر دارد حقا که یقینم من
گر در همه خوزستان زین شیوه شکر خیزد
هرگه که چو چوگانی زلف تو به پای افتد
دل در خم زلف تو چون گوی به سر خیزد
گفتی به بر سیمین زر از تو برانگیزم
آخر ز چو من مفلس دانی که چه زر خیزد
قلبی است مرا در بر رویی است مرا چون زر
این قلب که برگیرد زان وجه چه برخیزد
تا در تو نظر کردم رسوای جهان گشتم
آری همه رسوایی اول ز نظر خیزد
گفتی چو منی بگزین تا من برهم از تو
آری چو تو بگزینم، گر چون تو دگر خیزد
بیچاره دلم بی کس کز شوق رخت هر شب
بر خاک درت افتد در خون جگر خیزد
چو خاک توام آخر خونم به چه میریزی
از خون چو من خاکی چه خیزد اگر خیزد
عطار اگر روزی رخ تازه بود بی تو
آن تازگی رویش از دیدهٔتر خیزد
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#245
Posted: 25 Aug 2012 06:46
☀☀☀☀☀☀
هر روز غم عشقت بر ما حشر انگیزد
صد واقعه پیش آرد صد فتنه برانگیزد
عشقت که ازو دل را پر خون جگر دیدم
اندوه دلافزایت تف جگر انگیزد
هرگه که برون آید از چشم تو اخباری
تا چشم زنی بر هم از سنگ برانگیزد
سرخی لب لعلت سرسبزی جان دارد
سودای سر زلفت صفرای سر انگیزد
چون پستهٔ شیرینت شوری چو شکر دارد
هر لحظه به شیرینی شوری دگر انگیزد
عطار به وصف تو چون بحر دلی دارد
کان بحر چو موج آرد سیل گهر انگیزد
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#246
Posted: 25 Aug 2012 06:47
☀☀☀☀☀☀
دل برای تو ز جان برخیزد
جان به عشقت ز جهان برخیزد
در دل هر که نشینی نفسی
ز غمت جان ز میان برخیزد
مرد درد تو درین ره آن است
کز سر سود و زیان برخیزد
گر نقاب از رخ خود باز کنی
ناله از کون و مکان برخیزد
جان ز دل نوحهکنان بنشیند
دل ز جان نعرهزنان برخیزد
ساقیا بادهٔ اندوه بیار
تا ز عشاق فغان برخیزد
کین تن خستهٔ من از می عشق
نه چنان خفت کزان برخیزد
دل عطار ز شوق تو چنان است
که زمان تا به زمان برخیزد
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#247
Posted: 25 Aug 2012 06:47
☀☀☀☀☀☀
اگر ز زلف توام حلقهای به گوش رسد
ز حلق من به سپهر نهم خروش رسد
ز فرط شادی وصلش به قطع جان بدهم
اگر ز وصل توام مژدهای به گوش رسد
در آن زمان همه خون دلم به جوش آید
که تو ز پس نگری زلف تو به دوش رسد
ز زلف تو به دلم چون هزار تاب رسید
کنون چو بحر دلم را هزار جوش رسد
نشستهام به خموشی رسیده جان بر لب
که یک شرابم از آن لعل سبزپوش رسد
چو هست لعل لبت را هزار تنگ شکر
نیفتدت که نصیبی بدین خموش رسد
اگر ز لعل توام یک شکر نصیب افتد
فرید مست به محشر شکر فروش رسد
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#248
Posted: 25 Aug 2012 06:47
☀☀☀☀☀☀
بوی زلف یار آمد یارم اینک میرسد
جان همی آساید و دلدارم اینک میرسد
اولین شب صبحدم با یارم اینک میدمد
وآخرین اندیشه و تیمارم اینک میرسد
در کنار جویباران قامت و رخسار او
سرو سیمین آن گل بی خارم اینک میرسد
ای بسا غم کو مرا خورد و غمم کس می نخورد
چون نباشم شاد چون غمخوارم اینک میرسد
مدتی تا بودم اندر آرزوی یک نظر
لاجرم چندین نظر در کارم اینک میرسد
دین و دنیا و دل و جان و جهان و مال و ملک
آنچه هست از اندک و بسیارم اینک میرسد
روی تو ماه است و مه اندر سفر گردد مدام
همچو ماه از مشرق ره یارم اینک میرسد
بزم شادی از برای نقل سرمستان عشق
پسته و عناب شکر بارم اینک میرسد
من به استقبال او جان بر کف از بهر نثار
یار میگوید کنون عطارم اینک میرسد
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#249
Posted: 25 Aug 2012 06:48
☀☀☀☀☀☀
هم بلای تو به جان بی قراران میرسد
هم غم عشقت نصیب غمگساران میرسد
ذرهای غم از تو چون خواهد گدای کوی تو
کین چنین میراث غم با شهسواران میرسد
من ندارم زهره خاک پای تو کردن طمع
زانکه این دولت به فرق تاجداران میرسد
هر کسی از نقش روی تو خیالی میکند
پس به بوی وصل تو چون خواستاران میرسد
هیچ کس را در دمی صورت نبندد تا چرا
نقش روی تو بدین صورت نگاران میرسد
گل مگر لافی زد از خوبی کنون پیش رخت
عذر خواه از ده زبان چون شرمساران میرسد
پیش رویت بلبل ار در پیش میآید شفیع
او عرق کرده ز پس چون میگساران میرسد
دور از روی تو نتواند بروی کس رسید
آنچه از رویت به روی دوستداران میرسد
زلف شبرنگت چو بر گلگون سواری میکند
عالمی فتنه به روی بی قراران میرسد
رخ چو گلبرگ بهار از من چرا پوشی به زلف
کاشک من دور از تو چون ابر بهاران میرسد
بر خطت چون زار میگریم مکن منعم ازانک
این همه سرسبزی سبزه ز باران میرسد
کی رسد آشفتگی از روزگار بوالعجب
آنچه از چشمت بدین آشفتهکاران میرسد
دل سپر بفکند از هر غمزهٔ چشم تو بس
در کم از یک چشم زد صد تیرباران میرسد
هیچ درمانم نکردی تا که یارم خواندهای
جملهٔ درد تو گویی قسم یاران میرسد
چون طمع ببریدن از وصلت نشان کافری است
لاجرم عطار چون امیدواران میرسد
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#250
Posted: 25 Aug 2012 06:48
☀☀☀☀☀☀
جان در مقام عشق به جانان نمیرسد
دل در بلای درد به درمان نمیرسد
درمان دل وصال و جمال است و این دو چیز
دشوار مینماید و آسان نمیرسد
ذوقی که هست جمله در آن حضرت است نقد
وز صد یکی به عالم عرفان نمیرسد
وز هرچه نقد عالم عرفان است از هزار
جزوی به کل گنبد گردان نمیرسد
وز صد هزار چیز که بر چرخ میرود
صد یک به سوی جوهر انسان نمیرسد
وز هرچه یافت جوهر انسان ز شوق و ذوق
بویی به جنس جملهٔ حیوان نمیرسد
مقصود آنکه از می ساقی حضرتش
یک قطره درد درد به دو جهان نمیرسد
چندین حجاب در ره تو خود عجب مدار
گر جان تو به حضرت جانان نمیرسد
جانان چو گنج زیر طلسم جهان نهاد
گنجی که هیچ کس به سر آن نمیرسد
زان می که میدهند از آن حسن قسم تو
جز درد واپس آمد ایشان نمیرسد
تو قانعی به لذت جسمی چو گاو و خر
چون دست تو به معرفت جان نمیرسد
تا کی چو کرم پیله تنی گرد خویشتن
بر خود متن که خود به تو چندان نمیرسد
خود را قدم قدم به مقام بر پران
چندان پران که رخصت امکان نمیرسد
زیرا که مرد راه نگیرد به هیچ روی
یکدم قرار تا که به پیشان نمیرسد
چندین هزار حاجب و دربان که در رهند
شاید اگر کسی بر سلطان نمیرسد
در راه او رسید قدمهای سالکان
وین راه بیکرانه به پایان نمیرسد
پایان ندید کس ز بیابان عشق از آنک
هرگز دلی به پای بیابان نمیرسد
چندان به بوی وصل که در خود سفر کند
عطار را به جز غم هجران نمیرسد
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash