انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 26 از 270:  « پیشین  1  ...  25  26  27  ...  269  270  پسین »

Attar of Nishapur | عطار نیشابوری


زن


 
☀☀☀☀☀☀

در صفت عشق تو شرح و بیان نمی‌رسد
عشق تو خود عالی است عقل در آن نمی‌رسد

آنچه که از عشق تو معتکف جان ماست
گرچه بگویم بسی سوی زبان نمی‌رسد

جان چو ز میدان عشق گوی وصال تو برد
تاختنی دو کون در پی جان نمی‌رسد

گرچه نشانه بسی است لیک دراز است راه
سوی تو بی نور تو کس به نشان نمی‌رسد

عاشق دل خسته را تا نرسد هرچه هست
در اثر درد تو هر دو جهان نمی‌رسد

بادیهٔ عشق تو بادیه‌ای است بی‌کران
پس به چنین بادیه کس به کران نمی‌رسد

سوی تو عطار را موی‌کشان برد عشق
بی خبری سوی تو موی کشان نمی‌رسد

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
☀☀☀☀☀☀

از سر زلف دلکشت بوی به ما نمی‌رسد
بوی کجا به ما رسد چون به صبا نمی‌رسد

روز به شب نمی‌رسد تا ز خیال زلف تو
بر دل من ز چارسو خیل بلا نمی‌رسد

بوک دعای من شبی در سر زلف تو رسد
چون من دلشکسته را بیش دعا نمی‌رسد

می‌رسد از دو جزع تو تیر بلا به جان من
گرچه صواب نیست آن هیچ خطا نمی‌رسد

در عجبم که دست تو چون به همه جهان رسد
چیست سبب که یک نفس سوی وفا نمی‌رسد

خاک توییم لاجرم در ره عشق تو ز ما
گرد برآمد و ز تو بوی به ما نمی‌رسد

رحم کن ای مرا چو جان بر دل آنکه در رهت
می‌نرهد ز درد تو وز تو دوا نمی‌رسد

گرچه فرید فرد شد در طلب وصال تو
وصل تو کی بدو رسد چون به سزا نمی‌رسد

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
☀☀☀☀☀☀

مرد ره عشق تو از دامن تر ترسد
آن کس که بود نامرد از دادن سر ترسد

گر با تو دوصد دریا آتش بودم در ره
نه دل ز خود اندیشد نه جان ز خطر ترسد

جانی که بر افروزد از شمع جمال تو
می‌دان که ز پروانه کفر است اگر ترسد

جایی که جگر سوزد مردان و جگرخواران
در خون جگر میرد هر کو ز جگر ترسد

گفتی دلت از هجرم می‌ترسد و می‌سوزد
بی وصل تو هر ساعت دل‌سوخته‌تر ترسد

از آه دل عطار آخر به نمی‌ترسی
کانکس که خبر دارد از آه سحر ترسد

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
☀☀☀☀☀☀

ذوق وصلت به هیچ جان نرسد
شرح رویت به هر زبان نرسد

سر زلفت به دست چون آرم
دست موری به آسمان نرسد

با سر زلفت تو دو عالم را
سر یک موی امتحان نرسد

نرسد بوی زلف تو به دلم
تا که کار دلم به جان نرسد

ماه خواهد که چون رخ تو بود
عمرها گردد و بدان نرسد

پیش خطت که رایج است به خون
هیچکس را خط امان نرسد

تا قیامت چو طوطی خط تو
هیچ طوطی شکرفشان نرسد

عقل را زاب زندگانی تو
تا نمیرد ز خود نشان نرسد

گرچه کس نیست چو تو موی میان
هر دو کونت فرا میان نرسد

کاروان تواند خلق و ز تو
بیش گردی به کاروان نرسد

برسد صد هزار باره جهان
که نظیر تو در جهان نرسد

وصل تو چون به جان نمی‌یابند
به چو من کس به رایگان نرسد

آتش عشق تو چو شعله زند
هیچ کس را از او امان نرسد

تا ابد دل ز سود برگیرد
هر که را در رهت زیان نرسد

کرده‌ام دل کباب و اشک شراب
که مرا چون تو میهمان نرسد

آن زمان کت به جان بخواهم جست
برسد جان و آن زمان نرسد

تا که عطار را بیان تو هست
هیچ گوینده را بیان نرسد

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
☀☀☀☀☀☀

شکن زلف چو زنار بتم پیدا شد
پیر ما خرقهٔ خود چاک زد و ترسا شد

عقل از طرهٔ او نعره‌زنان مجنون گشت
روح از حلقهٔ او رقص‌کنان رسوا شد

تا که آن شمع جهان پرده برافکند از روی
بس دل و جان که چو پروانهٔ نا پروا شد

هر که امروز معایینه رخ یار ندید
طفل راه است اگر منتظر فردا شد

همه سرسبزی سودای رخش می‌خواهم
که همه عمر من اندر سر این سودا شد

ساقیا جام می عشق پیاپی درده
که دلم از می عشق تو سر غوغا شد

نه چه حاجت به شراب تو که خود جان ز الست
مست آمد به وجود از عدم و شیدا شد

عاشقا هستی خود در ره معشوق بباز
زانکه با هستی خود می‌نتوان آنجا شد

روی صحرا چو همه پرتو خورشید گرفت
کی تواند نفسی سایه بدان صحرا شد

قطره‌ای بیش نه‌ای چند ز خویش اندیشی
قطره‌ای چبود اگر گم شد و گر پیدا شد

بود و نابود تو یک قطرهٔ آب است همی
که ز دریا به کنار آمد و با دریا شد

هرچه غیر است ز توحید به کل میل کشم
زانکه چشم و دل عطار به کل بینا شد

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
☀☀☀☀☀☀

ای به خود زنده مرده باید شد
چون بزرگان به خرده باید شد

پیش از آن کت به قهر جان خواهند
جان به جانان سپرده باید شد

تا نمیری به گرد او نرسی
پیش معشوق مرده باید شد

نخرد نقشت او نه نیک و نه بد
همه دیوان سترده باید شد

مشمر گام گام همچو زنان
منزل ناشمرده باید شد

زود شو محو تا تمام شوی
که تو را رنج برده باید شد

ره به آهستگی چو شمع برو
زانکه این ره سپرده باید شد

همچو عطار اگر نخواهی ماند
نرد کونین برده باید شد

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
☀☀☀☀☀☀

پیر ما وقت سحر بیدار شد
از در مسجد بر خمار شد

از میان حلقهٔ مردان دین
در میان حلقهٔ زنار شد

کوزهٔ دردی به یک دم درکشید
نعره‌ای دربست و دردی‌خوار شد

چون شراب عشق در وی کار کرد
از بد و نیک جهان بیزار شد

اوفتان خیزان چو مستان صبوح
جام می بر کف سوی بازار شد

غلغلی در اهل اسلام اوفتاد
کای عجب این پیر از کفار شد

هر کسی می‌گفت کین خذلان چبود
کان‌چنان پیری چنین غدار شد

هرکه پندش داد بندش سخت کرد
در دل او پند خلقان خار شد

خلق را رحمت همی آمد بر او
گرد او نظارگی بسیار شد

آنچنان پیر عزیز از یک شراب
پیش چشم اهل عالم خوار شد

پیر رسوا گشته مست افتاده بود
تا از آن مستی دمی هشیار شد

گفت اگر بدمستیی کردم رواست
جمله را می‌باید اندر کار شد

شاید ار در شهر بد مستی کند
هر که او پر دل شد و عیار شد

خلق گفتند این گدیی کشتنی است
دعوی این مدعی بسیار شد

پیر گفتا کار را باشید هین
کین گدای گبر دعوی‌دار شد

صد هزاران جان نثار روی آنک
جان صدیقان برو ایثار شد

این بگفت و آتشین آهی بزد
وانگهی بر نردبان دار شد

از غریب و شهری و از مرد و زن
سنگ از هر سو برو انبار شد

پیر در معراج خود چون جان بداد
در حقیقت محرم اسرار شد

جاودان اندر حریم وصل دوست
از درخت عشق برخوردار شد

قصهٔ آن پیر حلاج این زمان
انشراح سینهٔ ابرار شد

در درون سینه و صحرای دل
قصهٔ او رهبر عطار شد

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
☀☀☀☀☀☀

قصهٔ عشق تو چون بسیار شد
قصه‌گویان را زبان از کار شد

قصهٔ هرکس چو نوعی نیز بود
ره فراوان گشت و دین بسیار شد

هر یکی چون مذهبی دیگر گرفت
زین سبب ره سوی تو دشوار شد

ره به خورشید است یک یک ذره را
لاجرم هر ذره دعوی‌دار شد

خیر و شر چون عکس روی و موی توست
گشت نور افشان و ظلمت‌بار شد

ظلمت مویت بیافت انکار کرد
پرتو رویت بتافت اقرار شد

هر که باطل بود در ظلمت فتاد
وانکه بر حق بود پر انوار شد

مغز نور از ذوق نورالنور گشت
مغز ظلمت از تحسر نار شد

مدتی در سیر آمد نور و نار
تا زوال آمد ره و رفتار شد

پس روش برخاست پیدا شد کشش
رهروان را لاجرم پندار شد

چون کشش از حد و غایت درگذشت
هم وسایط رفت و هم اغیار شد

نار چون از موی خاست آنجا گریخت
نور نیز از پرده با رخسار شد

موی از عین عدد آمد پدید
روی از توحید بنمودار شد

ناگهی توحید از پیشان بتافت
تا عدد هم‌رنگ روی یار شد

بر غضب چون داشت رحمت سبقتی
گر عدد بود از احد هموار شد

کل شیء هالک الا وجهه
سلطنت بنمود و برخوردار شد

چیست حاصل عالمی پر سایه بود
هر یکی را هستییی مسمار شد

صد حجب اندر حجب پیوسته گشت
تا رونده در پس دیوار شد

مرتفع چو شد به توحید آن حجب
خفته از خواب هوس بیدار شد

گرچه در خون گشت دل عمری دراز
این زمان کودک همه دلدار شد

هرکه او زین زندگی بویی نیافت
مرده زاد از مادر و مردار شد

وان کزین طوبی مشک‌افشان دمی
برد بویی تا ابد عطار شد

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
☀☀☀☀☀☀

یک شرر از عین عشق دوش پدیدار شد
طای طریقت بتافت عقل نگونسار شد

مرغ دلم همچو باد گرد دو عالم بگشت
هرچه نه از عشق بود از همه بیزار شد

بر دل آن کس که تافت یک سر مو زین حدیث
صومعه بتخانه گشت خرقه چو زنار شد

گر تف خورشید عشق یافته‌ای ذره‌شو
زود که خورشید عمر بر سر دیوار شد

ماه رخا هر که دید زلف تو کافر بماند
لیک هر آنکس که دید روی تو دین‌دار شد

دام سر زلف تو باد صبا حلقه کرد
جان خلایق چو مرغ جمله گرفتار شد

یک شکن از زلف تو وقت سحر کشف گشت
جان همه منکران واقف اسرار شد

باز چو زلف تو کرد بلعجبی آشکار
زاهد پشمینه پوش ساکن خمار شد

هر که ز دین گشته بود چون رخ خوب تو دید
پای بدین در نهاد باز به اقرار شد

وانکه مقر گشته بود حجت اسلام را
چون سر زلف تو دید با سر انکار شد

روی تو و موی تو کایت دین است و کفر
رهبر عطار گشت ره زن عطار شد

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
☀☀☀☀☀☀

در راه تو هر که راهبر شد
هر لحظه به طبع خاک تر شد

هر خاک که ذرهٔ قدم گشت
در عالم عشق تاج سر شد

تا تو نشوی چو ذره ناچیز
نتوانی ازین قفس به در شد

هر کو به وجود ذره آمد
فارغ ز وجود خیر و شر شد

در هستی خود چو ذره گم گشت
ذاتی که ز عشق معتبر شد

ذره ز که پرسد و چه پرسد
زیرا که ز خویش بی‌خبر شد

خورشید ز خویش ذره‌ای دید
وآنگه به دهان شیر در شد

گر ذرهٔ راه نیست خورشید
پیوسته چرا چنین به سر شد

چون ذره کسی که پیشتر رفت
سرگشتهٔ راه بیشتر شد

در عشق چو ذره شو که عشقش
بر آهن و سنگ کارگر شد

بنمود نخست پردهٔ زلف
در پرده نشست و پرده در شد

درداد ندا که همچو ذره
فانی صفتی که در سفر شد

موی سر زلف ماش جاوید
همراهی کرد و راهبر شد

عطار چو ذره تا فنا گشت
در دیدهٔ خویش مختصر شد

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
صفحه  صفحه 26 از 270:  « پیشین  1  ...  25  26  27  ...  269  270  پسین » 
شعر و ادبیات

Attar of Nishapur | عطار نیشابوری


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA