انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 27 از 270:  « پیشین  1  ...  26  27  28  ...  269  270  پسین »

Attar of Nishapur | عطار نیشابوری


زن


 
☀☀☀☀☀☀

چو خورشید جمالت جلوه‌گر شد
چو ذره هر دو عالم مختصر شد

ز هر ذره چو صد خورشید می‌تافت
همه عالم به زیر سایه در شد

چو خورشید از رخ تو ذره‌ای یافت
بزد یک نعره وز حلقه به در شد

جهان آشفته و شوریده‌دل گشت
فلک سرگشته و دریوزه‌گر شد

هزاران قرن پوشیده کبودی
ز سر آمد به پا وز پا به سر شد

ازین چندین بگردید او که ناگاه
خبر یافت از تو وز خود بی خبر شد

بسا رستم که اینجا زن‌صفت گشت
بسا مطرب که اینجا نوحه‌گر شد

قدر کاینجا رسید از خویش گم گشت
قضا کانجا رسید اندک قدر شد

بشست از جان و از دل دست جاوید
کسی کو مرد راه این سفر شد

درین ره هر که نعلینی بینداخت
هزاران راهرو را تاج سر شد

ولی چون سر بباخت اول درین راه
ازین نعلین آخر تاجور شد

درین منزل کسی کو پیشتر رفت
به هر گامش تحیر بیشتر شد

عجب کارا که موری می‌نداند
که با عرش معظم در کمر شد

شبی موجی ازین دریا برآمد
از آن وقتی فلک زیر و زبر شد

چو کرسی عرش حیران ماند برجای
چو دنیا و آخرت یک ره گذر شد

چه دریایی است این کز هیبت آن
جهان هر ساعتی رنگ دگر شد

ازین دریا چو عکسی سایه انداخت
جدا هر ذره‌ای بحر گهر شد

ازین دریا دو عالم شور بگرفت
که تا ترتیب عالم معتبر شد

درآمد موج دیگر آخرالامر
دو عالم محو گشت و بی اثر شد

ز حل و عقد شرح این مقالات
دل عطار در خون جگر شد

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
☀☀☀☀☀☀

برقع از خورشید رویش دور شد
ای عجب هر ذره‌ای صد حور شد

همچو خورشید از فروغ طلعتش
ذره ذره پای تا سر نور شد

جملهٔ روی زمین موسی گرفت
جملهٔ آفاق کوه طور شد

چون تجلی‌اش به فرق که فتاد
طور با موسی بهم مهجور شد

فوت خورشید نبود سایه را
لاجرم آن آمد این مقهور شد

قطره‌ای آوازهٔ دریا شنید
از طمع شوریده و مغرور شد

مدتی می‌رفت چون دریا بدید
محو گشت و تا ابد مستور شد

چون در آن دریا نه بد دید و نه نیک
نیک و بد آنجایگه معذور شد

هر دوعالم انگبین صرف بود
لاجرم چون خانهٔ زنبور شد

زانگبین چون آن همه زنبور خاست
هر یکی هم زانگبین مخمور شد

قسم هر یک زانگبین چندان رسید
کز خود و از هر دو عالم دور شد

سایه چون از ظلمت هستی برست
در بر خورشید نورالنور شد

همچو این عطار بس مشهور گشت
همچو آن حلاج بس منصور شد

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
☀☀☀☀☀☀

بار دگر پیر ما مفلس و قلاش شد
در بن دیر مغان ره زن اوباش شد

میکدهٔ فقر یافت خرقهٔ دعوی بسوخت
در ره ایمان به کفر در دو جهان فاش شد

زآتش دل پاک سوخت مدعیان را به دم
دردی اندوه خورد عاشق و قلاش شد

پاک بری چست بود در ندب لامکان
کم زن و استاد گشت حیله گر و طاش شد

لاشهٔ دل را ز عشق بار گران برنهاد
فانی و لاشییء گشت یار هویداش شد

راست که بنمود روی آن مه خورشید چهر
عقل چو طاوس گشت وهم چو خفاش شد

وهم ز تدبیر او آزر بت‌ساز گشت
عقل ز تشویر او مانی نقاش شد

چون دل عطار را بحر گهربخش دید
در سخن آمد به حرف ابر گهرپاش شد

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
☀☀☀☀☀☀

بیچاره دلم در سر آن زلف به خم شد
دل کیست که جان نیز درین واقعه هم شد

انگشت نمای دو جهان گشت به عزت
هر دل که سراسیمهٔ آن زلف به خم شد

چون پرده برانداختی از روی چو خورشید
هر جا که وجودی است از آن روی عدم شد

راه تو شگرف است بسر می‌روم آن ره
زآنروی که کفر است در آن ره به قدم شد

عشاق جهان جمله تماشای تو دارند
عالم ز تماشی تو چون خلد ارم شد

تا مشعلهٔ روی تو در حسن بیفزود
خوبان جهان را ز خجل مشعله کم شد

تا روی چو خورشید تو از پرده علم زد
خورشید ز پرده به‌در افتاد و علم شد

تا لوح چو سیم تو خطی سبز برآورد
جان پیش خط سبز تو بر سر چو قلم شد

چون آه جگرسوز ز عطار برآمد
با مشک خط تو جگر سوخته ضم شد

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
☀☀☀☀☀☀

چون عشق تو داعی عدم شد
نتوان به وجود متهم شد

جایی که وجود عین شرک است
آنجا نتوان مگر عدم شد

جانا می عشق تو دلی خورد
کو محو وجود جام‌جم شد

در پرتو نیستی عشقت
بیش از همه بود و کم ز کم شد

بر لوح فتاد ذره‌ای عشق
لوح از سر بی‌خوردی قلم شد

عشق تو دلم در آتش افکند
تا گرد همه جهان علم شد

دل در سر زلف تو قدم زد
ایمانش نثار آن قدم شد

دل در ره تو نداشت جز درد
با درد دلم دریغ ضم شد

رازی که دلم نهفته می‌داشت
بر چهرهٔ من به خون رقم شد

تا تو بنواختی چو چنگم
رگ بر تن من چو زیر و بم شد

عطار به نقد نیم جان داشت
وان نیز به محنت تو هم شد

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
☀☀☀☀☀☀

گر در صف دین داران دین دار نخواهم شد
از بهر چه با رندان در کار نخواهم شد

شد عمر و نمی‌بینم از دین اثری در دل
وز کفر نهاد خویش دین‌دار نخواهم شد

کی فانی حق باشم بی قول اناالحق من
کز عشق چو مشتاقان بردار نخواهم شد

دانم که نخواهم یافت از دلبر خود کامی
تا من ز وجود خود بیزار نخواهم شد

ای ساقی جان می‌ده کاندر صف قلاشان
این بار چو هر باری بی‌بار نخواهم شد

از یک می عشق او امروز چنان مستم
کز مستی آن هرگز هشیار نخواهم شد

تا دیده خیال او در خواب همی بیند
از خواب خیال او بیدار نخواهم شد

هرچند که عطارم لیکن به مجاز است این
بی عطر سر زلفش عطار نخواهم شد

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
☀☀☀☀☀☀

هر که در بادیهٔ عشق تو سرگردان شد
همچو من در طلبت بی سر و بی سامان شد

بی سر و پای از آنم که دلم گوی صفت
در خم زلف چو چوگان تو سرگردان شد

هر که از ساقی عشق تو چو من باده گرفت
بی‌خود و بی‌خرد و بی‌خبر و حیران شد

سالک راه تو بی نام و نشان اولیتر
در ره عشق تو با نام و نشان نتوان شد

در منازل منشین خیز که آن کس بیند
چهرهٔ مقصد و مقصود که تا پایان شد

تا ابد کس ندهد نام و نشان از وی باز
دل که در سایهٔ زلف تو چنین پنهان شد

حسنت امروز همی بینم و صد چندان است
لاجرم در دل من عشق تو صد چندان شد

شادم ای دوست که در عشق تو دشواری‌ها
بر من امروز به اقبال غمت آسان شد

بر سر نفس نهم پای که در حالت رقص
مرد راه از سر این عربده دست‌افشان شد

رو که در مملکت عشق سلیمانی تو
دیو نفست اگر از وسوسه در فرمان شد

همچو عطار درین درد بساز ار مردی
کان نبد مرد که او در طلب درمان شد

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
☀☀☀☀☀☀

هر که در راه حقیقت از حقیقت بی‌نشان شد
مقتدای عالم آمد پیشوای انس و جان شد

هر که مویی آگه است از خویشتن یا از حقیقت
او ز خود بیرون نیامد چون به نزد او توان شد

آن خبر دارد ازو کو در حقیقت بی‌خبر گشت
وان اثر دارد که او در بی‌نشانی بی نشان شد

تا تو در اثبات و محوی مبتلایی فرخ آن کس
کو ازین هر دو کناری جست و ناگه از میان شد

گم شدن از محو، پیدا گشتن از اثبات تا کی
مرد آن را دان که چون مردان ورای این و آن شد

هر که از اثبات آزاد آمد و از محو فارغ
هرچه بودش آرزو تا چشم برهم زد عیان شد

هست بال مرغ جان اثبات و پرش محو مطلق
بال و پر فرع است بفکن تا توانی اصل جان شد

تن در اثبات است و جان در محو ازین هر دو برون شو
کانک ازین هر دو برون شد او عزیز جاودان شد

آنکه بیرون شد ازین هر دو نهان و آشکارا
کی توان گفتن که این کس آشکارا یا نهان شد

تا خلاصی یافت عطار از میان این دو دریا
غرقهٔ دریای دیگر گشت و دایم کامران شد

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
☀☀☀☀☀☀

جهان از باد نوروزی جوان شد
زهی زیبا که این ساعت جهان شد

شمال صبحدم مشکین نفس گشت
صبای گرم‌رو عنبرفشان شد

تو گویی آب خضر و آب کوثر
ز هر سوی چمن جویی روان شد

چو گل در مهد آمد بلبل مست
به پیش مهد گل نعره‌زنان شد

کجایی ساقیا درده شرابی
که عمرم رفت و دل خون گشت و جان شد

قفس بشکن کزین دام گلوگیر
اگر خواهی شدن اکنون توان شد

چه می‌جویی به نقد وقت خوش باش
چه می‌گوئی که این یک رفت و آن شد

یقین می‌دان که چون وقت اندر آید
تو را هم می‌بباید از میان شد

چو باز افتادی از ره ره ز سر گیر
که همره دور رفت و کاروان شد

بلایی ناگهان اندر پی ماست
دل عطار ازین غم ناگهان شد

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
☀☀☀☀☀☀

در راه عشق هر دل کو خصم خویشتن شد
فارغ ز نیک و بد گشت ایمن ز ما و من شد

نی نی که نیست کس را جز نام عشق حاصل
کان دم که عشق آمد از ننگ تن به تن شد

در تافت روز اول یک ذره عشق از غیب
افلاک سرنگون گشت ارواح نعره‌زن شد

آن ذره عشق ناگه چون سینه‌ها ببویید
کس را ندید محرم با جای خویشتن شد

زان ذره عشق خلقی در گفتگو فتادند
وان خود چنان که آمد هم بکر با وطن شد

در عشق زنده باید کز مرده هیچ ناید
عاشق نمرد هرگز کو زنده در کفن شد

کو زنده‌ای که هرگز از بهر نفس کشتن
مردود خلق آمد رسوای انجمن شد

هر زنده را کزین می بویی نصیب آمد
هر موی بر تن او گویای بی سخن شد

چون جان و تن درین ره دو بند صعب آمد
عطار همچو مردان در خون جان و تن شد

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
صفحه  صفحه 27 از 270:  « پیشین  1  ...  26  27  28  ...  269  270  پسین » 
شعر و ادبیات

Attar of Nishapur | عطار نیشابوری


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA