انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 28 از 270:  « پیشین  1  ...  27  28  29  ...  269  270  پسین »

Attar of Nishapur | عطار نیشابوری


زن


 
☀☀☀☀☀☀

تا نور او دیدم دو کون از چشم من افتاده شد
پندار هستی تا ابد از جان و تن افتاده شد

روزی برون آمد ز شب طالب فنا گشت از طلب
شور جهان‌سوزی عجب در انجمن افتاده شد

رویت ز برقع ناگهان یک شعله زد آتش فشان
هر لحظه آتش صد جهان در مرد و زن افتاده شد

چون لب گشادی در سخن جان من آمد سوی تن
تا مرده بیخود نعره‌زن مست از کفن افتاده شد

برقی برون جست از قدم برکند گیتی را ز هم
پس نور وحدت زد علم تا ما و من افتاده شد

ما چون فتادیم از وطن زان خسته‌ایم و ممتحن
دل کی نهد بر خویشتن آن کز وطن افتاده شد

حلاج همچون رستمی خوش با وطن آمد همی
کاندر گلوی وی دمی بند از رسن افتاده شد

ساقی به جای مصحفش جامی نهاده بر کفش
وآتش ز جان پر تفش در پیرهن افتاده شد

می خورد تا شد نعره‌زن پس نعره زد بی ما و من
آزاد گشت از خویشتن بی خویشتن افتاده شد

چون قوت دیگر داشت او زان صبر دیگر داشت او
یک لقمه‌ای برداشت او باز از دهن افتاده شد

در هیبت حالی چنان گشتند مردان چون زنان
چه خیزد از تر دامنان چو تهمتن افتاده شد

در جنب این کار گران گشتند فانی صفدران
هم بت شد و هم بتگران هم بت شکن افتاده شد

عطار ازین معنی همی دارد بدل در عالمی
چون می نیابد محرمی دل بر سخن افتاده شد

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
☀☀☀☀☀☀

پیر ما از صومعه بگریخت در میخانه شد
در صف دردی کشان دردی کش و مردانه شد

بر بساط نیستی با کم‌زنان پاک‌باز
عقل اندر باخت وز لایعقلی دیوانه شد

در میان بیخودان مست دردی نوش کرد
در زبان زاهدان بی‌خبر افسانه شد

آشنایی یافت با چیزی که نتوان داد شرح
وز همه کارث جهان یکبارگی بیگانه شد

راست کان خورشید جانها برقع از رخ بر گرفت
عقل چون خفاش گشت و روح چون پروانه شد

چون نشان گم کرد دل از سر او افتاد نیست
جان و دل در بی نشانی با فنا هم‌خانه شد

عشق آمد گفت خون تو بخواهم ریختن
دل که این بشنود حالی از پی شکرانه شد

چون دل عطار پر جوش آمد از سودای عشق
خون به سر بالا گرفت و چشم او پیمانه شد

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
☀☀☀☀☀☀

تا دل لایعقلم دیوانه شد
در جهان عشق تو افسانه شد

آشنایی یافت با سودای تو
وز همه کار جهان بیگانه شد

پیش شمع روی چون خورشید تو
صد هزاران جان و دل پروانه شد

مرغ عقل و جان اسیر دام تو
همچو آدم از پی یک دانه شد

نه که مرغ جان ز خانه رفته بود
ره بیاموخت و به سوی خانه شد

بود تردامن در اول چون زنان
وآخر اندر کار تو مردانه شد

مردیش این بود کاندر عشق تو
مست پیشت آمد و دیوانه شد

می‌ندانم تا دل عطار هیچ
شد تو را شایسته هرگز یا نشد

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
☀☀☀☀☀☀

کسی کز حقیقت خبردار باشد
جهان را بر او چه مقدار باشد

جهان وزن جایی پدیدار آرد
که در دیده او را پدیدار باشد

بلی دیده‌ای کز حقیقت گشاید
جهان پیش او ذره کردار باشد

غلط گفتم آن ذره‌ای گر بود هم
چو زان چشم بینی تو بسیار باشد

کسی را که دو کون یک قطره گردد
ببین تا درونش چه بر کار باشد

اگر سایهٔ باطن او نباشد
کجا گردش چرخ دوار باشد

نباشد خبر یک سر مویش از خود
بقای ابد را سزاوار باشد

کسی را که تیمار دادش بقا شد
فنا گشتن از خود چه تیمار باشد

غم خود مخور تا تو را ذره ذره
به صد وجه پیوسته غمخوار باشد

به جای تو چون اصل کار است باقی
اگر تو نباشی بسی کار باشد

درین راه اگر تا ابد فکر برود
مپندار سری که پندار باشد

اگر جان عطار این بوی یابد
یقین دان که آن دم نه عطار باشد

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
☀☀☀☀☀☀

چه دانستم که این دریای بی پایان چنین باشد
بخارش آسمان گردد کف دریا زمین باشد

لب دریا همه کفر است و دریا جمله دین‌داری
ولیکن گوهر دریا ورای کفر و دین باشد

اگر آن گوهر و دریا به هم هر دو به دست آری
تورا آن باشد و این هم ولی نه آن نه این باشد

یقین می‌دان که هم هر دو بود هم هیچیک نبود
یقین نبود گمان باشد گمان نبود یقین باشد

درین دریا که من هستم نه من هستم نه دریا هم
نداند هیچکس این سر مگر آن کو چنین باشد

اگر خواهی کزین دریا وزین گوهر نشان یابی
نشانی نبودت هرگز چو نفست همنشین باشد

اگر صد سال روز و شب ریاضت می‌کشی دایم
مباش ایمن یقین می‌دان که نفست در کمین باشد

چو تو نفسی ز سر تا پای کی دانی کمال دل
کمال دل کسی داند که مردی راه‌بین باشد

تو صاحب نفسی ای غافل میان خاک خون می خور
که صاحبدل اگر زهری خورد آن انگبین باشد

نداند کرد صاحب‌نفس کار هیچ صاحبدل
وگر گوید توانم کرد ابلیس لعین باشد

اگر خواهی که بشناسی که کاری راستین هستت
قدم در شرع محکم کن که کارت راستین باشد

اگر از نقطهٔ تقوی بگردد یک دمت دیده
سزای دیدهٔ گردیده میل آتشین باشد

تو ای عطار محکم کن قدم در جادهٔ معنی
که اندر خاتم معنی لقای حق نگین باشد

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
204
پشت بر روی جهان خواهیم کرد
قبله روی دلستان خواهیم کرد
سود ما سودایی عشقت بس است
گرچه دین و دل زیان خواهیم کرد
خاصه عشقش را که سلطان دل است
مرکبی از خون روان خواهیم کرد
دل اگر خون شد ز عشقش باک نیست
کین چنین کاری به جان خواهیم کرد
گر در اول روز خون کردیم دل
روز آخر جان فشان خواهیم کرد
ذره ذره در ره سودای تو
پایهای نردبان خواهیم کرد
چون به یک یک پایه بر خواهیم رفت
پایهای زین دو جهان خواهیم کرد
تا کسی چشمی زند بر هم به حکم
ما دو عالم در میان خواهیم کرد
آن روش کز هرچه گویم برتر است
برتر از هفت آسمان خواهیم کرد
وآن سفر کافلاک هرگز آن نکرد
ما کنون در یک زمان خواهیم کرد
گر کند چرخ فلک صد قرن سیر
ما به یک دم بیش از آن خواهیم کرد
پس به یک ذره و یک یک وجود
خویشتن را امتحان خواهیم کرد
سر ز یک یک ذره بر خواهیم تافت
وز همه عالم کران خواهیم کرد
شبنمی بیپا و سر خواهیم شد
قصد بحر جاودان خواهیم کرد
تا ابد چندان که ره خواهیم رفت
منزل اول نشان خواهیم کرد
نیست از پیشان ره کس را خبر
پس خبر از کاروان خواهیم کرد
کس جواب ما نخواهد داد باز
گرچه بسیاری فغان خواهیم کرد
گر بسی معشوق را خواهیم جست
هم وجود خود عیان خواهیم کرد
ور شود مویی ز معشوق آشکار
ما همه خود را نهان خواهیم کرد
چون فرید اینجا دو عالم محو شد
پس چگونه ره بیان خواهیم کرد

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
☀☀☀☀☀☀

عشقت ایمان و جان به ما بخشد
لیک بی‌علتی عطا بخشد

نیست علت که ملک صد سلطان
در زمانی به یک گدا بخشد

گر همه طاعتی به جای آری
هر یکی را صدت جزا بخشد

لیک گنجی که قسم عشاق است
عشق بی چون و بی چرا بخشد

نیست کس را خبر که پرتو عشق
به کجا آید و کجا بخشد

ذره‌ای گر ز پرده در تابد
شرق تا غرب کیمیا بخشد

گر بقا بیندت فنا کندت
ور فنا بایدت بقا بخشد

هر نفس صد هزار خاک شوند
تا چنین دولتی کرا بخشد

چون ببازی تو جمله تو بر تو
گر تو بی تو شوی تو را بخشد

گر تو را چشم راه بین است بران
راه چشم تو را ضیا بخشد

وگرت چشم تیرگی دارد
راهت از گرد توتیا بخشد

همچو نی شو تهی ز دعوی و لاف
تا دمت روح را صفا بخشد

گر بسوزی ز شعله نور دهد
ور بسازی بسی نوا بخشد

گر درین ره فرید کشته شود
اولین گام خونبها بخشد

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
☀☀☀☀☀☀

هر زمانم عشق ماهی در کشاکش می‌کشد
آتش سودای او جانم در آتش می‌کشد

تا دل مسکین من در آتش حسنش فتاد
گاه می‌سوزد چو عود و گه دمی خوش می‌کشد

شحنهٔ سودای او شوریدگان عشق را
هر نفس چون خونیان اندر کشاکش می‌کشد

عشق را با هفت چرخ و شش جهت آرام نیست
لاجرم نه بار هفت و نی غم شش می‌کشد

جمع باید بود بر راهی چو موران روز و شب
هر که را دل سوی آن زلف مشوش می‌کشد

خاطر عطار از نور معانی در سخن
آفتاب تیر بر چرخ منقش می‌کشد

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
☀☀☀☀☀☀

هر زمان عشق تو در کارم کشد
وز در مسجد به خمارم کشد

چون مرا در بند بیند از خودی
در میان بند زنارم کشد

دردییی بر جان من ریزد ز درد
پس به مستی سوی بازارم کشد

گر ز من بد مستییی بیند دمی
گرد شهر اندر نگونسارم کشد

ور ز عشق او بگویم نکته‌ای
از سیاست بر سر دارم کشد

چون نماند از وجودم ذره‌ای
بار دیگر بر سر کارم کشد

گه به زحمتگاه اغیارم برد
گه به خلوتگاه اسرارم کشد

چون به غایت مست گردم زان شراب
در کشاکش پیش عطارم کشد

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
☀☀☀☀☀☀

قوت بار عشق تو مرکب جان نمی‌کشد
روشنی جمال تو هر دو جهان نمی‌کشد

بار تو چون کشد دلم گرچه چو تیر راست شد
زانکه کمان چون تویی بازوی جان نمی‌کشد

کون و مکان چه می‌کند عاشق تو که در رهت
نعرهٔ عاشقان تو کون و مکان نمی‌کشد

نام تو و نشان تو چون به زبان برآورم
زانکه نشان و نام تو نام و نشان نمی‌کشد

راه تو چون به سرکشم زانکه ز دوری رهت
راه تو از روندگان کس به کران نمی‌کشد

در ره تو به قرن‌ها چرخ دوید و دم نزد
تا ره تو به سر نشد خود به میان نمی‌کشد

گشت فرید در رهت سوخته همچو پشه‌ای
زانکه ز نور شمع تو ره به عیان نمی‌کشد

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
صفحه  صفحه 28 از 270:  « پیشین  1  ...  27  28  29  ...  269  270  پسین » 
شعر و ادبیات

Attar of Nishapur | عطار نیشابوری


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA