انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 29 از 270:  « پیشین  1  ...  28  29  30  ...  269  270  پسین »

Attar of Nishapur | عطار نیشابوری


زن


 
☀☀☀☀☀☀

نور روی تو را نظر نکشد
سوز عشق تو را جگر نکشد

باد خاک سیاه بر سر آنک
خاک کوی تو در بصر نکشد

آتش عشق بیدلان تو را
هفت آتش گه سقر نکشد

از درازی و دوری راهت
هیچ کس راه تو به سر نکشد

که رهت جز به قدر و قوت ما
قدر یک گام بیشتر نکشد

درد هر کس به قدر طاقت اوست
کانچه عیسی کشید خر نکشد

کوه اندوه و بار محنت تو
چون کشد دل که بحر و بر نکشد

خود عجب نبود آنکه از ره عجز
پشه‌ای پیل را به بر نکشد

با کمان فلک به هیچ سبیل
بازوی هیچ پشه در نکشد

هیچکس عشق چون تو معشوقی
به ترازوی عقل بر نکشد

چون کشد کوه بی نهایت را
آن ترازو که بیش زر نکشد

وزن عشق تو عقل کی داند
عشق تو عقل مختصر نکشد

عشقت از دیرها نگردد باز
تا که ابدال را بدر نکشد

دل عطار در غم تو چنان است
که غم دیگران دگر نکشد

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
☀☀☀☀☀☀

نه دل چو غمت آمد از خویشتن اندیشد
نه عقل چو عشق آمد از جان و تن اندیشد

چون آتش عشق تو شعله زند اندر دل
کم کاستتیی آن کس کز خویشتن اندیشد

گر مدعی عشقت در چاه بلا افتد
کفر است درین معنی کانجا رسن اندیشد

پروانه بر معنی کی محرم شمع افتد
گر در همه عمر خود از سوختن اندیشد

عاشق که به صد زاری در عشق تو جان بدهد
خصمیش کند جانش گر از کفن اندیشد

عاشق همه رسوا به در انجمن عالم
کانجام نگیرد ره گر ز انجمن اندیشد

جانا چو دلم خستی راه سخنم بستی
عطار به صد مستی تا کی سخن اندیشد

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
☀☀☀☀☀☀

در قعر جان مستم دردی پدید آمد
کان درد بندیان را دایم کلید آمد

چندان درین بیابان رفتم که گم شدستم
هرگز کسی ندیدم کانجا پدید آمد

مردان این سفر را گم‌بودگی است حاصل
وین منکران ره را گفت و شنید آمد

گر مست این حدیثی ایمان تو راست لایق
زیرا که کافر اینجا مست نبید آمد

شد مست مغز جانم از بوی باده زیرا
جام محبت او با بوسعید آمد

تا داده‌اند بویی عطار را ازین می
عمرش درازتر شد عیشش لذیذ آمد

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
☀☀☀☀☀☀

در عشق به سر نخواهم آمد
با دامن تر نخواهم آمد

بی خویش شدم چنان که هرگز
با خویش دگر نخواهم آمد

از حلقهٔ عاشقان بی دل
یک لحظه بدر نخواهم آمد

تا جان دارم ز عشق جانان
یک ذره به سر نخواهم آمد

در عشق چنان شدم که کس را
زین پس به نظر نخواهم آمد

در سوختگی چو آتشم من
زین سوخته‌تر نخواهم آمد

چون نیست شدم مرا چه باک است
گر خواهم وگر نخواهم آمد

پر سوخته بادم ار درین راه
چون مرغ به پر نخواهم آمد

عطار مرا حجاب راه است
با او به سفر نخواهم آمد

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
☀☀☀☀☀☀

کارم از عشق تو به جان آمد
دلم از درد در فغان آمد

تا می عشق تو چشید دلم
از بد و نیک بر کران آمد

از سر نام و ننگ و روی و ریا
با سر درد جاودان آمد

سالها در رهت قدمها زد
عمرها بر پیت دوان آمد

شب نخفت و به روز نارامید
تا ز هستی خود به جان آمد

وز تو کس را دمی درین وادی
بی خبر بود و بی نشان آمد

چون ز مقصود خود ندیدم بوی
سود عمرم همه زیان آمد

دل حیوان چو مرد کار نبود
چون زنان پیش دیگران آمد

دین هفتاد ساله داد به باد
مرد میخانه و مغان آمد

کم زن و همنشین رندان شد
سگ مردان کاردان آمد

با خراباتیان دردی کش
خرقه بنهاد و در میان آمد

چون به ایمان نیامدی در دست
کافری را به امتحان آمد

ترک دین گفت تا مگر بی دین
بوک در خورد تو توان آمد

دل عطار چون زبان دربست
از بد و نیک در کران آمد

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
☀☀☀☀☀☀

ره عشاق بی ما و من آمد
ورای عالم جان و تن آمد

درین ره چون روی کژ چون روی راست
که اینجا غیر ره بین رهزن آمد

رهی پیش من آمد بی نهایت
که بیش از وسع هر مرد و زن آمد

هزارن قرن گامی می‌توان رفت
چه راه راست این که در پیش من آمد

شود اینجا کم از طفل دو روزه
اگر صد رستم در جوشن آمد

درین ره عرش هر روزی به صد بار
ز هیبت با سر یک سوزن آمد

درین ره هست مرغان کاسمانشان
درون حوصله یک ارزن آمد

رهی است آیینه وارآن کس که در رفت
هم او در دیدهٔ خود روشن آمد

کسی کو اندرین ره دانه‌ای یافت
سپهری خوشه‌چین خرمن آمد

نهان باید که داری سر این راه
که خصمت با تو در پیراهن آمد

کسی را گر شود گویی بیانش
ازین سر باخبر تر دامن آمد

کسی مرد است کین سر چون بدانست
نه مستی کرد ونه آبستن آمد

علاج تو درین ره تا تویی تو
چو شمعت سوختن یا مردن آمد

بمیر از خویش تا زنده بمانی
که بی شک گرد ران با گردن آمد

دل عطار سر دوستی یافت
ولی وقتی که خود را دشمن آمد

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  ویرایش شده توسط: arazmas   
زن


 
☀☀☀☀☀☀

لعل تو به جان فزایی آمد
چشم تو به دلربایی آمد

چون صد گرهم فتاد در کار
زلفت به گره‌گشایی آمد

با زنگی خال تو که بر ماه
در جلوهٔ خودنمایی آمد

در دیدهٔ آفتاب روشن
چون نقطهٔ روشنایی آمد

با چشم تو می‌بباختم جان
چون چشم تو دردغایی آمد

بگریخت دلم ز چشم تو زود
وآواره ز بی وفایی آمد

در حلقهٔ زلفت آن دم افتاد
کز چشم تواش رهایی آمد

هرگاه که بگذری به بازار
گویند به جان فزایی آمد

یکتایی ماه شق شد از رشک
تا سرو تو در دوتایی آمد

بنشین و دگر مرو اگرچه
در کار تو صد روایی آمد

دانی نبود صواب اسلام
آنجا که بت ختایی آمد

بردی دلم و بحل بکردم
واشکم همه در گوایی آمد

در کار من جدا فتاده
چندین خلل از جدایی آمد

بیگانه مباش زانکه عطار
پیش تو به آشنایی آمد

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
☀☀☀☀☀☀

دی پیر من از کوی خرابات برآمد
وز دلشدگان نعرهٔ هیهات برآمد

شوریده به محراب فنا سر به برافکند
سرمست به معراج مناجات برآمد

چون دردی جانان به ره سینه فرو ریخت
از مشرق جان صبح تحیات برآمد

چون دوست نقاب از رخ پر نور برانداخت
با دوست فرو شد به مقامات برآمد

آن دیده کزان دیده توان دید جمالش
آن دیده پدید آمد و حاجات برآمد

مقصود به حاصل شد و مطلوب به تعین
محبوب قرین گشت و مهمات برآمد

بد باز جهان بود بدان کوی فروشد
واقبال بدان بود که شهمات برآمد

دین داشت و کرامات و به یک جرعه می عشق
بیخود شد و از دین و کرامات برآمد

عطار بدین کوی سراسیمه همی گشت
تا نفی شد و از ره اثبات برآمد

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
☀☀☀☀☀☀

نقد قدم از مخزن اسرار برآمد
چون گنج عیان شد
خود بود که خود بر سر بازار برآمد

بر خود نگران شد
در کسوت ابریشم و پشم آمد و پنبه
تا خلق بپوشند

خود بر صف جبه و دستار برآمد
لبس همه سان شد

در موسم نیسان ز سما شد سوی دریا
در کسوت قطره

در بحر به شکل در شهوار برآمد
در گوش نهان شد

در شکل بتان خواست که خود را بپرستد
خود را بپرستد

خود گشت بت و خود به پرستار برآمد
خود عین بتان شد

از بهر خود ایوان و سرا خواست که سازد
قصری ز بشر ساخت

در صورت سقف و در و دیوار برآمد
خود خانه و مان شد

خود بر تن خود نیش جفا زد ز سر قهر
خود مرهم خود گشت

خود بر صفت مردم بیمار برآمد
خود فاتحه خوان شد

اشعار مپندار اگر چشم سرت هست
رازی است نهفته

آنچه به زبان از دل عطار برآمد
این بود که آن شد

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
☀☀☀☀☀☀

عشق تو ز سقسین و ز بلغار برآمد
فریاد ز کفار به یک بار برآمد

در صومعه‌ها نیم شبان ذکر تو می‌رفت
وز لات و عزی نعرهٔ اقرار برآمد

گفتم که کنم توبه در عشق ببندم
تا چشم زدم عشق ز دیوار برآمد

یک لحظه نقاب از رخ زیبات براندند
صد دلشده را زان رخ تو کار برآمد

یک زمزمه از عشق تو با چنگ بگفتم
صد نالهٔ زار از دل هر تار برآمد

آراسته حسن تو به بازار فروشد
در حال هیاهوی ز بازار برآمد

عیسی به مناجات به تسبیح خجل گشت
ترسا ز چلیپا و ز زنار برآمد

یوسف ز می وصل تو در چاه فروشد
منصور ز شوقت به سر دار برآمد

ای جان جهان هر که درین ره قدمی زد
کار دو جهانیش چو عطار برآمد

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
صفحه  صفحه 29 از 270:  « پیشین  1  ...  28  29  30  ...  269  270  پسین » 
شعر و ادبیات

Attar of Nishapur | عطار نیشابوری


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA