انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 31 از 270:  « پیشین  1  ...  30  31  32  ...  269  270  پسین »

Attar of Nishapur | عطار نیشابوری


زن


 
·*´¨`*·.¸¸.·*´¨`*·.¸¸.·*´¨`*·.¸¸.·*´¨`*·.¸¸.·

ز لعلت زکاتی شکر می‌ستاند
ز رویت براتی قمر می‌ستاند

به یک لحظه چشمت ز عشاق صد جان
به یک غمزهٔ حیله‌گر می‌ستاند

سزد گر ز رشک نظر خون شود دل
که داد از جمالت نظر می‌ستاند

خطت طوطی است آب حیوانش در بر
کزان آب حیوان شکر می‌ستاند

زهی ترکتازی که لوح چو سیمت
خطی سبزم آورد و زرمی‌ستاند

مرا نیست زر چون دهم زر ولیکن
دهم در عوض جان اگر می‌ستاند

مرا گفت جان را خطر نیست زر ده
که چشمم زر بی‌خطر می‌ستاند

اگرچه لبت خشک و چشمت تر آمد
مخور غم که زر خشک و تر می‌ستاند

عیار از رخ زرد عطار دارد
زری کان بت سیم‌بر می‌ستاند

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
·*´¨`*·.¸¸.·*´¨`*·.¸¸.·*´¨`*·.¸¸.·*´¨`*·.¸¸.·

نه قدر وصال تو هر مختصری داند
نه قیمت عشق تو هر بی خبری داند

هر عاشق سرگردان کز عشق تو جان بدهد
او قیمت عشق تو آخر قدری داند

آن لحظه که پروانه در پرتو شمع افتد
کفر است اگر خود را بالی و پری داند

سگ به ز کسی باشد کو پیش سگ کویت
دل را محلی بیند جان را خطری داند

گمراه کسی باشد کاندر همه عمر خود
از خاک سر کویت خود را گذری داند

مرتد بود آن غافل کاندر دو جهان یکدم
جز تو دگری بیند جز تو دگری داند

برخاست ز جان و دل عطار به صد منزل
در راه تو کس هرگز به زین سفری داند

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
·*´¨`*·.¸¸.·*´¨`*·.¸¸.·*´¨`*·.¸¸.·*´¨`*·.¸¸.·

دلی کز عشق تو جان برفشاند
ز کفر زلف ایمان برفشاند

دلی باید که گر صد جان دهندش
صد و یک جان به جانان برفشاند

وگر یک ذره درد عشق یابد
هزاران ساله درمان برفشاند

نیارد کار خود یک لحظه پیدا
ولی صد جان پنهان برفشاند

اگر جان هیچ دامن گیرش آید
به یک دم دامن از جان برفشاند

چه می‌گویم که از یک جان چه خیزد
که خواهد تا هزاران برفشاند

چو دوزخ گرم گردد سوز عشقش
بهشت از پیش رضوان برفشاند

اگر صد گنج دارد در دل و جان
ز راه چشم گریان برفشاند

نه این عالم نه آن عالم گذارد
که این برپا شد و آن برفشاند

چو جز یک چیز مقصودش نباشد
دو کون از پیش آسان برفشاند

چو آن یک را بیابد گم شود پاک
نماند هیچ تا آن برفشاند

بغرد همچو رعدی بر سر جمع
همه نقدش چو باران برفشاند

چو سایه خویش را عطار اینجا
بر آن خورشید رخشان برفشاند

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
·*´¨`*·.¸¸.·*´¨`*·.¸¸.·*´¨`*·.¸¸.·*´¨`*·.¸¸.·

روی تو کافتاب را ماند
آسمان را به سر بگرداند

مرکب عشق تو چو برگذرد
خاک در چشم عقل افشاند

هر که عکس لب تو می‌بیند
دهنش پهن باز می‌ماند

زلف شبرنگ و روی گلگونت
می‌کند هر جفا که بتواند

گاه شب‌رنگ زلفت آن تازد
گاه گلگون عشقت این راند

عشقت آتش فکند در جانم
این چنین آتشی که بنشاند

خط خونین که می‌نویسم من
بر رخ چون زرم که برخواند

پای تا سر چو ابر اشک شود
از غمم هر که حال من داند

اوفتادم ز پای دستم گیر
آخر افتاده را که رنجاند

دلم از زلف پیچ بر پیچت
یک سر موی سر نپیچاند

گر دلم بستدی و دم دادی
آه من از تو داد بستاند

هر که درماندهٔ تو شد نرهد
همچو عطار با تو درماند

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
·*´¨`*·.¸¸.·*´¨`*·.¸¸.·*´¨`*·.¸¸.·*´¨`*·.¸¸.·

عقل در عشق تو سرگردان بماند
چشم جان در روی تو حیران بماند

ذره‌ای سرگشتگی عشق تو
روز و شب در چرخ سرگردان بماند

چون ندید اندر دو عالم محرمی
آفتاب روی تو پنهان بماند

هر که چوگان سر زلف تو دید
همچو گویی در خم چوگان بماند

پای و سر گم کرد دل تا کار او
چون سر زلف تو بی‌پایان بماند

هر که یکدم آن لب و دندان بدید
تا ابد انگشت در دندان بماند

هر که جست آب حیات وصل تو
جاودان در ظلمت هجران بماند

ور کسی را وصل دادی بی طلب
دایما در درد بی درمان بماند

ور کسی را با تو یک دم دست داد
عمر او در هر دو عالم آن بماند

حاصل عطار در سودای تو
دیده‌ای گریان دلی بریان بماند

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
·*´¨`*·.¸¸.·*´¨`*·.¸¸.·*´¨`*·.¸¸.·*´¨`*·.¸¸.·

دلم بی عشق تو یک دم نماند
چه می‌گویم که جانم هم نماند

چو با زلفت نهم صد کار برهم
یکی چون زلف تو بر هم نماند

واگر صد توبهٔ محکم بیارم
ز شوق تو یکی محکم نماند

جهان عشق تو نادر جهانی است
که آنجا رسم مدح و ذم نماند

دلی کز عشق عین درد گردد
ز دردش در جهان مرهم نماند

اگر یگ ذره از اندوه نایافت
به عالم برنهی عالم نماند

کسی کو در غم عشقت فرو شد
ز دو کونش به یک جو غم نماند

مزن دم پیش کس از سر این کار
که یک همدم تو را همدم نماند

اگرچه آینه نقش تو دارد
چو با او دم زنی محرم نماند

اگر عطار بی درد تو ماند
به جان تازه به دل خرم نماند

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
·*´¨`*·.¸¸.·*´¨`*·.¸¸.·*´¨`*·.¸¸.·*´¨`*·.¸¸.·

گرد ره تو کعبه و خمار نماند
یک دل ز می عشق تو هشیار نماند

ور یک سر موی از رخ تو روی نماید
بر روی زمین خرقه و زنار نماند

وآن را که دمی روی نمایی ز دو عالم
آن سوخته را جز غم تو کار نماند

گر برفکنی پرده از آن چهرهٔ زیبا
از چهرهٔ خورشید و مه آثار نماند

جان چو بگشاید به رخت دیده که جان را
با نور رخت دیده و دیدار نماند

گر وحدت خود را با قلاوز فرستی
از وحدت تو هستی دیار نماند

جانا ز می عشق تو یک قطره به دل ده
تا در دو جهان یک دل بیدار نماند

در خواب کن این سوختگان را ز می عشق
تا جز تو کسی محرم اسرار نماند

از بس که ز دریای دلم موج گهر خاست
ترسم که درین واقعه عطار نماند

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
·*´¨`*·.¸¸.·*´¨`*·.¸¸.·*´¨`*·.¸¸.·*´¨`*·.¸¸.·

آن را که غمت به خویش خواند
شادی جهان غم تو داند

چون سلطنتت به دل درآید
از خویشتنش فراستاند

ور هیچ نقاب برگشایی
یک ذره وجود کس نماند

چون نیست شوند در ره هست
جان را به کمال دل رساند

زان پس نظرت به دست گیری
عشق تو قیامتی براند

جان را دو جهان تمام باید
تا بر سگ کوی تو فشاند

چون بگشایی ز پای دل بند
جان بند نهاد بگسلاند

هر پرده که پیش او درآید
از قوت عشق بردراند

ساقی محبتش به هر گام
ذوق می عشق می‌چشاند

وقت است که جان مست عطار
ابلق ز جهان برون جهاند

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
·*´¨`*·.¸¸.·*´¨`*·.¸¸.·*´¨`*·.¸¸.·*´¨`*·.¸¸.·

چون تتق از روی آن شمع جهان برداشتند
همچو پروانه جهانی دل ز جان برداشتند

چهره‌ای دیدند جانبازان که جان درباختند
بهره‌ای گویی ز عمر جاودان برداشتند

چون سبک‌روحی او دیدند مخموران عشق
سر به سر بر روی او رطل گران برداشتند

جمله رویا روی و پشتا پشت و همدرد آمدند
نعره و فریاد از هفت آسمان برداشتند

چون دهان او بقدر ذره‌ای شد آشکار
هر نفس صد گنج پر گوهر از آن برداشتند

زلف او چون پردهٔ عشاق آمد زان خوش است
گر ز زلف او نوایی هر زمان برداشتند

جملهٔ ترکان ز شوق ابروی و مژگان او
نیک پی بردند اگر تیر و کمان برداشتند

در تعجب مانده‌ام تا عاشقان بی خبر
چون نشان نیست از میانش چون نشان برداشتند

وصف یک یک عضو او کردم ولیکن برکنار
چون رسیدم با میانش از میان برداشتند

چون ز لعلش زندگی و آب حیوان یافتند
مردگان در خاک گورستان فغان برداشتند

خازنان هشت جنت عاشق رویش شدند
در ثنای او چو سوسن ده زبان برداشتند

چون تخلص را درآمد وقت جشنی ساختند
جام بر یاد خداوند جهان برداشتند

چون خداوند جهان عطار خود را بنده خواند
خازنان خلد دست درفشان برداشتند

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
·*´¨`*·.¸¸.·*´¨`*·.¸¸.·*´¨`*·.¸¸.·*´¨`*·.¸¸.·

چون سیمبران روی به گلزار نهادند
گل را ز رخ چون گل خود خار نهادند

تا با رخ چون گل بگذشتند به گلزار
نار از رخ گل در دل گلنار نهادند

در کار شدند و می چون زنگ کشیدند
پس عاشق دلسوخته را کار نهادند

تلخی ز می لعل ببردند که می را
تنگی ز لب لعل شکربار نهادند

ای ساقی گلرنگ درافکن می گلبوی
کز گل کلهی بر سر گلزار نهادند

می‌نوش چو شنگرف به سرخی که گل تر
طفلی است که در مهد چو زنگار نهادند

بوی جگر سوخته بشنو که چمن را
گلهای جگر سوخته در بار نهادند

زان غرقهٔ خون گشت تن لاله که او را
آن داغ سیه بر دل خون خوار نهادند

سوسن چو زبان داشت فروشد به خموشی
در سینهٔ او گوهر اسرار نهادند

از بر بنیارد کس و از بحر نزاید
آن در که درین خاطر عطار نهادند

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
صفحه  صفحه 31 از 270:  « پیشین  1  ...  30  31  32  ...  269  270  پسین » 
شعر و ادبیات

Attar of Nishapur | عطار نیشابوری


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA