ارسالها: 2517
#331
Posted: 25 Aug 2012 11:38
·*´¨`*·.¸¸.·*´¨`*·.¸¸.·*´¨`*·.¸¸.·*´¨`*·.¸¸.·
شبی کز زلف تو عالم چو شب بود
سر مویی نه طالب نه طلب بود
جهانی بود در عین عدم غرق
نه اسم حزن و نه اسم طرب بود
چنان در هیچ پنهان بود عالم
که نه زین نام و نه زان یک لقب بود
بتافت از زلف آن روی چو خورشید
که گفت آن جایگه هرگز که شب بود
نگارستان رویت جلوهای کرد
جهان گفتی که دایم بر عجب بود
همی تا لعل سیرابت نمودی
جهانی خلق تشنه خشکلب بود
بتا تا چشم چون نرگس گشادی
همه آفاق پر شور و شغب بود
همی تا حلقهای در زلف دادی
سر مردان کامل در کنب بود
چو از حد میبشد گستاخی خلق
مگر اینجایگه جای ادب بود
خیال نار و نور افتاده در راه
حجاب و کشف جانها زین سبب بود
درین وادی دل عطار را هیچ
نه نامی بود هرگز نه نسب بود
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#332
Posted: 25 Aug 2012 11:38
·*´¨`*·.¸¸.·*´¨`*·.¸¸.·*´¨`*·.¸¸.·*´¨`*·.¸¸.·
آن را که ز وصل او خبر بود
هر روز قیامتی دگر بود
چه جای قیامت است کاینجا
این شور از آن عظیمتر بود
زیرا که قیامت قوی را
در حد وجود پا و سر بود
وین شور چو پا و سر ندارد
هرگز نتواندش گذر بود
چون نیست نهایت ره عشق
زین ره نه نشان و نه اثر بود
هر کس که ازین رهت خبر داد
میدان به یقین که بی خبر بود
زین راه چو یک قدم نشان نیست
چه لایق هر قدم شمر بود
راهی است که هر که یک قدم زد
شد محو اگر چه نامور بود
چندان که به غور ره نگه کرد
نه راهرو و نه راهبر بود
القصه کسی که پیشتر رفت
سرگشتهٔ راه بیشتر بود
بر گام نخست بود مانده
آنکو همه عمر در سفر بود
وانکس که بیافت سر این راه
شد کور اگرچه دیدهور بود
کین راز کسی شنید و دانست
کز دیده و گوش کور و کر بود
مانند فرید اندرین راه
پر دل شد اگرچه بی جگر بود
عطار که بود مرد این راه
زان جملهٔ عمر نوحهگر بود
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#333
Posted: 25 Aug 2012 11:38
·*´¨`*·.¸¸.·*´¨`*·.¸¸.·*´¨`*·.¸¸.·*´¨`*·.¸¸.·
عشق بی درد ناتمام بود
کز نمک دیگ را طعام بود
نمک این حدیث درد دل است
عشق بی درد دل حرام بود
کشته عشق گرد و سوخته شو
زانکه بی این دو کار خام بود
کشتهٔ عشق را به خون شویند
آب اگر نیست خون تمام بود
کفن عاشقان ز خون سازند
کفنی به ز خون کدام بود
از ازل تا ابد ز مستی عشق
بی قراری علیالدوام بود
در ره عاشقان دلی باید
که منزه ز دال و لام بود
نه خریدار نیک و بد باشد
نه گرفتار ننگ و نام بود
سرفرازی و خواجگی نخرد
جملهٔ خلق را غلام بود
نبود تیغش و اگر باشد
با همه خلق در نیام بود
همچو خود بی قرار و مست کند
هر که را پیش او مقام بود
گاهگاهی چنین شود عطار
بو که این دولتش مدام بود
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#334
Posted: 25 Aug 2012 11:38
·*´¨`*·.¸¸.·*´¨`*·.¸¸.·*´¨`*·.¸¸.·*´¨`*·.¸¸.·
آنچه نقد سینهٔ مردان بود
زآرزوی آن فلک گردان بود
گر از آن یک ذره گردد آشکار
هر دو عالم تا ابد پنهان بود
در گذر از کون تا تاب آوری
خود که را در کون تاب آن بود
آن فلک کان در درون عاشق است
آفتاب آن رخ جانان بود
گر فرو استد ز دوران این فلک
آن فلک را تا ابد دوران بود
نور این خورشید اگر زایل شود
نور آن خورشید جاویدان بود
زود بیند آن فلک و آن آفتاب
هر که را یک ذره نور جان بود
وانکه نور جان ندارد ذرهای
تا بود در کار خود حیران بود
چند گویی کین چنین و آن چنان
تا چنینی عمر تو تاوان بود
کی بود پروای خلقش ذرهای
هر که او در کار سرگردان بود
پای در نه راه را پایان مجوی
زانکه راه عشق بیپایان بود
عشق را دردی بباید بی قرار
آن چنان دردی که بی درمان بود
گر زند عطار بی این سر نفس
آن نفس بر جان او تاوان بود
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#335
Posted: 25 Aug 2012 11:39
·*´¨`*·.¸¸.·*´¨`*·.¸¸.·*´¨`*·.¸¸.·*´¨`*·.¸¸.·
عشق را پیر و جوان یکسان بود
نزد او سود و زیان یکسان بود
هم ز یکرنگی جهان عشق را
نو بهار و مهرگان یکسان بود
زیر او بالا و بالا هست زیر
کش زمین و آسمان یکسان بود
بارگاه عشق همچون دایره است
صد او با آستان یکسان بود
یار اگر سوزد وگر سازد رواست
عاشقان را این و آن یکسان بود
در طریق عاشقان خون ریختن
با حیات جاودان یکسان بود
سایه از کل دان که پیش آفتاب
آشکارا و نهان یکسان بود
کی بود دلدار چون دل ای فرید
باز کی با آشیان یکسان بود
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#336
Posted: 25 Aug 2012 11:39
·*´¨`*·.¸¸.·*´¨`*·.¸¸.·*´¨`*·.¸¸.·*´¨`*·.¸¸.·
آنرا که ز وصل او نشان بود
دل گم شدگیش جاودان بود
آری چو بتافت شمع خورشید
گر بود ستارهای نهان بود
نتواند رفت قطره در بحر
چون بحر به جای او روان بود
بحری که اگرچه موجها زد
اما همه عمر همچنان بود
هر دم بنمود صد جهان لیک
نتوان گفتن که یک جهان بود
زیرا که شد آمدی که افتاد
پندار خیال یا گمان بود
گر بود نمود فرع غیری
لاغیری دان که بس عیان بود
زانجا که حیات لعب و لهوست
بازی خیال در میان بود
هرگاه که این خیال برخاست
هر عیب که بود عیبدان بود
چون هست حقیقت همه بحر
پس قطره و بحر همعنان بود
خورشید رخش بتافت ناگاه
هر ذره که بود دیدهبان بود
در هر دل ذرهای محقر
گویی تو که صد هزار جان بود
هر ذره اگرچه صد نشان داشت
چون در نگریست بینشان بود
چون پرتو ذرهای چنین است
چه جای زمین و آسمان بود
طاوس رخش چو جلوهای کرد
ذرات جهان هم آشیان بود
در پیش چنان جمال یکدم
در هر دو جهان که را امان بود
جانا برهان مرا ز من زانک
از خویش مرا بسی زیان بود
جان کاستن است بی تو بودن
خود بی تو چگونه میتوان بود
عطار دمی اگر ز خود رست
گویی شب و روز کامران بود
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#337
Posted: 25 Aug 2012 11:39
·*´¨`*·.¸¸.·*´¨`*·.¸¸.·*´¨`*·.¸¸.·*´¨`*·.¸¸.·
هر که را با لب تو پیمان بود
اجل او از آب حیوان بود
هر که روی چو آفتاب تو دید
همچو من تا که بود حیران بود
در نکویی پسندهٔ جایی
که نکوتر از آن بنتوان بود
چون بدیدم لب جگر رنگت
نمکی داشت و شکرافشان بود
یک شکر آرزوم کرد الحق
لیک بیمم ز تیر مژگان بود
بی رخت بر رخم نوشت به خون
دیده هر راز دل که پنهان بود
خواستم تا نفس زنم بی تو
نزدم زانکه آن نفس جان بود
جان من گر بود وگر نبود
کی مرا در جهان غم آن بود
لیک جان زان سبب ندادم من
که نه در خورد چون تو جانان بود
جان بدادم چو روی تو دیدم
زانکه جان دادن من آسان بود
جان عطار تا که بود از تو
هستی و نیستیش یکسان بود
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#338
Posted: 25 Aug 2012 11:40
·*´¨`*·.¸¸.·*´¨`*·.¸¸.·*´¨`*·.¸¸.·*´¨`*·.¸¸.·
هر که را اندیشهٔ درمان بود
درد عشق تو برو تاوان بود
بر کسی درد تو گردد آشکار
کو ز چشم خویشتن پنهان بود
گرچه دارد آفتابی در درون
لیک همچون ذره سرگردان بود
ای دل محجوب بگذر از حجاب
زانکه محجوبی عذاب جان بود
گر هزاران سال باشی در عذاب
میتوان گفتن که بس آسان بود
لیک گر افتد حجابی در رهت
این عذاب سخت صد چندان بود
چند اندیشی بمیر از خویش پاک
تا نمیری کی تو را درمان بود
چون بمیرد شمع برهد از بلا
نه دگر سوزنده نه گریان بود
هر دم از سر گیر چو شمع و بسوز
زانکه سوز شمع تا پایان بود
چون بسوزی پاک پیش چشم تو
هر دو کون و ذرهای یکسان بود
عرش را گر چشم جان آید پدید
تا ابد در خردلی حیران بود
عرش و خردل و آنچه در هر دو جهان است
ذره ذره جامهٔ جانان بود
تو درون جامهٔ جانان مدام
تا ایازت دایما سلطان بود
صد هزاران چیز داند شد به طبع
آن عصا کان لایق ثعبان بود
آن عصا کان سحرهٔ فرعون خورد
نی عصای موسی عمران بود
وان نفس کان مردگان را زنده کرد
نی دم عیسی حکمتدان بود
آن عصا آنجا یدالله بود و بس
وان نفس بی شک دم رحمان بود
وان هزاران خلق کز داود مرد
آن نه زین الحان که زان الحان بود
در بر مردی که این سر پی برد
مردی رستم همه دستان بود
گر ندانستی تو این سر تن بزن
تا در آن ساعت که وقت آن بود
تن زن ای عطار و تن زن دم مزن
زانکه اینجا دم زدن نقصان بود
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#339
Posted: 25 Aug 2012 11:40
·*´¨`*·.¸¸.·*´¨`*·.¸¸.·*´¨`*·.¸¸.·*´¨`*·.¸¸.·
زلف تو که فتنهٔ جهان بود
جانم بربود و جای آن بود
هر دل که زعشق تو خبر یافت
صد جانش به رایگان گران بود
مردهدل آن کسی که او را
در عشق تو زندگی به جان بود
گفتم دل خویش خون کنم من
کز دست دلم بسی زیان بود
ناگاه کشیده داشت دستم
چون پای غم تو در میان بود
گر من دادم امان دلم را
دل را ز غم تو کی امان بود
گفتم که دهان تو ببینم
خود از دهنت که را نشان بود
هرگز نرسید هیچ جایی
آن را که غم چنان دهان بود
گفتی که چگونهای تو بیمن
دانی تو که بیتو چون توان بود
ز آنروز که یک زمانت دیدم
صد ساله غمم به یک زمان بود
بر خاک درت نشسته عطار
تا بود ز عشق جان فشان بود
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#340
Posted: 25 Aug 2012 11:41
·*´¨`*·.¸¸.·*´¨`*·.¸¸.·*´¨`*·.¸¸.·*´¨`*·.¸¸.·
هر که را ذرهای وجود بود
پیش هر ذره در سجود بود
نه همه بت ز سیم و زر باشد
که بت رهروان وجود بود
هر که یک ذره میکند اثبات
نفس او گبر یا جهود بود
در حقیقت چو جمله یک بودست
پس همه بودها نبود بود
نقطهٔ آتش است در باطن
دود دیدن ازو چه سود بود
هر که آن نقطه دید هر دو جهانش
محو گشته ز چشم زود بود
زانکه دو کون پیش دیدهٔ دل
چون سرابی همه نمود بود
هر که یک ذره غیر میبیند
همچو کوری میان دود بود
همچو عطار در فنا میسوز
تا دمی گر زنی چو عود بود
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash