انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 35 از 270:  « پیشین  1  ...  34  35  36  ...  269  270  پسین »

Attar of Nishapur | عطار نیشابوری


زن


 
·*´¨`*·.¸¸.·*´¨`*·.¸¸.·*´¨`*·.¸¸.·*´¨`*·.¸¸.·

هر که را در عشق تو کاری بود
هر سر مویی برو خاری بود

یک زمان مگذار بی درد خودم
تا مرا در هجر تو یاری بود

مست گشتم از تو گفتی صبر کن
صبر کردن کار هشیاری بود

دل ز من بردی و گفتی غم مخور
گر دلی نبود نه بس کاری بود

گر تو را در عشق دین و دل نماند
این چنین در عشق بسیاری بود

دل شد از دست و ز جان ترسم ازانک
طره تو چست طراری بود

بی نمکدان لبت در هر دو کون
می‌ندانم تا جگر خواری بود

گر بخندی عاشق بیمار را
وقت بیماری شکرباری بود

رسته دندانت در بازار حسن
تا قیامت روز بازاری بود

گر بهای بوسه خواهی جز به جان
می‌ندانم تا خریداری بود

نافه وصلت که بویی کس نیافت
کی سزای ناسزاواری بود

ای عجب بی زلف عنبر بیزتو
هر کسی خواهد که عطاری بود

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
❉ *.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆ *.¸¸.*❄.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆

مرد یک موی تو فلک نبود
محرم کوی تو ملک نبود

ماه دو هفته گرچه هست تمام
از جمال تو هفت یک نبود

چون جمال تو آشکار شود
همه باشی تو هیچ شک نبود

ملک حسن آفتاب روی تورا
با کسی نیز مشترک نبود

نتوان دید ذره‌ای رخ تو
تا دو عالم دو مردمک نبود

آنچه در ذره ذره هست از تو
در زمین نیست در فلک نبود

لیک چون ذره در تو محو شود
محو را ذره‌ای برک نبود!

زر خورشید ذره ذره شود
اگرش خال تو محک نبود

هیچکس را در آفرینش حق
در شکر این همه نمک نبود

سر زلفت به چین رسید از هند
هیچکس را چنین یزک نبود

گر خسک در ره من اندازی
چون تو اندازی آن خسک نبود

هرچه عطار در صفات تو گفت
بر محک جاودانش حک نبود

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
❉ *.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆ *.¸¸.*❄.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆

چو در غم تو جز جان چیزی دگرم نبود
پیش تو کشم کز تو غمخوارترم نبود

پروانه تو گشتم تا بر تو سرافشانم
خود چون رخ تو بینم پروای سرم نبود

پیش نظرم عالم چون روز قیامت باد
آن روز که بر راهت دایم نظرم نبود

گفتم خبری گویم با تو ز دل زارم
اما چو تو را بینم از خود خبرم نبود

گفتم که ز تیرت تیز از چشم تو بگریزم
چون تیر بپیوندد کنج گذرم نبود

در عشق تو صد همدم تیمار برم باید
تنها چکنم چون کس تیمار برم نبود

گفتی که به زر گردد کار تو چو آب زر
جانی بکنم آخر گر آن قدرم نبود

تو چاره کارم کن تا از رخ همچون زر
تدبیر کنم وجهی گر هیچ زرم نبود

بوسی ندهی جانا تا جان نستانی تو
هر دم ز پی بوسی جانی دگرم نبود

عطار ستمکش را دل بود به تو رهبر
دردا که چو دل خون شد کس راهبرم نبود

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
❉ *.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆ *.¸¸.*❄.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆

کسی کو خویش بیند بنده نبود
وگر بنده بود بیننده نبود

به خود زنده مباش ای بنده آخر
چرا شبنم به دریا زنده نبود

تو هستی شبنمی دریاب دریا
که جز دریا تو را دارنده نبود

درین دریا چو شبنم پاک گم شو
که هر کو گم نشد داننده نبود

اگر در خود بمانی ناشده گم
تو را جاوید کس جوینده نبود

تو می‌ترسی که در دنیا مدامت
بسازی از بقا افکنده نبود

وجود جاودان خواهی، ندانی
که گل چون گل بسی پاینده نبود

وجود گل به بالای گل آمد
که سلطانی مقام بنده نبود

تورا در نو شدن جامه که آرد
اگر بر قد تو زیبنده نبود

چه می‌گویم چو تو هستی نداری
تورا جز نیستی یابنده نبود

اگر خواهی که دایم هست گردی
که در هستی تورا ماننده نبود

فرو شو در ره معشوق جاوید
که هرگز رفته‌ای آینده نبود

در آتش کی رسد شمع فسرده
اگر شب تا سحر سوزنده نبود

فلک هرگز نگردد محرم عشق
اگر سر تا قدم گردنده نبود

هر آن کبکی که قوت باز گردد
ورای او کسی پرنده نبود

چه می‌گویی تو ای عطار آخر
به عالم در چو تو گوینده نبود

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
❉ *.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆ *.¸¸.*❄.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆

با لب لعلت سخن در جان رود
با سر زلف تو در ایمان رود

عقل چون شرح لب تو بشنود
پیش لعلت از بن دندان رود

هر که او سرسبزی خط تو دید
چون قلم سر بر خط فرمان رود

چون ببیند پستهٔ خط فستقیت
در خط تو با دل بریان رود

آنچه رویت را رود در نیکویی
می‌ندانم تا فلک را آن رود

چون شود خورشید رویت آشکار
ماه زیر میغ در پنهان رود

هر که روی همچو خورشید تو دید
گر همه چرخ است سرگردان رود

هست جان عطار را شیرین از آنک
شرح آن لب بر زبان جان رود

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
❉ *.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆ *.¸¸.*❄.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆

دل به امید وصل تو باد به دست می‌رود
جان ز شراب شوق تو باده‌پرست می‌رود

از می عشق جان ما یافت ز دور شمه‌ای
زیر زمین به بوی آن با دل مست می‌رود

از می عشق ریختن بر دل آدم اندکی
از دل او به هر دلی دست به دست می‌رود

رخ بنمای گه گهی کز پی آرزوی تو
بر دل و جان عاشقان سخت شکست می‌رود

در ره تو رونده را در قدم نخستمین
نیست به نیست می‌فتد هست به هست می‌رود

بالغ راه کی شوی چون ندهی به دوست جان
گرچه ز سال عمر تو پنجه و شصت می‌رود

گم شده‌ای فرید تو بازکش این زمان عنان
کافر چرخ ازین سخن سر زده پست می‌رود

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
❉ *.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆ *.¸¸.*❄.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆

تا سر زلف تو درهم می‌رود
در جهان صد خون به یک دم می‌رود

تا بدیدم زلف تو ای جان و دل
دل ز دستم رفت و جان هم می‌رود

دل ندارم تا غم زلفت خورم
وین سخن از جان پر غم می‌رود

آسمان از اشتیاق روی تو
همچو زلفت پشت پر خم می‌رود

دل در اندوه تو مرد و این بتر
کز پی دل جان به ماتم می‌رود

می‌دهی دم می‌ستانی جان من
راستی بیعی مسلم می‌رود

هر زمانی توبه‌ای می‌بشکنی
توبه الحق با تو محکم می‌رود

ناز کم کن زانکه تا خطت دمید
آنچه می‌رفتت کنون کم می‌رود

خون مخور عطار را کز شوق تو
با دلی پر خون ز عالم می‌رود

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
❉ *.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆ *.¸¸.*❄.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆

چه سازی سرای و چه گویی سرود
فروشو بدین خاک تیره فرود

یقین‌دان که همچون تو بسیار کس
فکندست در چرخ چرخ کبود

چه برخیزد از خود و آهن تو را
چو سر آهنین نیست در زیر خود

اگر جامهٔ عمر تو زآهن است
اجل بگسلد از همش تار و پود

اگر سر کشی زین پل هفت طاق
سر و سنگ ماننده آب رود

ز سرگشتگی زیر چوگان چرخ
چو گویی ندانی فراز از فرود

چو دور سپهرت نخواهد گذاشت
ز دور سپهری چه نالی چو رود

رفیقان هم‌راز را کن وداع
عزیزان همدرد را کن درود

درخت بتر بودن از بن بکن
ز شاخ بهی کن کلوخ آمرود

مکن همچو عطار عمر عزیز
همه ضایع اندر سرای و سرود

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
❉ *.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆ *.¸¸.*❄.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆

گر نسیم یوسفم پیدا شود
هر که نابینا بود بینا شود

بس که پیراهن بدرم تا مگر
بویی از پیراهنش پیدا شود

گر برافتد برقع از پیش رخش
زاهد منکر سر غوغا شود

ور برافشاند سر زلف دو تا
دل ز زلفش کافری یکتا شود

هر دلی کز زلف او زنار ساخت
بی‌شک آن دلمؤمنی حقا شود

گر بیابد عقل بوی زلف او
عقل از لایعقلی رسوا شود

از دو عالم فارغ آید تا ابد
هر که او مشغول این سودا شود

گر کسی پرسد که پیش روی او
دل چرا شوریده و شیدا شود

تو جوابش ده که پیش آفتاب
ذره سرگردان و ناپروا شود

ای دل از دریا چرا تنها شدی
از چنین دریا کسی تنها شود

هر که دور افتد ز جای خویشتن
می‌دود تا زودتر آنجا شود

ماهی از دریا چو بر خاک اوفتد
می‌تپد تا چون سوی دریا شود

گر تو بنشینی به بیکاری مدام
کارت ای غافل کجا زیبا شود

گر دل عطار با دریا رسد
گوهری بی‌مثل و بی‌همتا شود

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
❉ *.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆ *.¸¸.*❄.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆

هر گدایی مرد سلطان کی شود
پشه‌ای آخر سلیمان کی شود

نی عجب آن است کین مرد گدا
چون که سلطان نیست سلطان کی شود

بس عجب کاری است بس نادر رهی
این چو عین آن بود آن کی شود

گر بدین برهان کنی از من طلب
این سخن روشن به برهان کی شود

تا نگردی از وجود خود فنا
بر تو این دشوار آسان کی شود

گفتمش فانی شو و باقی تویی
هر دو یکسان نیست یکسان کی شود

گرچه هم دریای عمان قطره‌ای است
قطره‌ای دریای عمان کی شود

گر کسی را دیده دریابین نشد
قطره‌بین باشد مسلمان کی شود

تا نگردد قطره و دریا یکی
سنگ کفرت لعل ایمان کی شود

جمله یک خورشید می‌بینم ولیک
می‌ندانم بر تو رخشان کی شود

هر که خورشید جمال او ندید
جان‌فشان بر روی جانان کی شود

صد هزاران مرد می‌بینم ز عشق
منتظر بنشسته تا جان کی شود

چند اندایی به گل خورشید را
گل بدین درگه نگهبان کی شود

از کفی گل کان وجود آدم است
آن چنان خورشید پنهان کی شود

گر به کلی برنگیری گل ز راه
پای در گل ره به پایان کی شود

نه چه می‌گویم تو مرد این نه‌ای
هر صبی رستم به دستان کی شود

کی توانی شد تو مرد این حدیث
هر مخنث مرد میدان کی شود

تا نباشد همچو موسی عاشقی
هر عصا در دست ثعبان کی شود

عمرت ای عطار تاوان کرده‌ای
بر تو آن خورشید تابان کی شود

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
صفحه  صفحه 35 از 270:  « پیشین  1  ...  34  35  36  ...  269  270  پسین » 
شعر و ادبیات

Attar of Nishapur | عطار نیشابوری


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA