انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 36 از 270:  « پیشین  1  ...  35  36  37  ...  269  270  پسین »

Attar of Nishapur | عطار نیشابوری


زن


 
❉ *.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆ *.¸¸.*❄.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆

چون تو جانان منی جان بی تو خرم کی شود
چون تو در کس ننگری کس با تو همدم کی شود

گر جمال جانفزای خویش بنمایی به ما
جان ما گر در فزاید حسن تو کم کی شود

دل ز من بردی و پرسیدی که دل گم کرده‌ای
این چنین طراریت با من مسلم کی شود

عهد کردی تا من دلخسته را مرهم کنی
چون تو گویی یا کنی این عهد محکم کی شود

چون مرا دلخستگی از آرزوی روی توست
این چنین دل خستگی زایل به مرهم کی شود

غم از آن دارم که بی تو همچو حلقه بر درم
تا تو از در در نیایی از دلم غم کی شود

خلوتی می‌بایدم با تو زهی کار کمال
ذره‌ای هم‌خلوت خورشید عالم کی شود

نیستی عطار مرد او که هر تر دامنی
گر به میدان لاشه تازد رخش رستم کی شود

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
❉ *.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆ *.¸¸.*❄.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆

هر که صید چون تو دلداری شود
عاجزی گردد گرفتاری شود

هر که خار مژهٔ تو بنگرد
هر گلی در چشم او خاری شود

باز چون گلبرگ روی تو بدید
بی شکش هر خار گلزاری شود

شیر دل پیش نمکدان لبت
چون به جان آید جگر خواری شود

گر لبت در ابر خندد همچو برق
ابر تا محشر شکرباری شود

در طواف نقطهٔ خالت ز شوق
چرخ سرگردان چو پرگاری شود

مس اگرچه زر تواند شد ولیک
وصف خط تو چو بسیاری شود

پیش سرسبزی خطت زاشتیاق
زر کند بدرود و زنگاری شود

سرفرازی کو سر زلف تو دید
تا بجنبد سرنگونساری شود

میل زلف تو به ترسایی است از آنک
گه چلیپا گاه زناری شود

گو بیا و مذهب زلف تو گیر
هر که می‌خواهد که دینداری شود

گر فروشی بر من غمکش جهان
هر سر مویم خریداری شود

هر که او دل‌زنده عشق تو نیست
گر همه مشک است مرداری شود

نیست آسان هیچ کار عشق تو
زان به تن بردن چو دشواری شود

پی چو گم کردند کار عشق را
عاشقی کو کز پی کاری شود

عشق را هرگز نماند رونقی
هر کسی گر صاحب‌اسراری شود

صد هزاران قطره گردد ناپدید
تا یکی زان در شهواری شود

چون کسی را بوی نبود زین حدیث
کی شود ممکن که عطاری شود

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
❉ *.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆ *.¸¸.*❄.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆

یک حاجتم ز وصل میسر نمی‌شود
یک حجتم ز عشق مقرر نمی‌شود

کارم درافتاد ولیکن به یل برون
کاری چنین به پهلوی لاغر نمی‌شود

زین شیوه آتشی که مرا در دل اوفتاد
اشکم عجب بود اگر اخگر نمی‌شود

یا اشک گرمم از دم سردم فسرده شد
زان خشک گشت ای عجب و تر نمی‌شود

پا و سرم ز دست شد و خون دل هنوز
از پای می درآیم و با سر نمی‌شود

نی نی که خون دل به سر آمد ز روی من
از سیل اشک سرخ مزعفر نمی‌شود

چون بحر خوف موت نهنگ فلک فتاد
بحری که سالکیش شناور نمی‌شود

تن دردهم به قهر چو دانم که با فلک
یک کارم از هزار میسر نمی‌شود

صافی چه خواهم از کف ساقی چرخ از آنک
صافی نمی‌دهد که مکدر نمی‌شود

از جای می‌برد همه کس را فلک ولی
هرگز ز جای خویش فراتر نمی‌شود

گر پی کند معاینه اختر هزار را
عطار یکدم از پی اختر نمی‌شود

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
❉ *.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆ *.¸¸.*❄.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆

ای کوی توام مقصد و ای روی تو مقصود
وی آتش عشق تو دلم سوخته چون عود

چه باک اگرم عقل و دل و جان بنماند
گو هیچ ممان زانکه تویی زین همه مقصود

در عشق تو جانم که وجود و عدمش نیست
دانی تو که چون است نه معدوم و نه موجود

هر آدمیی را که کفی خاک سیاه است
بی واسطه دادی تو وجودی ز سر جود

چون ژنده قبایی است که آن خاص ایاز است
تا چند کند سرکشی از خلعت محمود

مردانه در این راه درآ ای دل غافل
کز عشق نه مقبول بود مرد نه مردود

چون خضر برون آی ازین سد نهادت
تا باز گشایند تو را این ره مسدود

هرچیز که در هر دو جهان بستهٔ آنی
آن است تورا در دو جهان مونس و معبود

عطار اگر سایه صفت گم شود از خود
خورشید بقا تابدش از طالع مسعود

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
❉ *.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆ *.¸¸.*❄.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆

هرچه در هر دو جهان جانان نمود
تو یقین می‌دان که آن از جان نمود

هست جانت را دری اما دو روی
دوست از دو روی او دو جهان نمود

کرد از یک روی دنیا آشکار
وز دگر روی آخرت پنهان نمود

آخرت آن روی و دنیا این دگر
ای عجب یک چیز این و آن نمود

هر دو عالم نیست بیرون زین دو روی
هرچه آن دشوار یا آسان نمود

در میان این دو دربند عظیم
چون نگه کردم یکی ایوان نمود

یک درش دنیا و دیگر آخرت
بلکه دو کونش چو دو دوران نمود

باز پرسیدم ز دل کان قصر چیست
گفت خلوتخانهٔ جانان نمود

گفتم آخر قصر سلطان جان ماست
جان نمود این قصر یا سلطان نمود

گفت دایم بر تو سلطان است جان
بارگاه خویش در جان زان نمود

پرتو او بی‌نهایت اوفتاد
لاجرم بی‌حد و بی پایان نمود

تا ابد گر پیش گیری راه جان
ذره‌ای نتوانی از پیشان نمود

پرتوی کان دور بود آن کفر بود
وانکه آن نزدیک بود ایمان نمود

چند گویم این جهان و آن جهان
از دو روی جان همی نتوان نمود

گرد جان در گرد چون مردان بسی
تا توانی عشق را برهان نمود

در جهان جان بسی سرگشته‌اند
کمترین یک چرخ سرگردان نمود

می‌رو و یک دم میاسا از روش
کین سفر در روح جاویدان نمود

گر تورا افتاد یک ساعت درنگ
صد درنگ از عالم هجران نمود

همچو گویی گشت سرگردان مدام
هر که خود را مرد این میدان نمود

خود در این میدان فروشد هر که رفت
وانکه یکدم ماند هم حیران نمود

تا ابد در درد این، عطار را
ذره ذره کلبهٔ احزان نمود

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
❉ *.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆ *.¸¸.*❄.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆

رهبان دیر را سبب عاشقی چه بود
کو روی را ز دیر به خلقان نمی‌نمود

از نیستی دو دیده به کس می‌نکرد باز
ور راستی روان خلایق همی ربود

چون در فتاد در محن عشق زان سپس
در مهر دل عبادت عیسی همی شنود

در ملت مسیح روا نیست عاشقی
او عاشق از چه بود و چرا در بلا فزود

مانا که یار ما به خرابات برگذشت
وز حال دل به نغمه سرودی همی سرود

می‌گفت هر که دوست کند در بلا فتد
عاشق زیان کند دو جهان از برای سود

رهبان طواف دیر همی کرد ناگهان
کاواز آن نگار خراباتیان شنود

برشد به بام دیر چو رخسار او بدید
از آرزوش روی به خاک‌اندرون بسود

دیوانه شد ز عشق و برآشفت در زمان
زنجیر نعت صورت عیسی برید زود

آتش به دیر در زد و بتخانه در شکست
وز سقف دیر او به سما بر رسید دود

باده ز دست دوست دمادم همی کشید
زنگ بلا ز ساغر و مطرب همی زدود

سرمست و بیقرار همی گفت و می‌گریست
ناکردنی بکردم و نابودنی ببود

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
❉ *.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆ *.¸¸.*❄.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆

گر دلبرم به یک شکر از لب زبان دهد
مرغ دلم ز شوق به شکرانه جان دهد

می‌ندهد او به جان گرانمایه بوسه‌ای
پنداشتی که بوسه چنین رایگان دهد

چون کس نیافت از دهن تنگ او خبر
هر بی خبر چگونه خبر زان دهان دهد

معدوم شیء گوید اگر نقطهٔ دلم
جز نام از خیال دهانش نشان دهد

مردی محال گوی بود آنکه بی خبر
یک موی فی‌المثل خبر از آن میان دهد

چون دید آفتاب که آن ماه هشت خلد
از روی خود زکات به هفت آسمان دهد

افتاد در غروب و فروشد خجل زده
تا نوبت طلوع بدان دلستان دهد

در آفتاب صد شکن آرم چو زلف او
گر زلف او مرا سر مویی امان دهد

ابروی چون کمانش که آن غمزه تیر اوست
هر ساعتی چو تیر سرم در جهان دهد

گویی که جور هندوی زلفش تمام نیست
آخر به ترک مست که تیر و کمان دهد

از عشق او چگونه کنم توبه چون دلم
صد توبهٔ درست به یک پاره نان دهد

آن دارد آن نگار ز عطار چون گذشت
امکان ندارد آنکه کسی شرح آن دهد

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
❉ *.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆ *.¸¸.*❄.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆

برق عشق از آتش و از خون جهد
چون به جان و دل رسد بیچون جهد

دل کسی دارد که در جانش ز عشق
هر زمانی برق دیگرگون جهد

کشتیم بر آب دریا هست و من
منتظر تا باد دریا چون جهد

گر نباشد باد سخت از پیش و پس
بو که این کشتیم با هامون جهد

کشتیی هرگز ازین دریای ژرف
هیچ‌کس را جست تا اکنون جهد

کی بود آخر که بادی در رسد
در خم آن طرهٔ میگون جهد

بوی زلف او به جان ما رسد
دل ز دست صد بلا بیرون جهد

خون عشقش هر شبی زان می‌خورم
تا رگم در عشق روزافزون جهد

چون رگ عشق تو دارم خون بیار
تا درآشامم که از رگ خون جهد

گر کند عطار از زلفش رسن
از میان چنبر گردون جهد

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
❉ *.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆ *.¸¸.*❄.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆

زلف را چون به قصد تاب دهد
کفر را سر به مهر آب دهد

باز چون درکشد نقاب از روی
همه کفار را جواب دهد

چون درآید به جلوه ماه رخش
تاب در جان آفتاب دهد

تیر چشمش که کم خطا کرده است
مالش عاشقان صواب دهد

همه خامان بی حقیقت را
سر زلفش هزار تاب دهد

تشنگان را که خار هجر نهاد
لب گلرنگ او شراب دهد

غم او زان چنین قوی افتاد
که دلم دایمش کباب دهد

گاه شعرم بدو شکر ریزد
گاه چشمم بدو گلاب دهد

گر دلم می‌دهد غمش را جای
گنج را جایگه خراب دهد

دل به جان باز می‌نهد غم او
تا درین دردش انقلاب دهد

دل عطار چون ز دست بشد
چکند تن در اضطراب دهد

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
❉ *.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆ *.¸¸.*❄.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆

یک شکر زان لب به صد جان می‌دهد
الحق ارزد زانکه ارزان می‌دهد

عاشق شوریده را جان است و بس
لعل او می‌بیند و جان می‌دهد

قوت جان آن را که خواهد در نهان
زان دو یاقوت درافشان می‌دهد

شیوه‌ای دارد عجب در دلبری
عشوه پیدا بوسه پنهان می‌دهد

عاشق گریان خود را می‌کشد
خونبها زان لعل خندان می‌دهد

چشم بد را چشم او بر خاک راه
می‌کشد چون باد و قربان می‌دهد

گر دو چشمش می‌کشد زان باک نیست
چون دو لعلش آب حیوان می‌دهد

عاشقان را هر پریشانی که هست
زان سر زلف پریشان می‌دهد

هر زمانی عالمی سرگشته را
سر سوی وادی هجران می‌دهد

می‌بباید شست دست از جان خویش
هین که وصلش دست آسان می‌دهد

از کمال نیکویی آن تندخوی
بر سپهر تند فرمان می‌دهد

جان ستاند هر که از وی داد خواست
داد مظلومان ازین سان می‌دهد

یک سخن گفته است با عطار تلخ
جان شیرین بی سخن زان می‌دهد

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
صفحه  صفحه 36 از 270:  « پیشین  1  ...  35  36  37  ...  269  270  پسین » 
شعر و ادبیات

Attar of Nishapur | عطار نیشابوری


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA