انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 39 از 270:  « پیشین  1  ...  38  39  40  ...  269  270  پسین »

Attar of Nishapur | عطار نیشابوری


زن


 
❉ *.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆ *.¸¸.*❄.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆


کسی کو هرچه دید از چشم جان دید
هزاران عرش در مویی عیان دید

عدد از عقل خاست اما دل پاک
عدد گردید از گفت زبان دید

چو این آن است و آن این است جاوید
چرا پس عقل احول این و آن دید

چو دریا عقل دایم قطره بیند
به چشم او نشاید جاودان دید

کسی کو بر احد حکم عدد کرد
جمال بی نشانی را نشان دید

به جان بین هرچه می‌بینی که توحید
کسی کو محو شد از چشم جان دید

چو دو عالم ز یک جوهر برآمد
در اندک جوهری بسیار کان دید

ازل را و ابد را نقطه‌ای یافت
همه کون و مکان را لامکان دید

یقین می‌دان که چشم جان چنان است
که در هر ذره‌ای هفت آسمان دید

ولی هر ذره‌ای از آسمان نیز
به عینه هم زمین و هم زمان دید

چه جای آسمان است و زمین است
که در هر ذره‌ای هر دو جهان دید

چه می‌گویم که عالم صد هزاران
ورای هر دو عالم می‌توان دید

همی در هرچه خواهی هرچه خواهی
به چشم جان توانی بی‌گمان دید

تو در قدرت نگر تا آشکارا
ببینی آنچه غیر تو نهان دید

چو هر دو کون در جنب حقیقت
بسی کمتر ز تاری ریسمان دید

اگر یک ذره رنگ کل پذیرد
عجب نبود چنین باید چنان دید

اگر یک ذره را در قرص خورشید
کسی گم کرد چه سود و زیان دید

کسی کز ذره ذره بند دارد
نیارد ذره‌ای زان آستان دید

اگر یک ذره سایه پیش خورشید
پدید آمد ندانم تا امان دید

دو عالم چیست از یک ذره سایه‌ست
که آنجا ذره‌ای را خط روان دید

طلسم نور و ظلمت بی‌قیاس است
ولیکن گنج باید در میان دید

کسی کان گنج می‌بیند طلسمش
فنا شد تا دو عالم دلستان دید

گزیرت نیست از چشمی که جاوید
ندید او غیر هرگز غیب‌دان دید

ز خود گم گرد ای عطار اینجا
که تا خود را توانی کامران دید

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
❉ *.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆ *.¸¸.*❄.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆

قطره گم گردان چو دریا شد پدید
خانه ویران کن چو صحرا شد پدید

گم نیارد گشت در دریا دمی
هر که در قطره هویدا شد پدید

گر کسی در قطره بودن بازماند
قطره ماند گرچه دریا شد پدید

گم شو اینجا از وجود خویش پاک
کان که اینجا گم شد آنجا شد پدید

ناپدید امروز شو از هرچه هست
کین چنین شد هر که فردا شد پدید

روی‌های زشت فانی محو به
خاصه دایم روی زیبا شد پدید

دوشم از پیشان خطاب آمد به جان
کان که پنهان گشت پیدا شد پدید

ناپدید از خویش شو یکبارگی
کان که از خود محو، از ما شد پدید

بستهٔ پستی مباش ای مرغ عرش
پر برآور هین که بالا شد پدید

گم شدن فرض است هر دو کون را
لا چه وزن آرد چو الا شد پدید

خرد مشمر لا که از لا بود و بس
کز ثری تا بر ثریا شد پدید

در احد چون اسم ما یک جلوه کرد
در عدد بنگر چه اسما شد پدید

ترک اسما کن که هر کو ترک کرد
در مسما رفت و تنها شد پدید

از هزاران درد دایم باز رست
تا ابد در یک تماشا شد پدید

در چنین بازار چون عطار را
سود وافر بود سودا شد پدید

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
❉ *.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆ *.¸¸.*❄.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆

برکناری شو ز هر نقشی که آن آید پدید
تا تو را نقاش مطلق زان میان آید پدید

بگذر از نقش دو عالم خواه نیک و خواه بد
تا ز بی نقشیت نقشی جاودان آید پدید

تو ز چشم خویش پنهانی اگر پیدا شوی
در میان جان تو گنجی نهان آید پدید

تو طلسم گنج جانی گر طلسمت بشکنی
ز اژدها هرگز نترسی گنج جان آید پدید

ای دل از تن گر برفتی رفته باشی زآسمان
در خیال آسمان کی آسمان آید پدید

جز خیالی چشم تو هرگز نبیند از جهان
از خیال جمله بگذر تا جهان آید پدید

ناپدید از فرع شو، در هرچه پیوستی ببر
تا پدید آرندهٔ اصل عیان آید پدید

چون تفاوت نیست در پیشان معنی ذره‌ای
کس نگشت آگاه تا چون این و آن آید پدید

چون در اصل کار راه و رهبر و رهرو یکی است
اختلاف از بهر چه در کاروان آید پدید

خار و گل چون مختلف افتاد حیران مانده‌ام
تا چرا خار و گل از یک گلستان آید پدید

باز کن چشم و ببین کز بی نشانی چشم را
نور با آب سیه در یک مکان آید پدید

بود دریای دو عالم قطره نا افشانده‌ای
چون چنین می‌خواست آمد تا چنان آید پدید

گر تو نشنودی ز من بشنو که شاهی ای عجب
میزبانی کرده عمری میهمان آید پدید

ای عجب چون گاو گردون می‌کشد باری که هست
دایم از گردون چرا بانگ و فغان آید پدید

چون توانم کرد شرح این داستان را ذره‌ای
زانکه اینجا هر نفس صد داستان آید پدید

این زمان باری فروشد صد جهان جان بی‌نشان
تا ازین پس از کدامین جان نشان آید پدید

چون بزرگان را درین ره آنچه باید حل نشد
حل این کی از فرید خرده‌دان آید پدید

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
❉ *.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆ *.¸¸.*❄.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆

تا که گشت این خیال‌خانه پدید
هر زمان گشت صد بهانه پدید

ناپدید است عیسی مریم
قصهٔ سوزن است و شانه پدید

صد جهان ناپدید شد که نشد
ذره‌ای کس درین دهانه پدید

گرچه تو صد هزار می‌بینی
هیچکس نیست در میانه پدید

چون دو گیتی به جز خیالی نیست
کیست غمگین و شادمانه پدید

زین همه نقش‌های گوناگون
نیست جز نقش یک یگانه پدید

روشنی از یک آفتاب بود
گر شود در هزار خانه پدید

مرغ در دام اوفتاده بسی است
وی عجب نیست مرغ و دانه پدید

می‌نماید بسی خیال ولیک
نه زمان است و نه زمانه پدید

زین همه کار و بار و گفت و شنود
اثری نیست جاودانه پدید

صد جهان خلق همچو تیر برفت
نه نشان است و نه نشانه پدید

قطره بس ناپدید بینم از آنک
هست دریای بی کرانه پدید

نه که خود قطره کی خبر دارد
که پدید است بحر یا نه پدید

دو جهان پر و بال سیمرغ است
نیست سیمرغ و آشیانه پدید

ره به سیمرغ چون توان بردن
بیش هر گام صد ستانه پدید

قدر خلعت کنون بدانستم
که بشد خازن و خزانه پدید

گر درین شرح شد زبان از کار
از دل آمد بسی زبانه پدید

سر فروپوش چند گویی از آنک
نیست پایان این فسانه پدید

گر شود گوش ذره‌های دو کون
نشود سر این ترانه پدید

شیرمردان مرد را اینجا
عالمی عذر شد زنانه پدید

ندهد شرح این کسی چو فرید
کاسمان هست از آسمانه پدید

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
❉ *.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆ *.¸¸.*❄.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆

واقعهٔ عشق را نیست نشانی پدید
واقعه‌ای مشکل است بسته دری بی کلید

تا تو تویی عاشقی از تو نیاید درست
خویش بباید فروخت عشق بباید خرید

پی نبری ذره‌ای زانچه طلب می‌کنی
تا نشوی ذره‌وار زانچه تویی ناپدید

واقعه‌ای بایدت تا بتوانی شنید
حوصله‌ای بایدت تا بتوانی چشید

تا بنبینی جمال عشق نگیرد کمال
تا شنوی حسب حال راست بباید شنید

کار کن ار عاشقی بار کش ار مفلسی
زانکه بدین سرسری یار نگردد پدید

سوخته شو تا مگر در تو فتد آتشی
کاتش او چون بجست سوخته را بر گزید

درد نگر رنج بین کانچه همی جسته‌ام
راست که بنمود روی عمر به پایان رسید

راست که سلطان عشق خیمه برون زد ز جان
یار در اندر شکست عقل دم اندر کشید

هر تر و خشکم که بود پاک به یکدم بسوخت
پرده ز رخ برگرفت پردهٔ ما بر درید

ای دل غافل مخسب خیز که معشوق ما
در بر آن عاشقان پیش ز ما آرمید

تا دل عطار گشت بلبل بستان درد
هر دمش از عشق یار تازه گلی بشکفید

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
❉ *.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆ *.¸¸.*❄.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆

تا خطت آمد به شبرنگی پدید
فتنه شد از چند فرسنگی پدید

چون ز تنگت نیست رایج یک شکر
جان کجا آید ز دلتنگی پدید

پیش خورشید رخت چون ذره‌ای
عقل ناید از سبک سنگی پدید

در زمستان روی چون گل جلوه کن
تا کند بلبل خوش آهنگی پدید

خون من خوردست چشم شنگ تو
چشم تو تا کی کند شنگی پدید

بی تو عمری صبر کردم وین زمان
اسب صبرم می‌کند لنگی پدید

می‌کشم خواری رنگارنگ تو
آخر آید بو که یک رنگی پدید

طفلکی‌ام هندوی وصلت مکن
هجر را بر صورت زنگی پدید

گر شود عطار خاکت آفتاب
بر درش آید به سرهنگی پدید

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
❉ *.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆ *.¸¸.*❄.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆

در ره عشق تو پایان کس ندید
راه بس دور است و پیشان کس ندید

گرد کویت چون تواند دید کس
زانکه تو در جانی و جان کس ندید

از نهانی کس ندیدت آشکار
وز هویداییت پنهان کس ندید

بلعجب دردی است دردت کاندرو
تا قیامت روی درمان کس ندید

در خرابات خراب عشق تو
یک حریف آب دندان کس ندید

گوهر وصلت از آن در پرده ماند
کز جهان شایستهٔ آن‌کس ندید

در بیابانت ز چندین سوخته
یک نشان از صد هزاران کس ندید

بس دل شوریده کاندر راه عشق
جان بداد و روی جانان کس ندید

جمله در راهت فرو رفته به خاک
بوالعجب تر زین بیابان کس ندید

خون خور ای عطار و تن در صبر ده
کانچه می‌جویی تو آسان کس ندید

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
❉ *.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆ *.¸¸.*❄.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆

هنگام صبوح آمد ای هم نفسان خیزید
یاران موافق را از خواب برانگیزید

یاران همه مشتاقند در آرزوی یک دم
می در فکن ای ساقی از مست نپرهیزید

جامی که تهی گردد از خون دلم پر کن
وانگه می صافی را با درد میامیزید

چون روح حقیقی را افتاد می اندر سر
این نفس بهیمی را از دار در آویزید

خاکی که نصیب آمد از جور فلک ما را
آن خاک به چنگ آرید بر فرق فلک ریزید

یاران قدیم ما در موسم گل رفتند
خون جگر خود را از دیده فرو ریزید

عطار گریزان است از صحبت نا اهلان
گر عین عیان خواهید از خلق بپرهیزید

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
❉ *.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆ *.¸¸.*❄.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆

دل چه خواهی کرد چون دلبر رسید
جان برافشان هین که جان پرور رسید

شربت اسرار را فردا منه
زانکه تا این درکشی دیگر رسید

گر سفالی یافتی در راه عشق
خوش بشو انگار صد گوهر رسید

خود تو آتش بر سفالی می‌نهی
هین که آنجا قسم تو کمتر رسید

صد هزاران موج گوناگون بخاست
دانی از چه موج بحر اندر رسید

چون یکی است این موج بحر مختلف
از چه خاست و از خشک و تر رسید

بحر کل یک جوش زد در سلطنت
به یکدم صد جهان لشکر رسید

چون نمی‌آید به سر زان بحر هیچ
پس چرا صد چشمه چون کوثر رسید

قطره چون دریاست دریا قطره هم
پس چرا این کامل آن ابتر رسید

قرب و بعد موج چون بسیار گشت
هر زمانی اختلافی در رسید

سلطنت از بحر می‌ماند به سر
بحر قسم قطرهٔ مضطر رسید

بی نهایت بود بحر، این اختلاف
از بصر آمد نه از مبصر رسید

بحر چون محوست، موجش در خطر
بحر را در دیده پا و سر رسید

کی بیاید بی نهایت در بصر
در خطر صد با خطر مبصر رسید

چون عدد در بحر رنگ بحر داشت
گر رسید انگشت از اخگر رسید

خوش برآمد صبح توحید از افق
زانکه خورشید آمد و اختر رسید

این همه اختر که شب بر آسمانست
لقمه‌ای گردد چو قرص خور رسید

پس یقین می‌دان که یک چیز است و بس
گر هزاران مختلف هم بررسید

در میان این سخن عطار را
هم قلم بشکست و هم دفتر رسید

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
❉ *.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆ *.¸¸.*❄.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆

درد کو تا دردوا خواهم رسید
خوت کو تا در رجا خواهم رسید

چون تهی دستم ز علم و از عمل
پس چگونه در جزا خواهم رسید

بی سر و پای است این راه عظیم
من به سر یا من به پا خواهم رسید

در چنین راهی قوی کاری بود
گر به یک بانگ درا خواهم رسید

می‌روم پیوسته در قعر دلم
می‌ندانم تا کجا خواهم رسید

جان توان دادن درین دریای خون
تا مگر در آشنا خواهم رسید

پی کسی بر آب دریا کی برد
من به گرداب بلا خواهم رسید

هر دم این دریا جهانی خلق خورد
گرچه من بر ناشتا خواهم رسید

علم در علم است این دریای ژرف
من چنین جاهل کجا خواهم رسید

گر هزاران ساله علم آنجا برم
آن زمان از روستا خواهم رسید

هیچ نتوان بردن آنجا جز فنا
کز بقا بس مبتلا خواهم رسید

هر که فانی شد درین دریا برست
وای بر من گر به پا خواهم رسید

بیخودی است اینجا صواب هر دو کون
گر رسم با خود خطا خواهم رسید

شبنمی‌ام ذره‌ای دارم فنا
کی به دریای بقا خواهم رسید

برنتابم این فنا سختی کشم
خوش بود گر در فنا خواهم رسید

کی شود عطار الا لا شود
زانچه بر الا بلا خواهم رسید

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
صفحه  صفحه 39 از 270:  « پیشین  1  ...  38  39  40  ...  269  270  پسین » 
شعر و ادبیات

Attar of Nishapur | عطار نیشابوری


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA