انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 42 از 270:  « پیشین  1  ...  41  42  43  ...  269  270  پسین »

Attar of Nishapur | عطار نیشابوری


زن


 
❉ *.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆ *.¸¸.*❄.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆

گر ز سر عشق او داری خبر
جان بده در عشق و در جانان نگر

چون کسی از عشق هرگز جان نبرد
گر تو هم از عاشقانی جان مبر

گر ز جان خویش سیری الصلا
ور همی ترسی تو از جان الحذر

عشق دریایی است قعرش ناپدید
آب دریا آتش و موجش گهر

گوهرش اسرار و هر سری ازو
سالکی را سوی معنی راهبر

سرکشی از هر دو عالم همچو موی
گر سر مویی درین یابی خبر

دوش مست و خفته بودم نیمشب
کوفتاد آن ماه را بر من گذر

دید روی زرد ما در ماهتاب
کرد روی زرد ما از اشک تر

رحمش آمد شربت وصلم بداد
یافت یک یک موی من جانی دگر

گرچه مست افتاده بودم زان شراب
گشت یک یک موی بر من دیده‌ور

در رخ آن آفتاب هر دو کون
مست و لایعقل همی کردم نظر

گرچه بود از عشق جانم پر سخن
یک نفس نامد زبانم کارگر

خفته و مستم گرفت آن ماه روی
لاجرم ماندم چنین بی خواب و خور

گاه می‌مردم گهی می‌زیستم
در میان سوز چون شمع سحر

عاقبت بانگی برآمد از دلم
موج‌ها برخاست از خون جگر

چون از آن حالت گشادم چشم باز
نه ز جانان نام دیدم نه اثر

من ز درد و حسرت و شوق و طلب
می‌زدم چون مرغ بسمل بال و پر

هاتفی آواز داد از گوشه‌ای
کای ز دستت رفته مرغی معتبر

خاک بر دنبال او بایست کرد
تا نرفتی او ازین گلخن به در

تن فرو ده آب در هاون مکوب
در قفس تا کی کنی باد ای پسر

بی نیازی بین که اندر اصل هست
خواه مطرب باش و خواهی نوحه‌گر

این کمان هرگز به بازوی تو نیست
جان خود می‌سوز و حیران می‌نگر

ماندی ای عطار در اول قدم
کی توانی برد این وادی به سر

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
❉ *.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆ *.¸¸.*❄.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆

باد شمال می‌وزد، طرهٔ یاسمن نگر
وقت سحر ز عشق گل، بلبل نعره زن نگر

سبزهٔ تازه روی را، نو خط جویبار بین
لالهٔ سرخ روی را، سوخته‌دل چو من نگر

خیری سرفکنده را، در غم عمر رفته بین
سنبل شاخ شاخ را، مروحه چمن نگر

یاسمن دوشیزه را، همچو عروس بکر بین
باد مشاطه فعل را، جلوه‌گر سمن نگر

نرگس نیم مست را، عاشق زرد روی بین
سوسن شیرخواره را، آمده در سخن نگر

لعبت شاخ ارغوان، طفل زبان گشاده بین
ناوک چرخ گلستان، غنچهٔ بی دهن نگر

تا که بنفشه باغ را، صوفی فوطه‌پوش کرد
از پی ره زنی او، طرهٔ یاسمن نگر

تا گل پادشاه وش، تخت نهاد در چمن
لشکریان باغ را، خیمهٔ نسترن نگر

خیز و دمی به وقت گل، باده بده که عمر شد
چند غم جهان خوری، شادی انجمن نگر

هین که گذشت وقت گل، سوی چمن نگاه کن
راح نسیم صبح بین، ابر گلاب زن نگر

نی بگذر ازین همه، وز سر صدق فکر کن
وین شکن زمانه را، پر بت سیم‌تن نگر

ای دل خفته عمر شد، تجربه گیر از جهان
زندگیی به دست کن، مردن مرد و زن نگر

از سر خاک دوستان، سبزه دمید خون گری
ماتم دوستان مکن، رفتن خویشتن نگر

جملهٔ خاک خفتگان، موج دریغ می‌زند
درنگر و ز خاکشان، حسرت تن به تن نگر

فکر کن و به چشم دل، حال گذشتگان ببین
ریخته زیر خاکشان، طرهٔ پرشکن نگر

آنکه حریر و خز نسود، از سر ناز این زمان
چهرهٔ او ز خاک بین، قامتش از کفن نگر

سوختی ای فرید تو، در غم هجر خود بسی
دلشدهٔ فراق بین، سوختهٔ محن نگر

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
❉ *.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆ *.¸¸.*❄.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆

ساقیا گه جام ده گه جام خور
گر به معنی پخته‌ای می خام خور

زر بده بستان می تلخ آنگهی
با بت شیرین سیم‌اندام خور

گردن محکم نداری پس که گفت
کز زبونی سیلی ایام خور

ترک نام و ننگ و صلح و جنگ گیر
توبه بشکن می‌ستان و جام خور

با فلک تندی مکن عطاروار
باده بستان لیک با آرام خور

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
❉ *.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆ *.¸¸.*❄.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆

چو پیشهٔ تو شیوه و ناز است چه تدبیر
چون مایهٔ من درد و نیاز است چه تدبیر

آن در که به روی همه باز است نگارا
چون بر من بیچار فراز است چه تدبیر

گفتی که اگر راست روی راه بدانی
این راه چو پر شیب و فراز است چه تدبیر

گفتی که اگر صبر کنی کام بیابی
لعاب فلک شعبده‌باز است چه تدبیر

گویی نه درست است نماز از سر غفلت
چون عشق توام پیش‌نماز است چه تدبیر

گفتم که کنم قصهٔ سودای تو کوتاه
چون قصهٔ عشق تو دراز است چه تدبیر

گفتم که کنم توبه ز عشق تو ولیکن
عشق تو حقیقت نه مجاز است چه تدبیر

گفتم ندهم دل به تو چون روی تو بینم
چون غمزهٔ تو عربده‌ساز است چه تدبیر

بیچار دلم صعوهٔ خرد است چه چاره
در صید دلم عشق تو باز است چه تدبیر

بر مجمر سودای تو همچون شکر و عود
عطار چو در سوز و گذار است چه تدبیر

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
❉ *.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆ *.¸¸.*❄.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆

گرفتم عشق روی تو ز سر باز
همی پرسم ز کوی تو خبر باز

چه گر عشق تو دریایی است آتش
فکندم خویشتن را در خطر باز

دواسبه راه رندان برگرفتم
به کار خود درافتادم ز خر باز

فتادم در میان دردنوشان
نهادم زهد و قرائی به در باز

میان جمع رندان خرابات
چو شمعی آمدم رفتم به سر باز

چنان از دردیت بی خویش گشتم
که گفتم نیست از جانم اثر باز

منم جانا و جانی در هوایت
ندارم هیچ جز جانی دگر باز

دلم زنجیر هستی بگسلاند
اگر بر دل کنی ناگاه در باز

همای همتم از غیرت تو
نیارد کرد از هم بال و پر باز

چه می‌گویم که جانها نیست گردد
اگر گیری ز جانها یک نظر باز

دل عطار از آهی که دانی
رهی دارد به سوی تو سحر باز

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
❉ *.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆ *.¸¸.*❄.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆

عشق تو مرا ستد ز من باز
وافگند مرا ز جان و تن باز

تا خاص خودم گرفت کلی
می‌نگذارد مرا به من باز

بگرفت مرا چنان که مویی
نتوان آمد به خویشتن باز

آن جامه که از تو جان ما یافت
می نتوان کرد از شکن باز

روزی ز شکن کنند بازش
کز چهرهٔ ما شود کفن باز

کی در تو رسد کسی که جاوید
در راه تو ماند مرد و زن باز

چون در تو نمی‌توان رسیدن
نومید نمی‌توان شدن باز

درد تو رسیدهٔ تمام است
من بی تو دریده پیرهن باز

چون لاف وصال تو می‌زنم من
چون پرده کنم ازین سخن باز

چون می‌دانم که روز آخر
حسرت ماند ز من به تن باز

از قرب تو کان وطنگهم بود
دل مانده ز نفس راهزن باز

عطار از آن وطن فتاده است
او را برسان بدان وطن باز

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
❉ *.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆ *.¸¸.*❄.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆

ای دل ز دلبران جهانت گزیده باز
پیوسته با تو و ز دو عالم بریده باز

خورشید کز فروغ جمالش جهان پر است
هر روز پیش روی تو بر سر دویده باز

هر شب سپهر پردهٔ زربفت ساخته
رویت به دست صبح به یکدم دریده باز

بدری که در مقابل خورشید آمدست
از خجلت رخت به هلالی رسیده باز

در پای اسب خیل خیال تو آفتاب
زربفت هر شبانگهیی گستریده باز

از شوق ابروی و رخ تو ماه ره نورد
صد ره تمام گشته و صد ره خمیده باز

گر زاهد زمانه ببیند جمال تو
از دامن تو دست ندارد کشیده باز

چون از برای روی تو خون می‌خورد دلم
آن خون از آن نهاد به روی و به دیده باز

لعل شکر فروش تو بخشیده یک شکر
عطار را ز دست مشقت خریده باز

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
❉ *.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆ *.¸¸.*❄.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆

هر که زو داد یک نشانی باز
ماند محجوب جاودانی باز

چون کس از بی نشان نشان دهدت
یا تو هم چون دهی نشانی باز

مرده دل گر ازو نشان طلبد
گو ز سر گیر زندگانی باز

چون جمالی است بی نشان جاوید
نتوان یافت جز نهانی باز

ارنی گر بسی خطاب کنی
بانگ آید به لن‌ترانی باز

من گرفتم که این همه پرده
شود از مرکز معانی باز

چون تو بیگانه وار زیسته‌ای
چون ببینی کجاش دانی باز

پس رونده که کرد دعوی آنک
رسته‌ام از جهان فانی باز

خود چو در ره فتوح دید بسی
ماند از اندک از معانی باز

گرچه کردند از یقین دعوی
همه گشتند بر گمانی باز

هر که را این جهان ز راه ببرد
نبود راه آن جهانی باز

تو اگر عاشقی به هر دو جهان
ننگری جز به سرگرانی باز

جان مده در طریق عشق چنان
که ستانی اگر توانی باز

خود ز جان دوستی تو هرگز جان
ندهی ور دهی ستانی باز

گر چو پروانه عاشقی که به صدق
پیش آید به جان فشانی باز

چه بود ای دل فرو رفته
خبری گر به من رسانی باز

تا کجایی چه می‌کنی چونی
این گره کن به مهربانی باز

گر ز عطار بشنوی تو سخن
راه یابد به خوش بیانی باز

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
❉ *.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆ *.¸¸.*❄.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆

هر که سر رشتهٔ تو یابد باز
درش از سوزنی کنند فراز

عاشق تو کسی بود که چو شمع
نفسی می‌زند به سوز و گداز

باز خندد چو گل به شکرانه
گر سر او جدا کنند به گاز

آنکه بر جان خویش می‌لرزد
کی تواند چو شمع شد جان‌باز

تا که خوف و رجات می‌ماند
هست نام تو در جریدهٔ ناز

چون نه خوفت بماند و نه رجا
برهی هم ز زنار و هم ز نیاز

هست این راه بی‌نهایت دور
توی بر توی بر مثال پیاز

هر حقیقت که توی اول داشت
در دوم توی هست عین مجاز

ره چنین است و پیش هر قدمی
صد هزاران هزار شیب و فراز

با لبی تشنه و دلی پر خون
خلق کونین مانده در تک و تاز

از فنایی که چارهٔ تو فناست
توشهٔ این ره دراز بساز

تا که باقی است از تو یک سر موی
سر مویی به عشق سر مفراز

گرچه هستی تو مرد پرده‌شناس
نیست از پردهٔ تو این آواز

پرده بر خود مدر که در دو جهان
کس درین پرده نیست پرده‌نواز

گر بسی مایه داری آخر کار
حیرت و عجز را کنی انباز

نیست هر مرغ مرغ این انجیر
نیست هر باز باز این پرواز

مگسی بیش نیستی به وجود
بو که در دامت اوفتد شهباز

یک زمانت فراغت او نیست
باری اول ز خویش واپرداز

در دریای عشق آن کس یافت
که به خون گشت سالهای دراز

تو طمع می‌کنی که بعد از مرگ
برخوری از وصال شمع طراز

هر که در زندگی نیافت ورا
چون بمیرد چگونه یابد باز

زنده چون ره نبرد در همه عمر
مرده چون ره برد به پردهٔ راز

گر به نادر کس این گهر یابد
خویش را گم کند هم از آغاز

پای در نه درین ره ای عطار
سر گردن‌کشان همی انداز

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
❉ *.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆ *.¸¸.*❄.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆

ای روی تو شمع پردهٔ راز
در پردهٔ دل غم تو دمساز

بی مهر رخت برون نیاید
از باطن هیچ پرده آواز

از شوق تو می‌کند همه روز
خورشید درون پرده پرواز

هر جا که شگرف پرده بازی است
در پردهٔ زلف توست جان‌باز

در مجمع سرکشان عالم
چون زلف تو نیست یک سرافراز

خون دل من بریخت چشمت
پس گفت نهفته دار این راز

چون خونی بود غمزهٔ تو
شد سرخی غمزهٔ تو غماز

گفتی که چو زر عزیز مایی
زان همچو زرت نهیم در گاز

هرچه از تو رسد به جان پذیرم
این واسطه از میان بینداز

ما را به جنایتی که ما راست
خود زن به زنندگان مده باز

یک لحظه تو غمگسار ما باش
تا نوحهٔ تو کنیم آغاز

تا کی باشم من شکسته
در بادیهٔ تو در تک و تاز

گر وقت آمد به یک عنایت
این خانهٔ من ز شک بپرداز

بیش است به تو نیازمندیم
چندان که تو بیش می‌کنی ناز

عطار ز دیرگاه بی تو
بیچارهٔ توست، چاره‌ای ساز


دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
صفحه  صفحه 42 از 270:  « پیشین  1  ...  41  42  43  ...  269  270  پسین » 
شعر و ادبیات

Attar of Nishapur | عطار نیشابوری


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA