انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 43 از 270:  « پیشین  1  ...  42  43  44  ...  269  270  پسین »

Attar of Nishapur | عطار نیشابوری


زن


 
❉ *.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆ *.¸¸.*❄.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆

ای شیوهٔ تو کرشمه و ناز
تا چند کنی کرشمه آغاز

بستی در دیده از جهانم
بر روی تو دیده کی کنم باز

ای جان تو در اشتیاق می‌سوز
وی دیده در انتظار می‌ساز

تا روز وصال در شب هجر
بر آتش غم چو شمع بگداز

در باز به عشق هرچه داری
در صف مقامران جانباز

پیمانهٔ هر دو کون درکش
یعنی که دو کون را برانداز

ای باز چو صید کون کردی
بازآی به دست شه چو شهباز

ای نوپر آشیان علوی
بر پر سوی آشیانه شو باز

گردون خرفی است بس زبون گیر
گیتی زنکی است بس فسون ساز

بر مرکب روح گرد راکب
زین بادیه تازیان برون تاز

چون غمزده قصهٔ غم خویش
با غمزه مگو که هست غماز

در مجلس کم زنان قدح نوش
در خلوت عاشقان طرب ساز

مقراض اجل گرت برد سر
چون شمع سر آور از دم گاز

خون خوار زمین گرت خورد خون
مانند نبات شو سرافراز

چون جوهر فرد باش یعنی
از خلق زمانه باش ممتاز

تا کی چون مقلدان غافل
تا چند چو غافلان پر آز

تا جان ندهی تو همچو عطار
بیرون مده از درون دل راز

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
❉ *.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆ *.¸¸.*❄.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆

ذره‌ای دوستی آن دمساز
بهتر از صد هزار ساله نماز

ذره‌ای دوستی بتافت از غیب
آسمان را فکند در تک و تاز

باز خورشید را که سلطانی است
ذره‌ای عشق می‌دهد پرواز

عشق اگر نیستی سر مویی
نه حقیقت بیافتی نه مجاز

ذره‌ای عشق زیر پردهٔ دل
برگشاید هزار پردهٔ راز

زیر هر پرده نقد تو گردد
هر زمان صد جهان پر از اعزاز

وی عجب زیر هر جهان که بود
صد جهان عشق افتدت ز آغاز

باز در هر جهان هزار جهان
می‌شود کشف در نشیب و فراز

گرچه هر لحظه صد جهان یابی
خویش را ذره‌ای نیابی باز

چون به یکدم تو گم شدی با خویش
چون توانی شد آگه از دمساز

تا تو هستی تو را به قطع او نیست
ور نه‌ای فارغی ز ناز و نیاز

او تو را نیست تا تو آن خودی
با تو او نیست، اینت کار دراز

گر درین راه مرد کل طلبی
هرچه داری همه بکل درباز

می‌شنو از فرید حرف بلند
وز بد و نیک خانه می‌پرداز

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
❉ *.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆ *.¸¸.*❄.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆

جان ز مشک زلف دلم چون جگر مسوز
با من بساز و جانم ازین بیشتر مسوز

هر روز تا به شب چو ز عشق تو سوختم
هر شب چو شمع زار مرا تا سحر مسوز

مرغ توام به دست خودم دانه‌ای فرست
زین بیش در هوای خودم بال و پر مسوز

چون آرزوی وصل توام خشک و تر بسوخت
در آتش فراق، خودم خشک و تر مسوز

چون دل ببردی و جگر من بسوختی
با دل بساز و بیش ازینم جگر مسوز

یکبارگی چو می‌بنسوزی مرا تمام
هر روزم از فراق به نوعی دگر مسوز

جانم که زآرزوی لبت همچو شمع سوخت
چون عود بی‌مشاهدهٔ آن شکر مسوز

عطار را اگر نظری بر تو اوفتد
این نیست ور بود نظرش در بصر مسوز

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
❉ *.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆ *.¸¸.*❄.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆

عمر رفت و تو منی داری هنوز
راه بر ناایمنی داری هنوز

زخم کاید بر منی آید همه
تا تو می‌رنجی منی داری هنوز

صد منی می‌زاید از تو هر نفس
وی عجب آبستنی داری هنوز

پیر گشتی و بسی کردی سلوک
طبع رند گلخنی داری هنوز

همرهان رفتند و یاران گم شدند
همچنان تو ساکنی داری هنوز

روز و شب در پرده با چندین ملک
عادت اهریمنی داری هنوز

روی گردانیده‌ای از تیرگی
پشت سوی روشنی داری هنوز

دلبرت در دوستی کی ره دهد
چون دلی پر دشمنی داری هنوز

می‌زنی دم از پی معنی ولیک
تو کجا آن چاشنی داری هنوز

در گریبان کش سر و بنشین خموش
چون بسی تر دامنی داری هنوز

خویشتن را می‌کش و می‌کش بلا
زانکه نفس کشتنی داری هنوز

رهبری چون آید از تو ای فرید
چون تو عزم رهزنی داری هنوز

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
❉ *.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆ *.¸¸.*❄.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆

چند جویی در جهان یاری ز کس
یک کست در هر دو عالم یار بس

تو چو طاوسی بدین ره در خرام
کاندرین ره کم نیایی از مگس

مرد باش و هر دو عالم ده طلاق
پای در نه زانکه داری دست رس

گر برآری یک نفس بی عشق او
از تو با حضرت بنالد آن نفس

هر نفس سرمایهٔ صد دولت است
تا کی اندر یک نفس چندین هوس

سرنگونساری تو از حرص توست
باز کش آخر عنان را باز پس

تا ز دانگی دوست تر داری دودانگ
نیستی تو این سخن را هیچ کس

گر گهر خواهی به دریا شو فرو
بر سر دریا چه گردی همچو خس

بر در او گر نداری حرمتی
چون توانی رفت راه پر عسس

چون تو ای عطار حرمت یافتی
بر سر افلاک تازانی فرس

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
❉ *.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆ *.¸¸.*❄.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆

آفتاب عاشقان روی تو بس
قبلهٔ سرگشتگان کوی تو بس

ترکتاز هر دو عالم را به حکم
یک گره از زلف هندوی تو بس

آب حیوان را برای قوت جان
یک شکر از درج لولوی تو بس

جملهٔ عشاق را سرمایه‌ها
طاق آوردن ز ابروی تو بس

صد سپاه عقل پیش اندیش را
یک خدنگ از جزع جادوی تو بس

شیرمردان را شکار آموختن
از خیال چشم آهوی تو بس

آنکه او بر باد خواهد داد دل
یک وزیدن بادش از سوی تو بس

در ره تاریک زلفت عقل را
روشنی یک ذره از روی تو بس

درگذشتم از سر هر دو جهان
زانکه ما را یک سر موی تو بس

گر ز عطارت بدی دیدی بپوش
عذر خواهش روی نیکوی تو بس

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
❉ *.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆ *.¸¸.*❄.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆

در عشق روی او ز حدوث و قدم مپرس
گر مرد عاشقی ز وجود و عدم مپرس

مردانه بگذر از ازل و از ابد تمام
کم گوی از ازل ز ابد نیز هم مپرس

زین چار رکن چون بگذشتی حرم ببین
وانگاه دیده برکن و نیز از حرم مپرس

آنجا که نیست هستی توحید، هیچ نیست
زانجای درگذر به دمی و ز دم مپرس

لوح و قلم به قطع دماغ و زبان توست
لوح و قلم بدان و ز لوح و قلم مپرس

کرسی است سینهٔ تو و عرش است دل درو
وین هر دو نیست جز رقمی وز رقم مپرس

چون تو بدین مقام رسیدی دگر مباش
گم گرد در فنا و دگر بیش و کم مپرس

یک ذره سایه باش تو اینجا در آفتاب
اینجا چو تو نه‌ای تو ز شادی و غم مپرس

هر چیز کان تو فهم کنی آن همه تویی
پس تا که تو تویی ز حدوث و قدم مپرس

عطار اگر رسیدی اینجایگاه تو
در لذت حقیقت خود از الم مپرس

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
❉ *.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆ *.¸¸.*❄.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆

دوش آمد و گفت از آن ما باش
در بوتهٔ امتحان ما باش

گر خواهی بود زندهٔ جاوید
زنده به وجود جان ما باش

عمری است که تا از آن خویشی
گر وقت آمد از آن ما باش

مردانه به کوی ما فرود آی
نعره زن و جان فشان ما باش

گر محرم پیشگه نه‌ای تو
هم صحبت آستان ما باش

پریده زآشیان مایی
جویندهٔ آشیان ما باش

از ننگ وجود خود بپرهیز
فانی شو و بی نشان ما باش

ره نتوانی به خود بریدن
در پهلوی پهلوان ما باش

تا کی خفتی که کاروان رفت
در رستهٔ کاروان ما باش

چون می‌دانی که جمله ماییم
با جمله مگو زبان ما باش

چون اعجمیند خلق جمله
تو با همه ترجمان ما باش

تا چند ز داستان عطار
مستغرق داستان ما باش

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
❉ *.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆ *.¸¸.*❄.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆

ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
بر در دل روز و شب منتظر یار باش

دلبر تو دایما بر در دل حاضر است
رو در دل برگشای حاضر و بیدار باش

دیدهٔ جان روی او تا بنبیند عیان
در طلب روی او روی به دیوار باش

ناحیت دل گرفت لشگر غوغای نفس
پس تو اگر عاشقی عاشق هشیار باش

نیست کس آگه که یار کی بنماید جمال
لیک تو باری به نقد ساختهٔ کار باش

در ره او هرچه هست تا دل و جان نفقه کن
تو به یکی زنده‌ای از همه بیزار باش

گر دل و جان تو را در بقا آرزوست
دم مزن و در فنا همدم عطار باش

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
❉ *.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆ *.¸¸.*❄.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆

غیرت آمد بر دلم زد دور باش
یعنی ای نااهل ازین در دور باش

تو گدایی دور شو از پادشاه
ورنه بر جان تو آید دور باش

گر وصال شاه می‌داری طمع
از وجود خویشتن مهجور باش

ترک جانت گوی آخر این که گفت
کز ضلالت نفس را مزدور باش

تو درافکن خویش و قسم تو ز دوست
خواه ماتم باش و خواهی سور باش

چون بسوزی همچو پروانه ز شمع
دایما نظارگی نور باش

گر می وصلش به دریا درکشی
مست لایعقل مشو مخمور باش

نه چو بی مغزان به یک می مست شو
نه به یک دردی همه معذور باش

ور به دریاها درآشامی شراب
تا ابد از تشنگی رنجور باش

همچو آن حلاج بدمستی مکن
یا حسینی باش یا منصور باش

چون نفخت فیه من روحی توراست
روح پاکی فوق نفخ صور باش

کنج وحدت گیر چون عطار پیش
پس به کنجی درشو و مستور باش

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
صفحه  صفحه 43 از 270:  « پیشین  1  ...  42  43  44  ...  269  270  پسین » 
شعر و ادبیات

Attar of Nishapur | عطار نیشابوری


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA