انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 45 از 270:  « پیشین  1  ...  44  45  46  ...  269  270  پسین »

Attar of Nishapur | عطار نیشابوری


زن


 
❉ *.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆ *.¸¸.*❄.¸¸.*✳*.¸¸.*❄*.¸¸*❆

بنمود رخ از پرده، دل گشت گرفتارش
دانی که کجا شد دل در زلف نگونسارش

از بس که سر زلفش در خون دل من شد
در نافهٔ زلف او دل گشت جگرخوارش

چون مشک و جگر دید او در ناک دهی آمد
ناک از چه دهد آخر خاکی شده عطارش

ای کاش چو دل برد او بارش دهدی باری
چون بار دهد دل را چون دل ندهد بارش

جانا چو دلم دارد درد از سر زلف تو
بگذار در آن دردش وز دست بمگذارش

بردی دلم و پایش بستی به سر زلفت
دل باز نمی‌خواهم اما تو نکو دارش

تا بو که به دست آرم یک ذره وصال تو
جان می‌بفروشم من کس نیست خریدارش

چون نیست وصالت را در کون خریداری
عطار کجا افتد یک ذره سزاوارش


دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽

ای پیر مناجاتی رختت به قلندر کش
دل از دو جهان برکن دردی ببر اندر کش

یا چون زن کم‌دان شو یا محرم مردان شو
یا در صف رندان شو یا خرقه ز سر برکش

چون فتنهٔ آن ماهی چون رهرو این راهی
بار غم اگر خواهی از کون فزون تر کش

خمار و قلندر شو مست می دلبر شو
ور گفت که کافر شو هان تا نشوی سرکش

چون کافر اوباشی هرچند ز اوباشی
با دوست به قلاشی هم دست کنی درکش

گفتی که به عشق اندر گر کشته شوی بهتر
اینک من و اینک سر فرمان بر و خنجر کش

ای دلبر سیمین‌بر گفتی که نداری زر
بی زر نبود دلبر از جان بگذر زر کش

عطار که سیم آرد بر روی چو زر بازد
چون صفوت دین دارد گو درد قلندر کش

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽

درکش سر زلف دلستانش
بشکن در درج درفشانش

جان را به لب آر و بوسه‌ای خواه
تا جانت فرو شود به جانش

جانت چو به جان او فروشد
بنشین به نظاره جاودانش

از دیدهٔ او بدو نظر کن
گر خواهی دید بس عیانش

زیرا که به چشم او توان دید
در آینهٔ همه جهانش

زلفش که فتاده بر زمین است
سرگشته نگر چو آسمانش

آویخته صد هزار دل هست
از یک یک موی هر زمانش

گر میل تو را به سوی کفر است
ره جوی به زلف دلستانش

ور رغبت توست سوی ایمان
بنگر رخ همچو گلستانش

ور کار ز کفر و دین برون است
گم گرد نه این طلب نه آنش

هرگه که فرید این چنین شد
هم نام مجوی و هم نشانش

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽

هر مرد که نیست امتحانش
خوابی و خوری است در جهانش

می‌خفتد و می‌خورد شب و روز
تا مغز بود در استخوانش

فربه کند از غرور پهلو
تا نام نهند پهلوانش

مرد آن باشد که همچو شمعی
آتش بارد ز ریسمانش

از بسکه در امتحان کشندش
پیدا گردد همه نهانش

چون پاک شود ز هرچه دارد
آنگاه نهند در میانش

صد مغز یقین دهندش آنگاه
در پوست کشند از گمانش

تا هیچ فریفته نگردد
ایمن نبود ز مکر جانش

چون پاک شد از دو کون کلی
آیند دو کون میهمانش

نقدیش بود که مثل نبود
در هفت زمین و آسمانش

دانی تو که آن چه نقش یابد
تا خرج کنند جاودانش

تو جوهر مرد کی شناسی
نا کرده هزار امتحانش

در هر صفتش بجوی صد بار
در علم مبین و در عیانش

گر قلب بود بدر برون کن
ور نی بنشین بر آستانش

مردی که تو را به خویش خواند
در حال ز پیش خود برانش

وان مرد که از تو می‌گریزد
گنجی است درون خاکدانش

وان کو نگریزد از تو با تو
چون باد ز پس شوی دوانش

این هم رنگ است و می‌توان کرد
رسوای زمانه هر زمانش

شرحت دادم که بی نشان کیست
بپذیر چو جان بدین نشانش

خاک ره او به چشم درکش
کز سود تو ببود زیانش

زیبا محکی نهاد عطار
زین شرح که رفت بر زبانش

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽

ای ز عشقت این دل دیوانه خوش
جان و دردت هر دو در یک خانه خوش

گر وصال است از تو قسمم گر فراق
هست هر دو بر من دیوانه خوش

من چنان در عشق غرقم کز توام
هم غرامت هست و هم شکرانه خوش

دل بسی افسانهٔ وصل تو گفت
تا که شد در خواب ازین افسانه خوش

گر تو ای دل عاشقی پروانه‌وار
از سر جان درگذر مردانه خوش

نه که جان درباختن کار تو نیست
جان فشاندن هست از پروانه خوش

قرب سلطان جوی و پروانه مجوی
روستایی باشد از پروانه خوش

گر تو مرد آشنایی چون شوی
از شرابی همچو آن بیگانه خوش

هر که صد دریا ندارد حوصله
تا ابد گردد به یک پیمانه خوش

مرد این ره آن زمانی کز دو کون
مفلسی باشی درین ویرانه خوش

تو از آن مرغان مدان عطار را
کز دو عالم آیدش یک دانه خوش

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽

می‌شد سر زلف در زمین کش
چون شرح دهم تو را که آن خوش

از تیزی و تازگی که او بود
گویی همه آب بود و آتش

پر کرده ز چشم نرگسینش
از تیر جفا هزار ترکش

زیر قدشم هزار مشتاق
از مردم دیده کرده مفرش

جان همه کاملان ز زلفش
همچون سر زلف او مشوش

روی همه عاشقان ز عشقش
از خون جگر شده منقش

گل چهره و گل فشان و گل بوی
مه طلعت و مه جبین و مهوش

صد تشنه ز خون دیده سیراب
از دشنهٔ چشم آن پریوش

گه دل گه جان خروش می‌کرد
کای غالیه زلف زلف برکش

عطار ز زلف دلکش او
تا حشر فتاده در کشاکش

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽

آخر ای صوفی مرقع پوش
لاف تقوی مزن ورع مفروش

خرقهٔ مخرقه ز تن برکن
دلق ازرق مرائیانه مپوش

از کف ساقیان روحانی
صبحدم بادهٔ صبوح بنوش

صورت خویش را مکن صافی
یک زمان در صفای معنی کوش

سعی کن در عمارت دل و جان
که نیاید به کارت این تن و توش

درگذر از مزابل حیوان
برگذر تا به منزلات سروش

سخن عقل بر عقیله مگوی
سبق عشق یک زمان کن گوش

اهل قالی چو سالکان می‌گوی
اهل حالی چو واصلان خاموش

مرد عشقی خموش باش و خراب
مرد عقلی فضول باش و به هوش

روشنی بایدت چو شمع بسوز
پختگی بایدت چو دیگ بجوش

چون نه‌ای اهل وجد، ساکن باش
از تواجد چرا شدی مدهوش

راه غیر خدا مده در دل
بار نفس و هوا منه بر دوش

عاشقی یک دم از طلب منشین
تا نگیری حریف در آغوش

سخن سر به گوش دل بشنو
قول عطار را به جان بنیوش

پند گیرند بر تو بعد از تو
گر نداری نصیحت من گوش

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽

ترسا بچهٔ شکر لبم دوش
صد حلقهٔ زلف در بناگوش

صد پیر قوی به حلقه می‌داشت
زان حلقهٔ زلف حلقه در گوش

آمد بر من شراب در دست
گفتا که به یاد من کن این نوش

در پرده اگر حریف مایی
چون می‌نوشی خموش و مخروش

زیرا که دلی نگشت گویا
تا مرد زبان نکرد خاموش

دل چون بشنود این سخن زود
ناخورده شراب گشت مدهوش

چون بستدم آن شراب و خوردم
در سینهٔ من فتاد صد جوش

دادم همه نام و ننگ بر باد
کردم همه نیک و بد فراموش

از دست بشد مرا دل و جان
وز پای درآمدم تن و توش

یک قطره از آن شراب مشکل
آورد دو عالمم در آغوش

یک ذره سواد فقر در تافت
شد هر دو جهان از آن سیه‌پوش

جانم ز سر دو کون برخاست
در شیوهٔ فقر شد وفا کوش

هر که بخرد به جان و دل فقر
بر جان و دلش دو کون بفروش

ور دین تو نیست دین عطار
کفر آیدت این حدیث منیوش

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽

مست شدم تا به خرابات دوش
نعره‌زنان رقص‌کنان دردنوش

جوش دلم چون به سر خم رسید
زآتش جوش دلم آمد به جوش

پیر خرابات چو بانگم شنید
گفت درآی ای پسر خرقه‌پوش

گفتمش ای پیر چه دانی مرا
گفت ز خود هیچ مگو شو خموش

مذهب رندان خرابات گیر
خرقه و سجاده بیفکن ز دوش

کم زن و قلاش و قلندر بباش
در صف اوباش برآور خروش

صافی زهاد به خواری بریز
دردی عشاق به شادی بنوش

صورت تشبیه برون بر ز چشم
پنبهٔ پندار برآور ز گوش

تو تو نه‌ای چند نشینی به خود
پردهٔ تو بردر و با خود بکوش

قعر دلت عالم بی‌منتهاست
رخت سوی عالم دل بر بهوش

گوهر عطار به صد جان بخر
چند بود پیش تو گوهر فروش

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽

دلی کامد ز عشق دوست در جوش
بماند تا قیامت مست و مدهوش

ز بسیاری که یاد آرد ز معشوق
کند یکبارگی خود را فراموش

بر اومید وصال دوست هر دم
قدح‌ها زهر ناکامی کند نوش

برون آید ز جمع خود نمایان
بیندازد ردای و فوطه از دوش

اگر بی دوست یک دم زو برآید
شود در ماتم آن دم سیه‌پوش

فروماند زبان او ز گفتن
بماند تا ابد حیران و خاموش

درین اندیشه هرگز نیز دیگر
بننشیند دل عطار از جوش

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
صفحه  صفحه 45 از 270:  « پیشین  1  ...  44  45  46  ...  269  270  پسین » 
شعر و ادبیات

Attar of Nishapur | عطار نیشابوری


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA