ارسالها: 2517
#471
Posted: 26 Aug 2012 06:27
✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽
صبح برانداخت نقاب ای غلام
میده و برخیز ز خواب ای غلام
همچو گلم بر سر آتش نشاند
شوق شراب چو گلاب ای غلام
بی نمکی چند کنی باده نوش
وز جگرم خواه کباب ای غلام
دور بگردان و شتابی بکن
چند کند عمر شتاب ای غلام
جان من سوخته دل را دمی
زنده کن از جام شراب ای غلام
آب حیات است می و من چو شمع
مرده دلم بی می ناب ای غلام
از قدح باده دلم زنده کن
تا برهد جان ز عذاب ای غلام
چون دل عطار ز تو تافته است
تافته را نیز متاب ای غلام
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#472
Posted: 26 Aug 2012 06:28
✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽
عاشق لعل شکربار توام
فتنهٔ زلف نگونسار توام
هیچ کارم نیست جز اندوه تو
روز و شب پیوسته در کار توام
بر من بی دل جهان مفروش از آنک
کز میان جان خریدار توام
تو چو خورشیدی و من چو ذرهام
کی من مسکین سزاوار توام
گفتهای کم گیر جان در عشق من
کم گرفتم چون گرفتار توام
گر بخواهی ریخت خونم باک نیست
من درین خون ریختن یار توام
جان من دربند صد اندوه باد
گر به جان دربند آزار توام
بر دل و جانم مکن زور ای صنم
کز دل و جان عاشق زار توام
چون پدید آمد رخت از زیر زلف
تا بدیدم ناپدیدار توام
زلف مشکین برگشای و برفشان
کز سر زلف تو عطار توام
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#473
Posted: 26 Aug 2012 06:32
✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽
شیفتهٔ حلقهٔ گوش توام
سوختهٔ چشمهٔ نوش توام
ماهرخ با خط و خال منی
دلشدهٔ بی تن و توش توام
ترک منی گوش به من دار از آنک
هندوک حلقه به گوش توام
خانه بیاراستهام چون نگار
منتظر خانه فروش توام
چون دلم از خشم تو آید به جوش
عاشق خشم تو و جوش توام
خط چه کشی بر من غمکش از آنک
مست خط غالیهپوش توام
هوش به من باز کی آید که من
تا به ابد رفته ز هوش توام
گرچه به گویایی من نیست کس
یک شکرم ده که خموش توام
چون بگریزی تو ز عطار از آنک
با تو به هم دوش به دوش توام
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#474
Posted: 26 Aug 2012 06:47
✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽
خط مکش در وفا کزآن توام
فتنهٔ خط دلستان توام
بی تو با چشم خون فشان همه شب
در غم لعل درفشان توام
از دهانت چو گوش را خبر است
من چرا چشم بر دهان توام
از تو تا برکنار ماند دلم
بی تو چون موی از میان توام
نیم جان داشتم غم تو بسوخت
گر کنون زندهام به جان توام
روی خود ز آستین مپوش که من
روی بر خاک آستان توام
می ندانم من سبکدل هیچ
تا چرا رایگان گران توام
کینهگیری ز من نکو نبود
چون تو دانی که مهربان توام
چون زنم در هوای تو پر و بال
که نه من مرغ آشیان توام
همچو عطار مانده باده به دست
کمترین سگ ز چاکران توام
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#475
Posted: 26 Aug 2012 06:47
✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽
فتنهٔ زلف دلربای توام
تشنهٔ جام جانفزای توام
نیست چون زلف تو سر خویشم
گرچه چون زلف در قفای توام
جز هوای توام نمیسازد
زانکه پروردهٔ هوای توام
گر غباری است از منت زآن است
که من خسته خاک پای توام
تا کنارم ز اشک دریا شد
نیست کاری جز آشنای توام
چون به صد وجه تو بلای منی
من به صد درد مبتلای توام
از همه فارغم که در دو جهان
می نیاید به جز رضای توام
بس بود از دو عالم این ملکم
که تو آنی که من گدای توام
از وجود فرید سیر شدم
گمشده در عدم برای توام
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#476
Posted: 26 Aug 2012 06:48
✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽
در خطت تا دل به جان در بستهام
چون قلم زان خط میان در بستهام
در تماشای خط سرسبز تو
چشم بگشاده فغان در بستهام
نی که از خطت زبانم شد ز کار
زان چنین دایم زبان در بستهام
تو چنین پسته دهان و من ز شوق
گرچه میسوزم دهان در بستهام
آشکارا خون دل بگشادهام
تا به زلفت دل نهان در بستهام
پر گره دانست زلف تو که من
دل به زلفت هر زمان در بستهام
چون جهان آرای دیدم روی تو
چشم از روی جهان در بستهام
نیست در کار توام دلبستگی
زانکه در کار تو جان در بستهام
گفتهای در بند با من تا به جان
این چه باشد بیش از آن در بستهام
گفتهای در بند با من تا به جان
این چه باشد بیش از آن در بستهام
گر بسوزد همچو خاکستر دو کون
نگسلم از تو چنان در بستهام
تا بلای ناگهان دیدم ز هجر
رخت رحلت ناگهان در بستهام
هم دل از عطار فارغ کردهام
هم در سود و زیان در بستهام
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#477
Posted: 26 Aug 2012 06:48
✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽
تا دیدهام رخ تو کم جان گرفتهام
اما هزار جان عوض آن گرفتهام
چون ز لبت نبود مرا روی یک شکر
ای بس که پشت دست به دندان گرفتهام
تا آب زندگانی تو دیدهام ز دور
دور از رخ تو مرگ خود آسان گرفتهام
چون توشهٔ وصال توام دست می نداد
در پا فتاده گوشهٔ هجران گرفتهام
چون بر کمان ابروی تو تیر دیدهام
گر خواست وگرنه کم جان گرفتهام
آوازهٔ لب تو ز خلقی شنیدهام
زان تشنه راه چشمهٔ حیوان گرفتهام
آن راه چشمه در ظلمات دو زلف توست
یارب رهی چه دور و پریشان گرفتهام
چون خشکسال وصل تو در کون دیدهام
از ابر چشم عادت طوفان گرفتهام
گرچه ز چشم خاست مرا عشق تو چو اشک
این جرم نیز بر دل بریان گرفتهام
برهم دریده پرده ز تر دامنی چشم
کو را به دست ابر گریبان گرفتهام
گفتی که من به کار تو سر تیز میکنم
کین پر دلی ز زلف زرهسان گرفتهام
خونی گشاد از همه سر تیزی توام
وین تجربه ز ناوک مژگان گرفتهام
چون تو ز ناز و کبر نگنجی به شهر در
من شهر ترک گفته بیابان گرفتهام
عطار تا که از تو چو یوسف جدا افتاد
یعقوبوار کلبهٔ احزان گرفتهام
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#478
Posted: 26 Aug 2012 06:53
✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽
از می عشق تو مست افتادهام
بر درت چون خاک پست افتادهام
مستیم را نیست هشیاری پدید
کز نخستین روز مست افتادهام
در خرابات خراب عاشقی
عاشق و دردیپرست افتادهام
توبه من چون بود هرگز درست
کز ملامت در شکست افتادهام
نیستی من ز هستی من است
نیستم زیرا که هست افتادهام
میتپم چون ماهیی دانی چرا
زانکه از دریا به شست افتادهام
بی خودم کن ساقیا بگشای دست
زانکه در خود پای بست افتادهام
دست دور از روی چون ماهت که من
دورم از رویت ز دست افتادهام
این زمان عطار و یک نصفی شراب
کز زمان در نصف شست افتادهام
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#479
Posted: 26 Aug 2012 06:56
✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽
کار بر خود سخت مشکل کردهام
زانکه استعداد باطل کردهام
چون به مقصد ره برم چون در سفر
در هوای خویش منزل کردهام
راه خون آلوده میبینم همه
کین سفر چون مرغ بسمل کردهام
گر گلآلود آورم پایم رواست
کز سرشکم خاک ره گل کردهام
راه بر من هر زمان مشکلتر است
زانکه عزم راه مشکل کردهام
عیش شیرینم برای لذتی
تلختر از زهر قاتل کردهام
روی جان با نفس کم بینم از آنک
روح ناقص نفس کامل کردهام
حاصل عمرم همه بی حاصلی است
آه از این حاصل که حاصل کردهام
قصهٔ جانم چو کس مینشنود
غصهٔ بسیار در دل کردهام
هست دریای معانی بس عظیم
کشتی پندار حایل کردهام
سخت میترسم ازین دریای ژرف
لاجرم ره سوی ساحل کردهام
بیم من از غرقه گشتن چون بسی است
خویش را مشغول شاغل کردهام
چون نمییارم شدن مطلق به خویش
خویشتن را در سلاسل کردهام
بر امید غرقه گشتن چون فرید
روی سوی بحر هایل کردهام
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#480
Posted: 26 Aug 2012 06:56
✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽
من شراب از ساغر جان خوردهام
نقل او از دست رضوان خوردهام
گوییا وقت سحر از دست خضر
جام جم پر آب حیوان خوردهام
لب فرو بستم تو میدان کین شراب
با حریفی آب دندان خوردهام
تو مخور زنهار ازین می تا تویی
زانکه من زنهار با جان خوردهام
چون تویی تو نماند آنگهی
نعرهزن زان می که من زان خوردهام
چون دریغ آمد به خویشم این شراب
لاجرم از خویش پنهان خوردهام
بر فراز عرش باز اشهبم
زقهها از دست سلطان خوردهام
دل چو در انگشت رحمان داشتم
شیر از انگشت رحمان خوردهام
در فرح زانم که همچون غنچه من
این قدح سر در گریبان خوردهام
این زمان عطار گر نوشد شراب
زیبدش چون زهر هجران خوردهام
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash