انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 49 از 270:  « پیشین  1  ...  48  49  50  ...  269  270  پسین »

Attar of Nishapur | عطار نیشابوری


زن


 
✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽

بی دل و بی قراری مانده‌ام
زانکه در بند نگاری مانده‌ام

دلخوشی با دلگشایی بوده‌ام
غم کشی بی غمگساری مانده‌ام

زیر بار عشق او کارم فتاد
لاجرم بی کار و باری مانده‌ام

در میانم با غم عشقش چو شمع
گرچه چون اشک از کناری مانده‌ام

گرچه وصل او محالی واجب است
من مدام امیدواری مانده‌ام

بی گل رویش در ایام بهار
چون بنفشه سوکواری مانده‌ام

همچو لاله غرقهٔ خون بی رخش
داغ بر دل ز انتظاری مانده‌ام

دیده‌ام میگون لب آن سنگدل
سنگ بر دل در خماری مانده‌ام

چون دهان او نهان شد آشکار
در نهان و آشکاری مانده‌ام

زنگبار زلف او مویی بتافت
زان چو مویش تابداری مانده‌ام

گه به دربند رهی دور و دراز
گه به چین در اضطراری مانده‌ام

چون سر یک موی او بارم نداد
زیر بار مشکباری مانده‌ام

صد جهان ناز از سر مویی که دید
من که دیدم بیقراری مانده‌ام

زلف چون دربند روم روی اوست
من چرا در زنگباری مانده‌ام

می‌شمارم حلقه‌های زلف او
در شمار بی شماری مانده‌ام

چون سری نیست ای عجب این کار را
من مشوش بر کناری مانده‌ام

روزگاری می‌برم در زلف او
بس پریشان روزگاری مانده‌ام

شد فرید از چین زلفش مشک بیز
زان سبب زیر غباری مانده‌ام

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽

بیشتر عمر چنان بوده‌ام
کز نظر خویش نهان بوده‌ام

گه به مناجات به سر گشته‌ام
گه به خرابات دوان بوده‌ام

گاه ز جان سود بسی کرده‌ام
گاه ز تن عین زیان بوده‌ام

راستی آن است که از هیچ وجه
من نه درین و نه در آن بوده‌ام

من چکنم کان که چنان خواستند
گر بد و گر نیک چنان بوده‌ام

گرچه به خورشید مرا علم هست
طالب یک ذره عیان بوده‌ام

نی که خطا رفت چه علم و چه عین
دلشدهٔ سوخته‌جان بوده‌ام

گرچه سبکدل شده‌ام هم ز خود
بر دل خود سخت گران بوده‌ام

بحر جهان بس عجب آمد مرا
غرق تحیر ز جهان بوده‌ام

گرچه ز هر نوع سخن گفته‌ام
کوردلی گنگ زبان بوده‌ام

زآنچه که اصل است چو آگه نیم
پس همه پندار و گمان بوده‌ام

هیچ نمی‌دانم و در عمر خویش
منتظر یک همه دان بوده‌ام

چون همه دانی نتوان زد به تیر
لاجرم از غم چو کمان بوده‌ام

غرقهٔ خون شد ز تحیر فرید
زانکه بسی اشک‌فشان بوده‌ام

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽

روی تو در حسن چنان دیده‌ام
کاینهٔ هر دو جهان دیده‌ام

جمله از آن آینه پیدا نمود
واینه از جمله نهان دیده‌ام

هست در آیینه نشان صد هزار
واینه فارغ ز نشان دیده‌ام

صورت در آینه از آینه
نیست خبردار چنان دیده‌ام

جمله درین آینه جلوه‌گرند
واینه را حافظ آن دیده‌ام

صورت آن آینه چون جسم بود
پرتو آن آینه جان دیده‌ام

جوهر آن آینه چون کس ندید
من چه زنم دم که عیان دیده‌ام

لیک کسی را ز چنان جوهری
هیچ نه شرح و نه بیان دیده‌ام

جملهٔ ذرات ازو بر کنار
با همه او را به میان دیده‌ام

یافته‌ام از همه بس فارغش
پس همه را کرده ضمان دیده‌ام

با تو و بی تو چه دهم شرح این
چون به ندانم که چه سان دیده‌ام

یک همه دان در دو جهان کس ندید
چون دو جهان یک همه دان دیده‌ام

جملهٔ مردان جهان دیده را
در غم این نعره‌زنان دیده‌ام

دایم ازین واقعه عطار را
نوحه‌گری اشک فشان دیده‌ام

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽

از بس که روز و شب غم بر غم کشیده‌ام
شادی فکنده‌ام غم بر غم گزیده‌ام

شادی به روی غم که غمم غمگسار گشت
کم غم چو روی شادی عالم بدیده‌ام

گر نیز شادی است درین آشیان غم
من شادیی ندیده‌ام اما شنیده‌ام

کس را مباد با من و با درد من رجوع
زیرا که درد عشق مسلم خریده‌ام

تا کی ز درد عشق زنم لاف چون ز نفس
دایم به دل رمیده به تن آرمیده‌ام

هرگز دمی نیافته‌ام هیچ فرصتی
چندانکه با سگان طبیعت چخیده‌ام

گرچه قدم نداشته‌ام در مقام عدل
باری ز اهل ظلم قدم در کشیده‌ام

در گوشه‌ای نشسته بسی خون بخورده‌ام
بر جایگه فسرده بسی ره بریده‌ام

عمرم گذشت در بچه طبعی و من هنوز
از حرص و آز چون بچهٔ نا رسیده‌ام

هر روز در خزانهٔ عطار کمتر است
دری که از سفینهٔ دانش گزیده‌ام

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽

ای برده به آب‌روی آبم
وز نرگس نیم خواب خوابم

تا روی چو ماه تو بدیدم
افتاده چو ماهیی ز آبم

چون شد خط سبز تو پدیدار
بر زرده نشست آفتابم

هرگه که به خون خطی نویسی
من سر ز خط تو برنتابم

هرگه که حدیث وصل گویم
دل خون گردد ز اضطرابم

از بی نمکی و بی قراری
در سیخ جهد که من کبابم

وصلت نرسد به دل که از دل
تا با جانم خبر نیابم

من خاک توام تو گنج حسنی
بنمای رخ از دل خرابم

در پای فتاده‌ام چو زلفت
زین بیش چو زلف خود متابم

عطار ز دست شد به یکبار
وقت است که کم کنی عذابم

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽

نه ز وصل تو نشان می‌یابم
نه ز هجر تو امان می‌یابم

دشنهٔ هجر توام کشت از آنک
تشنهٔ وصل تو جان می‌یابم

از میان تو چو مویی شده‌ام
که تورا موی میان می‌یابم

به یقین از دهن پرشکرت
اثری هم به گمان می‌یابم

بر رخت تا به نگویی سخنی
می‌ندانم که دهان می‌یابم

در صفات لبت از غایت عجز
عقل را کند زبان می‌یابم

دل و جان بر چو لبت آن دارد
کین همه لایق آن می‌یابم

زان به روی تو جهان روشن شد
که تورا شمع جهان می‌یابم

آنچه از خلق نهان می‌جستم
در جمال تو عیان می‌یابم

بی تو عطار جگر سوخته را
نتوان گفت چه سان می‌یابم

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽

از عشق تو من به دیر بنشستم
زنار مغانهٔ بر میان بستم

چون حلقهٔ زلف توست زناری
زنار چرا همیشه نپرستم

گر دین و دلم ز دست شد شاید
چون حلقه زلف توست در دستم

دست‌آویزی نکو به دست آمد
در زلف تو دست تا بپیوستم

چون ترسایی درست شد بر من
خوردم می عشق و توبه بشکستم

زان می که به جرعه‌ای که من خوردم
گویی ز هزار سالگی مستم

در سینه دریچه‌ای پدید آمد
بسیار بر آن دریچه بنشستم

صد بحر از آن دریچه پیدا شد
من چشمهٔ دل به بحر پیوستم

طاقت چو نداشتم شدم غرقه
زان صید که اوفتاد در شستم

جانم چو ز عشق آن جهانی شد
از رسم و رسوم این جهان رستم

باور نکنند اگر به نطق آرم
امروز بدین صفت که من هستم

نه موجودم نه نیز معدومم
هیچم، همه‌ام، بلند و پستم

عطار درین چنین خطرگاهی
تو دانی و تو که من برون جستم

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽

تو بلندی عظیم و من پستم
چکنم تا به تو رسد دستم

تا که سر زیر پای تو ننهم
نرسم بر چنان که خود هستم

تا چنین هستیی حجابم بود
آن ز من بود رخت بربستم

چون ز هستی خویش نیست شدم
لاجرم یا نه نیست یا هستم

گرچه وصل تو نیست یک نفسم
اشتیاق تو هست پیوستم

خود تو دانی کز اشتیاق تو بود
در دو عالم به هرچه پیوستم

دوش عشقت درآمد از در دل
من ز غیرت ز پای ننشستم

گفت بنشین و جام و جم در ده
تا ز جام جمت کنی مستم

گفتمش جام جام به دستم بود
طفل بودم ز جهل بشکستم

گفت اگر جام جم شکست تورا
دیگری به از آنت بفرستم

سخت درمانده بودم و عاجز
چون شنیدم من این سخن رستم

آفتابی برآمد از جانم
من ز هر دو جهان برون جستم

از بلندی که جان من بر شد
عرش و کرسی به جمله شد پستم

چون شوم من ورای هر دو جهان
ماه و ماهی فتاد در شستم

عمر عطار شد هزاران قرن
چند گویی ز پنجه و شستم

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽

درآمد دوش ترک نیم مستم
به ترکی برد دین و دل ز دستم

دلم برخاست دینم رفت از دست
کنون من بی دل و بی دین نشستم

چو آتش شیشه‌ای می پیشم آورد
به شیشه توبهٔ سنگین شکستم

چو یک دردی به حلق من فرو رفت
من از رد و قبول خلق رستم

ز مستی خرقه بر آتش نهادم
میان گبرکان زنار بستم

چو عزم زهد کردم، کفر دیدم
به صد مستی ز کفر و زهد جستم

پس از مستی عشقم گشت معلوم
که نفس من بت و من بت پرستم

چه می‌پرسی مرا کز عشق چونی
همی هستم چنان کز عشق هستم

چه دانم چون نه فانی‌ام نه باقی
چه گویم چون نه هشیارم نه مستم

چو در لاکون افتادم چو عطار
بلند کون بودم، کرد پستم

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽✽

ساقیا توبه شکستم، جرعه‌ای می ده به دستم
من ز می ننگی ندارم، می‌پرستم می‌پرستم

سوختم از خوی خامان، بر شدم زین ناتمامان
ننگم است از ننگ نامان، توبه پیش بت شکستم

رفتم و توبه شکستم، وز همه عیبی برستم
با حریفان خوش نشستم، با رفیقان عهد بستم

من نه مرد ننگ و نامم، فارغ از انکار عامم
می فروشان را غلامم، چون کنم، چون می‌پرستم

دین و دل بر باد دادم، رخت جان بر در نهادم
از جهان بیرون فتادم، از خودی خود برستم

خرقه از تن برکشیدم، جام صافی در کشیدم
عقل را بر سر کشیدم، در صف رندان نشستم

خرقه را زنار کردم، خانه را خمار کردم
گوشهٔ در باز کردم، زان میان مردانه جستم

ساقیا باده فزون کن، تا منت گویم که چون کن
خیزم از مسجد برون کن، کز می دوشینه مستم

گر چو عطارم که آبم می‌برد از دیده خوابم
بس که از باده خرابم، نیستم واقف که هستم

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
صفحه  صفحه 49 از 270:  « پیشین  1  ...  48  49  50  ...  269  270  پسین » 
شعر و ادبیات

Attar of Nishapur | عطار نیشابوری


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA