ارسالها: 2517
#511
Posted: 26 Aug 2012 09:13
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ
تا جمال تو بدیدم مست و مدهوش آمدم
عاشق لعل شکربارش گهر پوش آمدم
نامهٔ عشقت بخواندم عاشق دردت شدم
حلقهٔ زلفت بدیدم حلقه در گوش آمدم
سرخ رو از چشم بودم پیش ازین از خون دل
زردرو از سبزهٔ آن چشمهٔ نوش آمدم
شغبهٔ آن شکرستان شکربار ار شدم
فتنهٔ آن سنبلستان بناگوش آمدم
خواب خرگوشم بسی دادی ندانستم ولیک
هم به آخر در جوال خواب خرگوش آمدم
کی بگردانم ز تو از هر جفایی روی از آنک
تو جفا کیش آمدی و من وفا کوش آمدم
عشق تو کاندر میان جان من شد معتکف
کی فراموشش کنم گر من فراموش آمدم
وصف میکرد از تو عطار اندر آفاق جهان
نک سخن ناگفته حالی گنگ و مدهوش آمدم
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#512
Posted: 26 Aug 2012 09:14
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ
دوش از وثاق دلبری سرمست بیرون آمدم
هیچم نبود از خود خبر تا بی خبر چون آمدم
دستم چو از نیرنگ او آمد به زیر سنگ او
بر چهرهٔ گلرنگ او چون لاله در خون آمدم
گاهی ز جان بی جان شدم گاهی ز دل بریان شدم
هر لحظه دیگر سان شدم هر دم دگرگون آمدم
در فرقت آن نازنین گشتم همه روی زمین
گویی نبودم پیش ازین عاشق هم اکنون آمدم
چون نیستی اندر عیان، در نیستی گشتم نهان
تا هرچه دیدم در جهان از جمله بیرون آمدم
از فقر رو کردم سیه عطار را کردم تبه
رفعت رها کردم به ره از خویش بیرون آمدم
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#513
Posted: 26 Aug 2012 09:19
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ
رفتم به زیر پرده و بیرون نیامدم
تا صید پردهبازی گردون نیامدم
چون قطب ساکن آمدم اندر مقام فقر
هر لحظه همچو چرخ دگرگون نیامدم
بنهادهام قدم به حرمگاه فقر در
تا هرچه بود از همه بیرون نیامدم
زر همچو گل ز صره از آن ریختم به خاک
تا همچو غنچه با دل پر خون نیامدم
از اهل روزگار به معیار امتحان
کم نیستم به هیچ، گر افزون نیامدم
همچون مگس به ریزهٔ کس ننگریستم
هر چند چون همای همایون نیامدم
منت خدای را که اگر بود و گر نبود
در زیر بار منت هر دون نیامدم
هر بی خبر برون درست از وجود من
آخر من از عدم به شبیخون نیامدم
عطار پر به سوی فلک همچو جبرئیل
راه زمین مرو که چو قارون نیامدم
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#514
Posted: 26 Aug 2012 09:19
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ
تو میدانی که در کار تو چون مضطر فرو ماندم
به خاک و خون فرو رفتم ز خواب و خور فرو ماندم
ز حیرانی عشق تو خلاصم کی بود هرگز
که از عشقت به نو هر روز حیران تر فرو ماندم
عجایب نامهٔ عشقت به پایان چون برم آخر
که اندر اولین حرفی به سر دفتر فرو ماندم
چو دست من به یک بازی فرو بستی چه بازم من
مکن داویم ده آخر که در ششدر فرو ماندم
همه شب بی تو چون شمعی میان آتش و آبم
نگه کن در من مسکین که بس مضطر فرو ماندم
چگونه چشمهٔ حیوان درین وادی به دست آرم
که اندر قعر تاریکی چو اسکندر فرو ماندم
از آن شد کشتیم غرقاب و من با پارهای تخته
که در گرداب این دریای موجآور فرو ماندم
چو از شوق گهر رفتم بدین دریا و گم گشتم
هم از خشکی هم از دریا هم از گوهر فرو ماندم
ز بس کاندر خم چوگان محنت گوی گشتم من
چو گویی اندرین میدان ز پای و سر فرو ماندم
ندانم تا تو ای عطار گنج عشق کی یابی
که از سودای گنج ایدر به رنج اندر فرو ماندم
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#515
Posted: 26 Aug 2012 09:20
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ
تا بر رخ تو نظر فکندم
بنیاد وجود برفکندم
مرغی بودم به دست سلطان
از دست تو بال و پر فکندم
هرچیز که داشتم تر و خشک
از اشک به آب در فکندم
دل سوخته بر بلا نهادم
جان شیفته برخطر فکندم
تا خاک در تو تاج کردم
بر خاک تو تاج در فکندم
تا ناوک غمزهٔ تو دیدم
از ناوک تو سپر فکندم
خود را چو قلم ز عشق خطت
هر روز هزار سر فکندم
تا من سخن رخ تو گفتم
بس تاب که در قمر فکندم
تا من صفت لب تو کردم
بس سوز که در شکر فکندم
بی خوشهٔ زلفت آتشی صعب
در خرمن خشک و تر فکندم
از حلقهٔ آسمان قمر را
بی چهرهٔ تو به در فکندم
همتای تو در جهان ندیدم
چندان که همی نظر فکندم
با چهره و با سرشک عطار
عمری است که سیم و زر فکندم
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#516
Posted: 26 Aug 2012 09:20
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ
تا عشق تو را به جان ربودم
بی درد تو یک نفس نبودم
از روز ازل هنوز مستم
وز شوق الست در سجودم
گفتی که جمال خود نمایم
این خود ز کمال تو شنودم
در آتش هجر انتظارم
میسازم و سوخت این وجودم
بی لطف تو بوی خوش ندارم
گر جمله گلاب و مشک و عودم
از بوی جگر که میگدازم
بر اوج فلک رسید دودم
مفتاح هدایتم تو دادی
آنگه در اهلیت گشودم
در عشق تو یافتم سعادت
صد باره درون خود زدودم
نامم ز تو زان شده است عطار
کز حسن تو عارفی نمودم
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#517
Posted: 26 Aug 2012 09:20
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ
تا عشق تو سوخت همچو عودم
یک ذره نماند از وجودم
تا بگذشتی چو باد بر من
بر خاک فتاده در سجودم
یک لحظه ز تو نمیشکیبم
خود را صد ره بیازمودم
عشقت چو نشست در دلم ساخت
برخاست ز ره زیان و سودم
از جوهر عشق هر دو عالم
یک ذره ز خویش مینمودم
چون نیک به خود نگاه کردم
من خود به میانه در نبودم
چون من به خودی نبود گشتم
آیینه کاینات بودم
گه پردهٔ آسمان گشادم
گه چهرهٔ آفتاب سودم
از بس که بسوختم درین تاب
عطار نیم ولیک عودم
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#518
Posted: 26 Aug 2012 09:21
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ
سواد خط تو چون نافع نظر دیدم
روایتی که ازو رفت معتبر دیدم
مرا چو زلف تو بر حرف می فرو گیرد
حروف زلف تو برخواندم و خطر دیدم
چه گویم از الف وصل تو که هیچ نداشت
من اینکه هیچ نداشت از همه بتر دیدم
تو را میان الف است و الف ندارد هیچ
که من ورای الف هیچ در کمر دیدم
کمند زلف تورا کافتاب دارد زیر
هزار حلقه گرفتار یکدگر دیدم
به حلق آمده جان در درون هر حلقه
هزار عاشق گم کرده پا و سر دیدم
سزد که هندی تو نام نرگس است از آنک
دو هندوی رخ تو نرگس بصر دیدم
چگونه شور نیارم ز آرزوی لبت
کز آرزوی لبت شور در شکر دیدم
ورای دولت وصل تو هیچ دولت نیست
ولی چه سود که آن نیز برگذر دیدم
چگونه وصل تو دارم طمع که من خود را
ز تر و خشک لبخشک و چشمتر دیدم
به عالم که ز وصلت سخن رود آنجا
هزار تشنه به خون غرقه بیشتر دیدم
ز مشرقی که ازو آفتاب حسن تو تافت
هزار عرش اگر بود مختصر دیدم
چو در صفات توام آبروی میبایست
فرید را سخنی همچو آب زر دیدم
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#519
Posted: 26 Aug 2012 09:21
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ
عشق بالای کفر و دین دیدم
بی نشان از شک و یقین دیدم
کفر و دین و شک و یقین گر هست
همه با عقل همنشین دیدم
چون گذشتم ز عقل صد عالم
چون بگویم که کفر و دین دیدم
هرچه هستند سد راه خودند
سد اسکندری من این دیدم
فانی محض گرد تا برهی
راه نزدیکتر همین دیدم
چون من اندر صفات افتادم
چشم صورت صفات بین دیدم
هر صفت را که محو میکردم
صفتی نیز در کمین دیدم
جان خود را چو از صفات گذشت
غرق دریای آتشین دیدم
خرمن من چو سوخت زان دریا
ماه و خورشید خوشهچین دیدم
گفتی آن بحر بی نهایت را
جنت عدن و حور عین دیدم
چون گذر کردم از چنان بحری
رخش خورشید زیر زین دیدم
حلقهای یافتم دو عالم را
دل در آن حلقه چون نگین دیدم
آخر الامر زیر پردهٔ غیب
روی آن ماه نازنین دیدم
آسمان را که حلقهٔ در اوست
پیش او روی بر زمین دیدم
بر رخ او که عکس اوست دو کون
برقع از زلف عنبرین دیدم
نقش های دو کون را زان زلف
گره و تاب و بند و چین دیدم
هستی خویش پیش آن خورشید
سایهٔ یار راستین دیدم
دامنش چون به دست بگرفتم
دست او اندر آستین دیدم
هر که او سر این حدیث شناخت
نقطهٔ دولتش قرین دیدم
جان عطار را نخستین گام
برتر از چرخ هفتمین دیدم
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#520
Posted: 26 Aug 2012 09:21
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ
دریغا کانچه جستم آن ندیدم
نجات تن خلاص جان ندیدم
دلم میسوزد از درد و چه سازم
که درد خویش را درمان ندیدم
به کار افتادگی خویش هرگز
ندیدم هیچ سرگردان ندیدم
بگردیدم چو گردون گرد عالم
چو خود واله چو خود حیران ندیدم
شدم چون گوی سرگردان که خود را
حریفی درد در میدان ندیدم
درین حیرت ندارم صبر و غم اینت
که گشتن خویش را قربان ندیدم
درین وادی بسی از پیش رفتم
ولی یک ذره از پیشان ندیدم
کنون از پس شدم عمری ولیکن
سر یک مویی از انسان ندیدم
چو راهی بی نهایت مینماید
سر و بن یافتن امکان ندیدم
چو شمعی خویش را در آتش و دود
اگر دیدم به جز گریان ندیدم
گزیرم نیست از خوناب دیده
که من هرگز چنین طوفان ندیدم
ز عالم شربتی بی خون نخوردم
ز گیتی بی جگر یک نان ندیدم
ندیدم در جهان یک ذره شادی
که تا اندوه صد چندان ندیدم
چه گر خورشید عمرم بود تاوان
چو بر من تافت جز تاوان ندیدم
حکایت چون کنم از ملک یوسف
که من جز چاه و جز زندان ندیدم
خطا گفتم بسی دیدم نکویی
ولی خود را سزای آن ندیدم
کمال دیگران بر خود چه بندم
که من در خویش جز نقصان ندیدم
صدف را آن بود بهتر که گوید
که من در عمر خود باران ندیدم
فقیری بایدم همدرد و همدم
که میگوید که من سلطان ندیدم
تو ای عطار چون اینجا رسیدی
سخن گفتن تورا سامان ندیدم
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash