انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 54 از 270:  « پیشین  1  ...  53  54  55  ...  269  270  پسین »

Attar of Nishapur | عطار نیشابوری


زن


 
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ

بی تو زمانی سر زمانه ندارم
بلکه سر عمر جاودانه ندارم

چشم مرا با تو ای یگانه چه نسبت
چشم دو دارم ولی یگانه ندارم

مرغ توام بال و پر بریخته از عشق
در قفسی مانده آب و دانه ندارم

عشق تو بحری است من چو قطرهٔ آبم
طاقت آن بحر بی کرانه ندارم

مرغ شگرفی و من ضعیف ستم‌کش
در خور تو هیچ آشیانه ندارم

زهره ندارم که در وصل تو جویم
بهره ز وصل تو جز فسانه ندارم

رو که به یک بازیم که غمزهٔ تو کرد
مات چنان گشته‌ام که خانه ندارم

گر به بهانه مرا همی بکشی تو
چو تو کشی راضیم بهانه ندارم

ناوک هجر تو را به جز دل عطار
در همه آفاق یک نشانه ندارم

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ

چه سازم که سوی تو راهی ندارم
کجایی که جز تو پناهی ندارم

چگونه کشم بار هجرت چو کوهی
که من طاقت برگ کاهی ندارم

وصال تو یکدم به دستم نیاید
که سرمایه و دستگاهی ندارم

مریز آب روی من آخر که من خود
به نزدیک کس آب و جاهی ندارم

مگردان ز من روی و با راهم آور
که جز عشق رویی و راهی ندارم

چرا دست آلایی آخر به خونم
که شاهی نیم من سپاهی ندارم

مکش ماه رویا من بی گنه را
که جز عشق رویت گناهی ندارم

مرا عفو کن زانکه نزدیک تو من
به جز عفو تو عذرخواهی ندارم

به رویم نگه کن که بر درد عشقت
به جز اشک خونین گواهی ندارم

ز عطار و از شیوهٔ او بگشتم
که جز شیوهٔ چون تو ماهی ندارم

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ

اگر عشقت به جای جان ندارم
به زلف کافرت ایمان ندارم

چو گفتی ننگ می‌داری ز عشقم
که من معشوق اینم کان ندارم

اگر جانم بخواهد شد ز عشقت
غم عشق تورا فرمان ندارم

تو گفتی رو مکن در من نگاهی
که خوبی دارم و پیمان ندارم

من سرگشته چون فرمان نبردم
از آن بر نیک و بد فرمان ندارم

چو خود کردم به جای خویشتن بد
چرا بر خویشتن تاوان ندارم

کنون ناکام تن در دام دادم
که من خود کرده را درمان ندارم

چو هرکس بوسه‌ای یابند از تو
من بیچاره آخر جان ندارم

بده عطار را یک بوسه بی زر
که زر دارم ولی چندان ندارم

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ

تا نرگست به دشنه چون شمع کشت زارم
چون لاله دور از تو جز خون کفن ندارم

در پای اوفتادم زیرا که سر ندارد
چون حلقه‌های زلفت غمهای بی شمارم

از بسکه هست حلقه در زلف سرفرازت
هرگز سری ندارد چندان که برشمارم

بادم نبردی آخر چون ذره‌ای ز سستی
گر داشتی دل تو یک ذره استوارم

هرگز ستاره دیدی در آفتاب بنگر
در آفتاب رویت چشم ستاره بارم

پیوسته پیش حکمت چون سرفکنده‌ام من
زین بیش سر میفکن چون شمع در کنارم

بر نه به لطف دستی کز حد گذشت دانی
بی لاله‌زار رویت این ناله‌های زارم

چون دم نمی‌توان زد با هیچکس ز عشقت
پس من ز درد عشقت با که نفس برآرم

عطار کی تواند شرح غم تو دادن
کز کار شد زبانم وز دست رفت کارم

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ

نظری به کار من کن که ز دست رفت کارم
به کسم مکن حواله که به جز تو کس ندارم

منم و هزار حسرت که در آرزوی رویت
همه عمر من برفت و بنرفت هیچ کارم

اگر به دستگیری بپذیری اینت منت
واگر نه رستخیزی ز همه جهان برآرم

چه کمی درآید آخر به شرابخانهٔ تو
اگر از شراب وصلت ببری ز سر خمارم

چو نیم سزای شادی ز خودم مدار بی غم
که درین چنین مقامی غم توست غمگسارم

ز غم تو همچو شمعم که چو شمع در غم تو
چو نفس زنم بسوزم چو بخندم اشکبارم

چو زکار شد زبانم بروم به پیش خلقی
غم تو به خون دیده همه بر رخم نگارم

ز توام من آنچه هستم که تو گرنه‌ای نیم من
که تویی که آفتابی و منم که ذره‌وارم

اگر از تو جان عطار اثر کمال یابد
منم آنکه از دو عالم به کمال اختیارم

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ

اگر برشمارم غم بیشمارم
ندارند باور یکی از هزارم

نیاید در انگشت این غم شمردن
مگر اشک می‌ریزم و می‌شمارم

گر انگشت نتواند این غم به سر برد
به سر می‌برد دیدهٔ اشکبارم

اگرچه فشاندم بسی اشک خونین
مبر ظن که من اشک دیگر نبارم

گرفتم ز خلق زمانه کناری
فشاندم بسی اشک خون در کنارم

چو روی نگارم ز چشمم برون شد
ز شوقش به خون روی خود می‌نگارم

چه کاری بر آید ز دست من اکنون
که شد کارم از دست و از دست کارم

مرا هست در دل بسی سر پنهان
ندانم که هرگز شود آشکارم

چو صاحب دلی اهل این سر ندیدم
همه سر به مهرش به دل می‌سپارم

چه گویی که عطار عیسی دمم من
چو زهره ندارم که یکدم برآرم


دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ

بی تو نیست آرامم کز جهان تو را دارم
هرچه تو نه‌ای جانا من ز جمله بیزارم

همچو شمع می‌سوزم همچو ابر می‌گریم
همچو بحر می‌جوشم تا کجا رسد کارم

یا ز دست هجر تو جاودان به پای افتم
یا ز جام وصل تو قطره‌ای به دست آرم

از تو گر وصال آید قسم من وگر هجران
هرچه از تو می‌آید من به جان خریدارم

من نه آن کسم جانا کز وصال تو شادم
یا ز بیم هجرانت هیچ گونه غم دارم

هجر و وصل زان توست هرچه خواهیم آن ده
لایق من آن باشد کاختیار بگذارم

نقطه‌ای است جان من هر دو کون گرد وی
من به گرد آن نقطه دایما چو پرگارم

بسکه همچو پرگاری گرد پاو سر گشتم
چون بتافت آن نقطه محو کرد پندارم

چون نماند پندارم من بماندم بی من
نیست آگهی زانگه ذره‌ای ز عطارم

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ

پشتا پشت است با تو کارم
تو فارغ و من در انتظارم

ای موی میان بیا و یکدم
سر نه چو سرشک در کنارم

دیری است که با توام قراری است
زان بی تو همیشه بی قرارم

خون می‌گریم که قلب افتاد
در عشق تو نقد اختیارم

ای صد شادی به روزگارت
برده است غم تو روزگارم

تا یک نفسم ز عمر باقی است
بیرون ز غم تو نیست کارم

با حلقهٔ بی شمار زلفت
از حد بیرون شمار دارم

گر زیر و زبر شود دو عالم
با زلف تو کی رسد شمارم

دل می‌خواهی ز بی دلی تو
ای کاش بجاستی هزارم

تا چون غم تو ز دور آید
من پیش غم تو جان سپارم

شادی نرسد ز تو به عطار
غم بس بود از تو یادگارم

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ

چون من ز همه عالم ترسا بچه‌ای دارم
دانم که ز ترسایی هرگز نبود عارم

تا زلف چو زنارش دیدم به کنار مه
پیوسته میان خود بربسته به زنارم

تا از شکن زلفش شد کشف مرا صد سر
برخاست ز پیش دل اقرارم و انکارم

هر لحظه به رغم من در زلف دهد تابی
با تاب چنان زلفی من تاب نمی‌آرم

چون از سر هر مویش صد فتنه فرو بارد
از هر مژه طوفانی چون ابر فروبارم

آن رفت که می‌آمد از دست مرا کاری
اکنون چو سر زلفش، از دست بشد کارم

هر شب ز فراق او چون شمع همی سوزم
واو بر صفت شمعی هر روز کشد زارم

گفتم به جز از عشوه چیزی نفروشی تو
بفروخت جهان بر من زیرا که خریدارم

نه در صف درویشی شایستهٔ آن ماهم
نه در ره ترسایی اهلیت او دارم

نه مرد مناجاتم نه رند خراباتم
نه محرم محرابم نه در خور خمارم

نه مؤمن توحیدم نه مشرک تقلیدم
نه منکر تحقیقم نه واقف اسرارم

از بس که چو کرم قز بر خویش تنم پرده
پیوسته چو کردم قز در پردهٔ پندارم

از زحمت عطارم بندی است قوی در ره
کو کس که کند فارغ از زحمت عطارم


دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ

ترسا بچه‌ای کشید در کارم
بربست به زلف خویش زنارم

پس حلقهٔ زلف کرد در گوشم
یعنی که به بندگی ده اقرارم

در بندگیش نه هندوم بدخوی
هستم حبشی که داغ او دارم

پروانهٔ او شدم که هر ساعت
در جمع چو شمع می‌کشد زارم

شاید که کشد چو هست عیسی دم
کز معجزه زنده کرد صد بارم

او یوسف عالم است در خوبی
من دست و ترنج پیش او دارم

هرگز نایم ز بار او بیرون
کز عشق نهاد صاع در بارم

زان روز که درد عشق او خوردم
مانده است گرو به درد دستارم

دی ساکن کنج صومعه بودم
وامروز ز ساکنان خمارم

چون دانم داد شرح حال خود
فی‌الجمله نه کافرم نه دین دارم

کو در عالم کسی که برهاند
یکباره ز ناکسی عطارم

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
صفحه  صفحه 54 از 270:  « پیشین  1  ...  53  54  55  ...  269  270  پسین » 
شعر و ادبیات

Attar of Nishapur | عطار نیشابوری


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA